در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛



تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به دو بخش تقسیم گردیده که بخش دیگر آن تحت عنوان لینک مقالات مرتبط در ذیل هر مقاله درج شده است.

چکیده

در این مقاله،، تبیین و توضیح مفهوم «انقلاب اسلامی» با استمداد از مطالب و مباحث مطرح شده در آثار استاد مطهری مورد نظر می باشد. آنچه که از مجموع مطالعات و بررسی مباحث طرح شده توسط استاد به دست آمد، این است که ایشان در آثار خویش در زمینه «انقلاب اسلامی» و مسائل مربوط به آن، مباحث مستقل، جامع و منسجمی را طرح نموده اند. به این ترتیب که ایشان با ارائه تعاریف لغوی، اصطلاحی انقلاب و تبیین روند تاریخی انقلاب های رخ داده و دیدگاه های مختلف درباره منشأ و چگونگی رخداد آن ها، ماهیت و حقیقت انقلاب و مسائل آن را تبیین و توضیح نموده اند. سپس در چنین بستر و زمینه ای (توضیح ماهیت انقلاب و مسائل آن) به معرفی انقلاب اسلامی ایران، تعلیل منشأ پیدایش و رخداد آن، تبیین ماهیت و اهداف آن و عواملی که سبب پیروزی آن گشت عوامل و شرایط لازم برای تداوم آن پرداخته است. استاد مطهری، انقلاب اسلامی ایران را پدیده ای ویژه و منحصر به فرد نسبت به سایر انقلاب ها و حتی انقلاب های مشابه آن معرفی می نماید. ایشان برای تبیین و اثبات این مطلب (منحصر به فرد بودن انقلاب اسلامی ایران) به تبیین و تحلیل دو محور رهبری انقلاب اسلامی ایران و تفاوت انقلاب اسلامی ایران با سایر جنبش ها و نهضت های رخ داده در صد ساله اخیر، می پردازد.

کلید واژه ها: انقلاب، کودتا و اصلاح، اسلام انقلابی، انقلاب اسلامی، روحانیت، تداوم انقلاب اسلامی.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 360

1- تعریف انقلاب

انقلاب به حسب مفهوم لغوی، پشت و رو شدن و یادگر شدن است. تعبیر «انقلب علی وجهه»؛ یعنی، پشت و رو شد؛ برگشت و تغییر جهت داد.

مجموعاً در قرآن کلمه انقلاب، مفهوم «برگشتن» یعنی عوض شدن جهت رو و پشت یا زیر و زبر را می فهماند و با «رجوع» فرق دارد. برگشتن سنگ از هوا رجوع هست ولی انقلاب نیست. انقلاب در تعبیر قرآن؛ یعنی، رو در جهت پشت قرار گرفتن و پشت در جهت رو. کلمه انقلاب در قرآن حاوی مفهوم تقدس یا ضد تقدس نیست.

انقلاب در فقه و فلسفه اصطلاح خاص دارد غیر از اصطلاح لغوی که قرآن هم بر همان اصطلاح جاری است. در فقه در کتاب طهارت، انقلاب و استحاله را از مطهرات می شمارند. و گاهی نیز استحاله و انقلاب را دو چیز جدا به حساب می آورند.

در اصطلاح فلاسفه معنی انقلاب از این هم محدودتر است. فلاسفه انقلاب را در جایی می گویند که ذات و ماهیت یک شی ء لزوماً عوض شده باشد «1». فلاسفه اصطلاحاً تغییر کیفی را استحاله می نامند و «انقلاب» را تغییر ماهوی.

انقلاب در عصر ما یک مفهوم اجتماعی پیدا کرده است که با اصطلاحات فلسفی نزدیک است- نه با اصطلاح لغوی.

انقلاب در زمان ما معانی خاص دیگری پیدا کرده است. امروزه این کلمه، اصطلاح جامعه شناسی و فلسفه تاریخ است. عرب ها، انقلاب به معنی اخیر را «ثوره» می نامند و اروپایی ها «رولوسیون».

انقلاب به معنائی که در جامعه شناسی مطرح است همان دگر شدن است، حتی نباید بگوییم دگرگون شدن، زیرا دگرگون شدن یعنی اینکه گونه و کیفیتش جور دیگر بشود. به عوض باید بگوئیم دگر شدن یعنی تبدیل شدن به موجود دیگر «2».

 «انقلاب» عبارت است از تغییر بنیادی در جامعه یعنی دگرگون شدن جامعه از بن و از بیخ و از اساس. به عبارت دیگر در هم ریختن نظم حاکم هرگاه با شدت و مقرون به نوعی عصیان و تمرّد و انکار و نفی و

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 361

طرد باشد یعنی گروهی علیه گروهی دیگر که نظم حاکم قائم به آن هاست و آن ها نظم را حفظ کرده اند وآن نظم آن ها را و وضع آن ها را، [قیام می کنند]. قیام انقلابی با آرزو و عنف، آن نظم را برای جایگزین کردن نظم دیگری برهم می زند. بنابراین انقلاب در مفهوم اجتماعی اش اولًا ارادی است، ثانیاً در جهت تکامل و تعالی اطلاق می گردد نه هر عوض شدنی. (که دگرگونی در جهت سقوط، انقلاب نامیده نمی شود). ثالثاً بر نوعی نفی و انکار و عصیان استوار است «1». بر این اساس طغیان و شورش فکری علیه خلافات و عادات جاهلانه، انقلاب است. سقراط از این جهت یک مرد انقلابی بود «2».

پس انقلاب نوعی عصیان و طغیان است علیه نظم موجود و وضع حاکم به منظور برقراری نظم و وضعی دیگر و آرزو و طلب وضعی دیگر. ولی صرف نارضائی از وضعی و آرزوی وضعی دیگر کافی نیست بلکه انکار و نفی حاضر ضروری است. همچنان که طلب و جستجو و تلاش و جهاد برای وضعی دیگر ضرورت دارد. علیهذا ممکن است نارضائی و حتی خشم باشد اما مقرون به سکون و سکوت و حدیث نفس و رؤیا «3». اینجاست که ارزش مکتب و ایدئولوژی روشن می شود. تنها آن ایدئولوژی می تواند مفید، انقلابی و راهگشا باشد که عنصر انکار، نفی و طرد در متن تعلیماتش قرار گرفته باشد.

فرق اسلام و مسیحیت در همین جاست که اسلام مشتمل بر جهاد و امر به معروف و نهی از منکر است که عنصر شورش و هجوم بر وضع موجود است و مسیحیت فقط دم از صلح و سازش با هر وضعی می زند «4».

1- 1- تفاوت انقلاب، کودتا و اصلاح

فرق انقلاب با کودتا این است که انقلاب، ماهیت مردمی دارد، ولی کودتا چنین نیست. در دومی، یک اقلیت مسلح و مجهز به نیرو، در مقابل اقلیت دیگری که حاکم بر اکثریت جامعه است، قیام می کند و وضع موجود را در هم می ریزد و خود جای گروه قبلی قرار می گیرد و این استقرار ارتباطی به صالح یا ناصالح بودن کودتاگران ندارد. آنچه که اهمیت دارد این است که در کودتا اکثریت مردم از حساب

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 362

خارج هستند و در فعل و انفعالات نقشی ندارند. ما ایرانی ها در دوره عمر خودمان، کودتاهای زیادی دیده ایم. اگر چه دست اندرکاران آن ها، نام انقلاب روی عمل خود گذاشته اند. در 1952 میلادی در مصر، چند افسر که رأس آن ها ژنرال نجیب و جمال عبدالناصر قرار داشتند علیه حکومت موجود کودتا کردند، اما در جریان این کودتا که به انقلاب مشهور شد، مردم مصر، به پانخاستند و این بود که با رفتن آن افسران، «کأن لم یکن شیئاً مذکوراً»، گویی هیچ چیز وجود نداشته است.

در ایران خودمان، در سال 1299 سید ضیاء و رضاخان کودتا کردند، اما در این مورد هم مردم از حساب خارج بودند. در تاریخ معاصر در چند قرن اخیر، غیر از معدودی از تحولات عمیق اجتماعی نظیر انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اکتبر و .. چیزی که بشود نام انقلاب بر آن گذاشت واقع نشده است. حتی در انقلاب روسیه و یا در انقلاب چین، ارتشی قوی و منظم در کنار مردم وجود داشت.

در میان این کودتاها و شبه انقلاب ها، انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب به تمام معنی واقعی است که در واقع اگر قرار باشد نظیری برای آن پیدا کنیم، شاید انقلاب صدر اسلام را مثال بزنیم. ماهیت انقلابی این انقلاب، از بسیاری از انقلاب های اصیل در تاریخ، اصیل تر است.

در این انقلاب، توده مردم یک سرزمین، اکثریت افراد یک ملت، از زن و مرد و پیر و جوان، با دست خالی اما با روحیه ای انقلابی علیه یک رژیم قدرتمند قیام کردند و به پیروزی رسیدند.

در نقطه مقابل «انقلاب»، «اصلاح» قرار دارد. معمولًا تغییراتی که در یک جامعه روی می دهد، اگر بنیادی نباشد، یعنی جامعه را از نظر بنیاد و ساختمان اصلی و نظامات حاکم، دگرگون نسازد، بلکه تنها تغییراتی در جهت بهبود اوضاع به وجود آورد، اصلاح می نامند.

انقلاب و اصلاح تنها در مورد اجتماع صادق نیستند، بلکه درباره افراد نیز صدق می کنند. گاهی دیده می شود که وضع سلوک اخلاقی و رفتار اجتماعی یک فرد نسبت به گذشته بهتر می شود و گاهی اساساً دگرگونی روحی در افراد پیدا می شود، آنچنان که گویی این آدم امروز همان فرد سابق نیست. توبه در اصطلاح به معنی ایجاد یک انقلاب روحی و یک دگرگونی بنیادی در طرز عمل و سلوک و رفتار است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 363

1- 2- تعریف انقلاب اسلامی

اسلام، انقلابی است در درون و انقلابی است در بیرون. اسلام دین توحید و پرستش خدای یگانه است، دین یگانه شناسی و یگانه پرستی، دین یگانه شدن فرد با اجتماع و اجتماع با فرد است. اسلام همیشه توحید را با نفی ابتدایی شرک خواستار است. یعنی با نفی غیر خدا، در مفهوم توحید اسلامی تمرّد، عصیان و حتی کفر مندرج است. این صریح خود قرآن است «لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله ...»

قرآن تنها نمی گوید «یؤمن بالله»، بلکه این ایمان خدا را ملازم می داند با کفر به طاغوت. اسلام تسلیم و طاعت محض نیست، عصیان و نفی هم هست، عصیان و نفی نسبت به هواها، به طاغوت ها، به معبودهای غیر خدا.

در مفهوم انقلاب، کلمه «لا» و نفی خوابیده است. در مفهوم ایمان اسلامی، کفر که نوعی جحود و انکار است، خوابیده است انسان تا آن ها را طرد نکند به ایمان نمی رسد.

1- 2- 1- تفاوت انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی

انقلاب اسلامی یعنی راهی که هدف آن، اسلام و ارزش های اسلامی است و انقلاب و مبارزه صرفاً برای برقراری ارزش های اسلامی انجام می گیرد. به بیان دیگر در این راه مبارزه، هدف نیست، وسیله است.

عده ای میان انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی اشتباه می کنند. اصطلاح «اسلام انقلابی»، به وسیله گروه های فرقان و منافقین رایج شد.

البته ممکن است افراد دیگری نیز این اصطلاح را به کار برده باشند بدون آن که مقصود آن را در نظر داشته باشند. برای آن ها انقلاب و مبارزه، هدف است. اسلام، وسیله ای است برای مبارزه. این ها می گویند هر چه از اسلام که ما را در مسیر مبارزه قرار بدهد، آن را قبول می کنیم و هرچه از اسلام که ما را از مسیر مبارزه دور کند، آن را طرد می کنیم. طبیعی است که با این اختلاف برداشت میان «انقلاب اسلامی» و «اسلام انقلابی»، تفسیرها و تعبیرها از اسلام و انسان و توحید و تاریخ و جامعه و آیات قرآن متضاد و متناقض می شود.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 364

فرق است میان کسی که اسلام را هدف و مبارزه را و جهاد را وسیله ای برای برقراری ارزش های اسلامی می داند، با آن که مبارزه را هدف می داند و حرفش این است که من همیشه باید در حال مبارزه باشم و اصلًا اسلام آمده برای مبارزه. در جواب این گروه باید گفت برخلاف تصور شما، با آنکه در اسلام عنصر مبارزه هست، اما این بدان معنی نیست که اسلام فقط برای مبارزه آمده و هدفی جز مبارزه ندارد. در اسلام دستورات بیشماری وجود دارد که یکی از آن ها مبارزه است.

این فکر که مبارزه اصل است، ناشی از طرز تفکری است که مادیون در جامعه و تاریخ دارند. به اعتقاد آنان، تاریخ و طبیعت، جریانی به اصطلاح دیالکتیکی طی کرده، از میان اضداد عبور می کنند. در دنیا، همیشه جنگ اضداد برقرار است و جنگ اضداد به شکل دیالکتیکی جریان می یابد. یعنی هر واحدی در طبیعت تاریخ، بالضروره عامل نفی کننده خود را در درون خود پرورش می دهد و با رشد این عامل، میان واحد اول- تز- (عنصر کهنه محسوب می شود) و نفی کننده آن- آنتی تز- (که عنصر نو به حساب می آید)، جنگ در می گیرد و این جنگ با پیروزی نو و یا به یک معنی دیگر ترکیب نو و کهنه ایجاد سنتز به پایان می رسد و بعد دوباره این جریان شروع می شود و سنتزی که از جنگ حاصل شده بود خود به عنوان یک تز وارد عمل می شود و باز روز از نو، روزی از نو. بر اساس این طرز تفکر اساساً طبیعت، زندگی، جامعه و هر چیز که انگشت بر روی آن بگذارید، جنگ است و جنگ.

اخلاق خوب هم یعنی همیشه شکل آنتی تز را داشتن؛ یعنی انکار آنچه هست، انکار وضع موجود. هر که علیه وضع موجود- هر چه که می خواهد باشد- مبارزه کند، مترقی و متکامل است. همین قدر که وضع تازه ای به وجود آمده، فوراً در درونش حالت دیگری که عبارت از انکار وضع فعلی باشد به وجود می آید. از این به بعد آن آدم مترقی جزو عناصر کهنه درمی آید که می باید از بین برود.

مبارزه، یک لحظه هم متوقف نمی شود و نباید هم متوقف شود. در هر لحظه هر چه که چهره مبارزه داشته باشد، حقانیت هم با اوست. بر اساس همین طرز تفکر است که آن عده که می کوشند به قول خودشان اسلام را انقلابی معنی بکنند- نه این که انقلاب را اسلامی معنی بکنند- معیار اسلام را در همه جا مبارزه معرفی می کنند «1».

 [علاوه بر این تفاوت، ممیزات دیگری نیز میان اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی وجود دارد:]

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 365

1- مسئله نقش وارد کردن خودآگاهی طبقاتی و تضاد طبقاتی در شعور مردم و اینکه از نظر اسلام انقلابی، یگانه راه همین است برخلاف انقلاب اسلامی که هویت اسلامی و هویت الهی قائل است.

2- راجع به ریشه مذهب، از دیدگاه اسلام انقلابی، اسلام و مذهب راستین تاریخ برخاسته از طبقه محروم است و همیشه جنگ ها جنگ مذهب علیه مذهب بوده است و کفر، مذهب است نه بی مذهبی، اسلام همواره دعوت به جنگ با مذهب کفر کرده است نه جنگ با لامذهبی مثلًا، ماتریالیسم و مارکسیسم که جنگ ها اختراع مذهب شرک است!

3- از تفاوت های این دو بینش، قضاوت درباره اخلاق است. از نظر اسلام انقلابی، مبارزه محور است، آنتی تز بودن، محور و اساس است (آنچنان که در اخلاق مارکسیستی مطرح است برخلاف انقلاب اسلامی).

4- تفاوت دیگر در خوشبینی و بدبینی نسبت به گذشته و تاریخ است. از نظر اسلام انقلابی گذشته، سراسر ظلم و ظلمت و تاریکی است و جهان تاکنون به ناحق و باطل برپا بوده است، برخلاف انقلاب اسلامی که [معتقد است ] همواره غلبه با حق است.

5- تفاوت دیگر در آینده تاریخ است که هر دو به آینده تاریخ و بشریت خوشبینند «اسلام انقلابی آینده را و پیروزی را از محرومین می داند و انقلاب اسلامی از انسان مؤمن به رشد رسیده فکری و اخلاقی».

6- از نظر اسلام انقلابی در طول تاریخ همواره مذهب علیه مذهب می جنگیده نه مذهب علیه لامذهبی و اکنون نیز وظیفه مذهب، جنگیدن علیه مذهب است. پس مذهب توحید و شرک همواره در برابر یکدیگر بوده اند. نه مثلًا اسلام و مسیحیت یا یهودیت، یا اسلام و الحاد، اسلام و ماتریالیسم که این جنگ ها انحراف است!

7- از نظر اسلام انقلابی خاستگاه مذهب توحیدی محرومینند و خاستگاه مذهب شرک اغنیا و مترفین و جنگ مذهب با مذهب جنگ همین دو طبقه است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 366

2- اقسام انقلاب

2- 1- انقلاب فردی و اجتماعی

با آن که در اصطلاح جامعه شناسی و فلسفه تاریخ، انقلاب تنها در مورد انقلاب های اجتماعی به کار می رود، ولی توجه به روح این کلمه نشان می دهد که انقلاب انواعی دارد. من در اینجا فهرست وار این انواع را ذکر می کنم و بعد راجع به علل و انگیزه ها و در حقیقت ماهیت انقلاب ها سخن خواهم گفت. گاهی در برخی از انسان ها انقلاب پیدا می شود و این انقلاب از نوع انقلاب فردی است یعنی تعلق به یک فرد دارد و این نوع انقلاب بر دو قسم است: حیوانی و انسانی.

بعضی از افراد گاهی به عللی، حالتی پیدا می کنند که همه چیز را فراموش می کنند و تنها در راستای یک هدف به راه می افتند. این هدف ممکن است هدفی جاه طلبانه و شهوت جویانه باشد.

داستان معروف درچهار مقاله عروضی راجع به امیر خجندی، نمونه بسیار خوبی ازاین گونه انقلاب های حیوانی است. ظاهراً از او می پرسند چطور شد تو که یک خربنده- خرکچی- بودی به این امارت و ریاست رسیدی. جواب داد: از دو بیت که در دیوان حنظله بادغیسی خوانده ام و آن دو بیت این است:

         مهتری گر به کام شیر در است             شو خطر کن ز کام شیر بجوی

             یا بزرگی و عزو نعمت و جاه             یا چو مردانت مرگ رویاروی

از وقتی این شعر را خواندم با خود گفتم یا باید به عز و نعمت و جاه برسم و یا باید بمیرم و این شوق آنچنان در من نفوذ کرد که با تمام قدرتم به کوشش و تلاش پرداختم تا اینکه به آنجا رسیدم. این حالت یک انقلاب است، اما انقلابی فردی «1». نمونه دیگری از انقلاب فردی، «عشق» است که قبل از هر چیز از نظر کشف ماهیتش، مورد نظر فلاسفه است.

بوعلی در باب عشق رساله ای دارد. ملاصدرا فصل مشبعی را به عشق و بیان ماهیت و اقسام آن اختصاص داده است. با همه نظرات مختلفی که در باب عشق وجود دارد، همه قبول دارند که این امر نوعی انقلاب درونی و فردی است. نوع دیگری از انقلاب فردی که شایسته است از نظر روان شناسی و فلسفی و اجتماعی و انسان شناسی مورد مطالعه قرار بگیرد، «توبه» است. توبه، قیام فرد است علیه خودش.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 367

قیام مظلوم است علیه ظالم. قیام مقامات عالی و درجات عالی انسانی علیه مقامات دانی خودش است، انقلاب انسان بما هو علیه انسان بما هو حیوان است. اینکه انسان گاهی به مرحله ای می رسد که خود علیه خود بپا می خیزد، از خود مطالبه حقوق می کند، از خود انتقام می گیرد، خود را مجازات می کند، مسئله ایست قابل بررسی و از این جهت توبه درست مثل انقلابات اجتماعی است. در انقلابات اجتماعی هم یک اکثریت مظلوم بر علیه اقلیت ظالم قیام می کنند و از آن ها انتقام می گیرند و آن ها را مجازات می کنند، توبه نشانگر نوعی ترکیب قوا و غرایز در وجود انسان است که در حیوان نظیرش وجود ندارد «1».

توبه، انقلاب وجدان اخلاقی و انسانی انسان است علیه حیوانیت و سبعیّت او. از نظر فردی انقلاب ها گاهی خشمی است یعنی ناشی از عقده هاست که نوعی انفجار عقده است و گاهی فکری و فرهنگی است که در امیر خجندی نمونه ای را دیدیم و گاهی فکری و فرهنگی است که در برخی افراد طالب نمونه های عجیبی دیده می شود که همه چیز را فدای علم می کنند و گاه وجدانی و فطری و الهی است مثل توبه.

ولی اگر در تعریف انقلاب، تکامل را داخل کنیم، انقلاب خشمی و جاهی انقلاب نیست، به علاوه جنبه انتخابی و ارادی ندارد. ولی البته عصیان هست، عصیان عقده های مکتوم علیه نظم حاکم بر شعور ظاهر به وسیله وجدان معقول و تلقین و تقلیدها و عادات اجتماعی «2».

2- 2- انقلاب مذهبی، سیاسی، ادبی و ...

هر طغیانی علیه نظم موجود، انقلاب است و این ا ختصاص به نظم سیاسی ندارد. ممکن است انقلابی، ادبی باشد: یعنی نویسندگان و شعرا علیه نظم ادبی موجود عصیان بکنند و آن نظم را در هم بریزند و سبک و متد دیگری به وجود بیاورند، به قول آن شاعر معروف که به انقلاب ادبی صدر مشروطیت اعتراض داشت:

«انقلاب ادبی برپا شد# ادبیات؛ شلم شوربا شد»

ممکن است انقلابی هنری باشد، همان گونه که ممکن است انقلابی صنعتی و یا علمی باشد، رنسانس، نمونه یک انقلاب فکری، فرهنگی و علمی است، از این ها گذشته ممکن است، انقلاب مذهبی باشد. البته

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 368

انقلاب مذهبی را اگر تنها ازجنبه مذهبی بودن مورد توجه قرار دهیم، از آن به انقلابی علیه نظام مذهبی حاکم تعبیر می شود، یعنی اینکه عده ای روشی در پرستش ها، نیایش ها، قربانی کردن ها و عبادت ها دارند و بعد می آیند و آن را عوض می کنند. مذهبی را برمی دارند و مذهبی دیگر را به جای آن می نشانند، بدون آنکه در سایر نهادهای اجتماعی تغییر و تبدیلی پیدا بشود. ولی اگر مراد از انقلاب مذهبی، انقلابی نظیر نهضت صدر اسلام باشد در همان حالی که انقلابی مذهبی بود، انقلابی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی ادبی هم بود. خود قرآن اساساً مبدأ یک ادبیات جدید شد. این انقلاب، فرهنگ تازه ای نیز در جهان وضع کرد و بنیانگذار تمدن جدیدی در جهان شد «1».

2- 3- نظریه های پیدایش انقلاب

در مورد انقلاب ها به طور کلی دو نظریه وجود دارد، یک نظریه این است که اصلًا همه انقلاب های اجتماعی عالم، اگر چه در ظاهر ممکن است شکل های مختلف و متفاوتی داشته باشند، روح و ماهیتشان یکی است.

پیروان این نظریه می گویند تمام انقلاب ها در دنیا، چه انقلاب صدر اسلام، چه انقلاب کبیر فرانسه، چه انقلاب اکتبر و یا انقلاب فرهنگی چین و ... با اینکه شکل هایشان فرق می کند در واقع یک نوع انقلاب بیش تر نیستند.

در ظاهر به نظر می رسد که یک انقلاب مثلًا عملی است و دیگری سیاسی است، یکی دیگر انقلاب مذهبی و قس علیهذا، با این حال روح و ماهیت همه این ها یک چیز بیش تر نیست: روح و ماهیت تمام انقلاب ها، اقتصادی و مادی است.

انقلاب ها از این جهت درست شبیه یک بیماری است که در موارد مختلف آثار و علائم متفاوت و مختلفی نشان می دهد، اما یک طبیعت و یک پزشک می فهمد که همه این علائم مختلفی و متفاوت همه این نشانه ها و آثار که به ظاهر مختلفند یک ریشه بیش تر ندارند. این آقایان می گویند در همه انقلاب ها، نیز، در واقع نارضایتی ها در نهایت یک امر به یک نارضایتی برمی گردند، خشم ها نیز همگی به یک خشم و آرمان ها همگی به یک آرمان منتهی می شوند، تمام انقلاب های دنیا در واقع انقلاب های محرومان است

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 369

علیه برخوردارها. ریشه همه انقلاب ها در آخر به محرومیت برمی گردد. در زمان ما این مطالعه تکیه بر روی منشأ طبقاتی انقلاب ها- رواج بسیار پیدا کرده و حتی کسانی هم که از مفاهیم اسلامی سخن می گویند و دم از فرهنگ اسلامی می زنند، خیلی زیاد روی مسائل مستضعفین، استضعاف گری و استضعاف شدگی تکیه می کنند. به طوری که این افراد به نوعی انحراف کشیده شده اند.

پیروان نظریه دوم می گویند، به خلاف آنچه معتقدان نظر اول ادعا می کنند، همه انقلاب ها ریشه مادی صرف ندارد. البته ممکن است ریشه پاره ای از انقلاب ها دوقطبی شدن جامعه از نظر اقتصادی و مادی باشد و یک شاهد مثال در مورد تعبیر حضرت امیر (ع) است در خطبه ای که به مناسبت آغاز خلافت ایراد فرمود:

 «لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لایقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم ...» امام علی علیه السلام در این خطبه از کظه ظالم- سیری و اشباع ظالم- و سغب مظلوم- گرسنه ماندن مظلوم- نام می برد. یعنی دو قطبی شدن جامعه و تقسیم آن به معدودی افراد سیر و کثیری افراد گرسنه. سیری که از شدت پرخوری ثقل کرده و به اصطلاح تخمه (سوء هاضمه) پیدا می کند و گرسنه ای که از شدت محرومیت شکمش به پشتش می چسبد.

بر طبق نظر دوم درباره انقلاب ها؛ تقسیم جامعه از نظر اجتماعی و اقتصادی به دو قطب محروم و مرفّه، شرط ضروری پیدایش انقلاب نیست. بسا ممکن است انقلابی خصلت انسانی محض داشته باشد.

طغیان به جهت گرسنگی، اختصاص به انسان ندارد. حیوان هم اگر خیلی گرسنه بماند بسا هست که علیه انسان یا حیوان های دیگر و یا حتی علیه صاحبش طغیان می کند. حال آنکه در بسیاری موارد انقلاب هایی، صرفاً خصلت انسانی داشته اند. انقلاب هنگامی می تواند انسانی باشد که ماهیتی آزادیخواهانه و ماهیتی سیاسی داشته باشد نه ماهیتی اقتصادی.

این امکان هست که در جامعه ای شکم ها را سیر بکنند و گرسنگی ها را تا حدی و یا به طور کلی از بین ببرند، ولی به مردم حق آزادی ندهند. حق دخالت در سرنوشت خود و حتی اظهار نظر و اظهار عقیده را از آن ها سلب بکنند. می دانیم که هیچ کدام از این مسائل به عوامل اقتصادی مربوط نیستند. در چنین جامعه ای، مردم برای کسب این حقوق از دست رفته قیام می کنند و انقلاب به راه می اندازند به این ترتیب انقلابی نه با ماهیت اقتصادی بلکه با ماهیتی دمکراتیک و لیبرالی به وجود می آورند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 370

علاوه بر دو نوع ماهیتی که ذکر کردیم، انقلاب می تواند ماهیتی اعتقادی و ایدئولوژیک داشته باشد.

بدین معنی که مردمی که به یک مکتب ایمان و اعتقاد دارند و به ارزش های معنوی آن مکتب، شدیداً وابسته هستند، وقتی که مکتب را در معرض آسیب می بینند و وقتی آن را آماج حمله های بنیان برافکن می بینند، خشمگین و ناراضی از آسیب هایی که بر پیکر مکتب وارد شده و در آرمان برقراری مکتب به طور کامل و بی نقص، دست به قیام می زنند. انقلاب این مردم ربطی به سیر یا گرسنه بودن شمکشان و یا ارتباطی با داشتن یا نداشتن آزادی سیاسی ندارد، چرا که ممکن است اینان هم شکمشان سیر باشد و هم آزادی سیاسی داشته باشند اما از آنجا که مکتبی که در آرزو و آرمان آن هستند، استقرار نیافته می بینند برمی خیزند و قیام می کنند «1». از آنچه گفته شد این نتایج حاصل آمد که برخی، همه انقلاب ها را از یک اصل و یک ریشه می دانند که آن عبارتست از تقسیم جامعه به دو قطب مرفه و محروم، استثمارگر و استثمار شده و خود این موضع نیز ریشه ای در کار مجسم یعنی ابزار تولید از یک طرف و روابط تولیدی و توزیعی از طرف دیگر دارد. لازمه این نظریه این است که نوعی رشد هماهنگ میان نهادهای اجتماعی اعم از صنعتی، فلسفی، ادبی، قضایی، فرهنگی، مذهبی، اخلاقی و ... وجود داشته باشد. زیرا ریشه همه این نهادها کار مجسم است و اوست که آن ها را به دنبال خود می کشاند. علیهذا امکان ندارد که فی المثل جریانی مذهبی یا فلسفی یا هنری که در مرحله ای از تکامل ابزار تولید پدیدار می شود، کامل تر و یا برابر با همین نوع جریان ها در مرحله ای کامل تر و برتر از تکامل ابزار تولید باشد.

نقطه مقابل این نظریه نظریه ای است که اولًا برای انقلاب، ماهیت های مختلف و متفاوتی قائل است و قهراً همه انقلاب ها حتی انقلاب های اجتماعی را صرفاً ناشی از دوقطبی شدن از لحاظ اقتصادی و منحصراً در دست طبقه محروم نمی داند و آن ها را تنها طبقه پیشتاز به حساب نمی آورد. به علاوه این نظریه ریشه انقلاب ها را اجتماعی محض و ناشی از روابط اجتماعی نمی شمارد بلکه برای ذات و طبیعت انسان و دوقطبی بودن او در سرشت خویش، نقش اساسی قائل است و معتقد است که منشاء دوقطبی شدن جامعه همین دوقطبی بودن سرشت آدمی است.

از این گذشته هر چند تأثیر متقابل میان نهادهای اجتماعی وجود دارد اما این تأثیر اولویت مطلق ندارد و چنین نیست که بتواند جلوی رشد سایر نهادها را سد کند. یعنی ممکن است جامعه ای در عین تأخر از نظر

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 371

تکنولوژی مرحله ای بزرگ و بسیار پیشرفته از تاریخ را از جنبه مذهبی یا اخلاقی یا فلسفی طی کند و این بستگی دارد به مسائل جغرافیایی و ژنتیکی از یک طرف و بعد الهی و معنوی تاریخ از طرف دیگر. ما بینش نوع اول را در کتاب قیام و انقلاب مهدی، بینش ابزاری و بینش نوع دوم را بینش فطری نام نهاده ایم. طبق این بینش اخیر:

اولًا انسان دارای نوعی روانشناسی مقدم بر جامعه شناسی است.

ثانیاً انسان در ذات خود دوقطبی آفریده شده است.

ثالثاً انسان دارای اراده آزاد و انتخابگر است و همین آزادی و انتخاب، تفاوت میان انسان ها را از زمین تا آسمان کرده است.

رابعاً نهادهای اجتماعی انسان از نوعی استقلال برخوردارند و هیچ کدام تقدم و اولویت مطلب بر دیگری ندارد و به طور نسبی گاهی پیشرفت یک نهاد موجب انحطاط دیگری می شود. ما در پاورقی های جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم، آنجا که در آغاز مقاله درباره فطرت خداجویی بحث کرده ایم، گفته ایم که گاهی سرگرمی به اشباع یک غریزه موجب راندن غریزه دیگر می گردد. علیهذا هیچ دور نیست و عجیب نیست که دنیای پیش رفته از لحاظ علم و تکنولوژی و دنیای برخوردار از زینت ها و شیرینی های ماده و طبیعت، عیناً دنیای انحطاط اخلاقی و سقوط ارزش های روانی باشد و همان سقوط روانی موجب سقوط کلی گردد.

خامساً دوقطبی بودن انسان به علاوه آزاد بودن و در نتیجه متفاوت بودن سطح انسانیت انسان ها منجر به دو قطبی شدن جامعه می شود. یک قطب به ایمان و عقیده و اخلاق رسیده و یک قطب منحط حیوان صفت سر در آخور. قطب به ایمان و عقیده رسیده است که جامعه را به سوی کمال واقعی انسانیت هدایت می کند.

سادساً تکامل مساوی است با استقلال و تسلط بر محیط؛ یعنی به خودوابستگی و به خودایستادگی.

سابعاً حرکت تکامل تاریخ به سوی حق و وابستگی به عقیده و ایمان و آرمان و وارستگی از تسلط طبیعت خارجی و عوامل اجتماعی و عوامل نفسانی است. در واقع آنچه را که اینجا در مورد بینش نوع دوم گفتیم می توان به طور خلاصه چنین بیان کرد:

اولًا انسان بالذات کمال جو و پیشرو است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 372

ثانیاً ارزش های انسانی همه اصل و ریشه در سرشت انسان دارند و همین ارزش ها عامل اصلی حرکات تاریخ به شمار می روند.

انسان از نظر فردی در نبردی دائم میان دو قطب در درون خود است؛ قطب انسانیت و قطب حیوانیت و حرکت انسان به تدریج به سوی کمال انسانی است. در محل خود ثابت شده است که لازمه تکامل، استقلال از محیط بیرونی و مستلزم تأثیر بیش تر بر روی محیط است. علیهذا انسان متکامل، یعنی انسان وارسته از محیط بیرونی و درونی- حیوانیت به منزله محیط درونی انسانیت است. زیرا انسانیت از بطن حیوانیت سردرمی آورد- وابسته به خود، ایستاده به خود، یعنی وابسته به عقیده و ایمان و آرمان دارد و اندیشه خود می گردد.

روانشناسی انسان بر جامعه شناسی او تقدم دارد. انسان مانند نوار خالی و یا ماده خام نیست که نسبتش به هر شکل و هر صورتی که عوامل مکانیکی خارجی به او بدهد علی السویه باشد. انسان مانند نهال و بذر است. حرکتش به سوی کمال و استقلال انسانی، دینامیکی است نه مکانیکی. تکامل، لازمه ذات اجزاء طبیعت و از آن جمله انسان و تاریخ انسان است. طبیعت تاریخ، نه یک طبیعت مادی محض بلکه طبیعتی مزدوج است و طبیعت انسان نیز چنین است. تاریخ، یک حیوان اقتصادی نیست و نیز انسان هم. در عین حال این دو طبیعتی و دو کشش و جاذبه ای بودن انسان با این امر که لازمه ذات طبیعت، کشش به سوی کمال است، منافات ندارد و به این ترتیب انقلاب ها صرفاً خصلت اجتماعی محض نخواهند داشت بلکه ریشه در سرشت انسان ها دارند. نبرد درونی انسان که به کمال یافتگی و استقلال برخی عناصر منتهی می شود، سبب می گردد که میان انسان های به ایمان و آرمان و عقیده رسیده و انسان های منحط حیوان صفت، تضاد و مبارزه و درگیری پیدا شده است و این نبرد است که در قرآن به نبرد میان حق و باطل تعبیر شده است.

پس علاوه بر نبردهای مادی و طبقاتی و نبردهای جاه طلبانه و صددرصد سیاسی یک سلسله نبردهای دیگر نیز وجود داشته و دارد که در آن از یک سو پایگاه اعتقادی و انگیزه زلال انسانی و جهت گیری آرمانی و متحرک خیر عمومی و هماهنگی با نظام متکامل خلقت و پاسخگویی به فطرت، عامل حرکت است و از سوی دیگر انگیزه های کدر حیوانی و شهوانی و عقده ای و جهت گیری های فردی و منفعت جویانه. به طور خلاصه نظریه ابزاری، عامل حرکت را مستضعفان و غایت آن را رفاه و تأمین منافع و

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 373

ریشه اصلی آن را تکامل ابزار تولید و اساس تئوری را بی اصالتی وجدان انسانی و تمایل عقربه وجدان را در جهت منافع و شیوه و روش برهم زدن نظم قانونی و مقررات حاکم می داند. اما نظریه فطری عامل را منحصر به مستضعفین؛ غایت را صرفاً مادی و ریشه را تکامل ابزار تولید و شیوه را منحصراً برهم زدن روابط حقوقی و اساس تئوری را بی اصالتی وجدان نمی داند بلکه عامل را در برخی انقلابات مانند انقلاب های مذهبی، هنری، اخلاقی، علمی، اعم از مستضعفین و غایت را احیاناً ارزش های انسانی و ریشه را میل بالذات انسان به ارزش خواهی و ارزش جویی و شیوه را احیاناً جلوگیری از سرپیچی از عمل به قانون می داند، همچنان که برای وجدان نیز اصالت و فطرت قائل است.

3- ماهیت انقلاب اسلامی ایران

اساساً انقلاب ایران چه ماهیتی دارد؟ آیا ماهیت طبقاتی دارد؟ آیا ماهیت لیبرالیستی دارد؟ آیا ماهیت ایدئولوژیکی و اعتقادی و اسلامی دارد؟ آن هایی که معتقدند تمام انقلاب ها ماهیت مادی و طبقاتی دارد، می گویند واقعیت این است که انقلاب ایران قیام محرومین علیه مرّفه ها بوده است.

یعنی در ایران دو طبقه در مقابل یکدیگر ایستاده اند، طبقه اغنیا و طبقه فقرا و این انقلاب اگر می خواهد ادامه پیدا کند می باید همین مسیر را بپیماید. آن عده ای هم که خود را مسلمان می دانند اما شبیه این دسته می اندیشند، سعی می کنند به قضیه رنگ اسلامی بزنند. این ها می گویند به حکم آیه «و نرید ان نمّن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنود هما منهم ما کانوا یحذرون»، اسلام هم تاریخ را بر اساس دوقطبی شدن جامعه ها و جنگ استضعافگر و استضعاف شده و پیروزی استضعاف شده بر استضعافگر تفسیر می کند. این انقلاب هم یک نمونه از آن ها است.

اما در قرآن نکته ظریفی وجود دارد که این آقایان از آن غافل شده اند و آن نکته این است: اسلام جهت گیری نهضت های الهی را به سوی مستضعفین می داند اما خاستگاه هر نهضت و هر انقلاب را صرفاً مستضعفین نمی داند. یعنی برخلاف مکتب مادی که می گوید اصلًا نهضت فقط و فقط به دوش محرومان است و به سود آن هاست علیه طبقات مرفه، اسلام، نهضت پیامبران را به سود محرومان می داند اما آن را

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 374

منحصراً به دوش محرومان نمی داند. عدم درک این تفاوت میان جهتگیری و میان خاستگاه انقلاب، منشأ بسیاری از اشتباهات شده است.

آن هایی که عامل مادی را در انقلاب دخیل و مؤثر می دانند انقلاب ها را بالذات اجتماعی یکی می دانند، یعنی می گویند انقلاب، ریشه ای در ساختمان انسان ندارد، بلکه ریشه ای در تغییرات اجتماعی دارد. حال آنکه اسلام به عکس بر روی فطرت انسان ها و انسانیت آن ها تکیه می کند. به همین جهت است که اسلام مخاطب خود را منحصراً محرومان قرار نمی دهد: مخاطب اسلام همه گروه ها و طبقات اجتماعی هستند، حتی همان طبقات مرفه و استضعافگر نیز طرف خطاب هستند. زیرا از نظر جهان بینی اسلامی در درون هر استضعافگری، در درون هر فرعونی از فرعون ها، یک انسان در غل و زنجیر قرار دارد. در منطق اسلام فرعون فقط بنی اسراییل را به زنجیر نکشیده بلکه یک انسان را در درون خودش به زنجیر کشیده است، انسانی که دارای فطرت الهی است و ارزش های الهی را درک می کند، اما در زندان این فرعون بیرونی است و لهذا می بینیم که پیامبران در آغاز دعوتشان و در شروع مبارزه علیه طاغوت ها، ابتدا سراغ آن انسان به زنجیر کشیده شده، در درون فرعون ها می روند، با این نیت که آن انسان را علیه فرعون حاکم برانگیزانند تا به این طریق بتوانند از درون انقلاب ایجاد کنند. البته موفقیت در اینجا به آن نسبت که فردی انسان درونش در زنجیر نباشد، نیست. در خصوص این گونه انقلاب های درونی می فرماید:

 «و قال رجال مؤمن من آل فرعون یکتم ایمانه ...» (مؤمن/ 28). می فرماید انسانی را همان ملأ فرعون، از همان ها که از نظر امکانات زندگی در رفاه کامل به سر می برند و از نظر اینکه در طبقه استثمارگر و در طبقه استضعافگر هستند با حاکم و با فرعون همکار و همدست و هم اندیشه اند در میان چنین افرادی، مردی پیدا می شود که، به موسی ایمان می آورد و به حمایت از او برمی خیزد. زن فرعون نیز از آن نمونه افرادی است که در طبقه حاکم قرار دارند اما با شنیدن سخن حق وجدانشان بیدار می شود و به ندای حق لبیک می گویند. زن فرعون با قبول دعوت موسی علیه فرعون قیام می کند و او در ابتدا غل و زنجیر را از پای آن انسانی که در درونش به زنجیر کشیده شده پاره کرد و بعد از آزاد کردن خود انسانیتش علیه فرعون که هم شوهرش بود و هم سمبل نظام جور و ظلم، طغیان کرد.

این قیام، قیام فردی از گروه قبطیان به سود سبطیان بود. سبطی ها انسان هایی هستند که از ناحیه انسان های دیگر- قبطی ها- به زنجیر کشیده شده اند، اما خودشان انسان درون خود را به زنجیر کشیده و یا

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 375

آنکه کم تر اسیر کرده اند. قهراً دعوت موسی در میان ایشان- سبطی ها- که در واقع محرومان جامعه به حساب می آمدند، داوطلب بیش تری داشت، درست همان طور که دعوت پیامبر اسلام، بیش تر از طرف محرومان پذیرفته شد و از طبقات مرفه گروه کم تری به آن لبیک گفتند. در زمان ما نیز استقبال محرومین از انقلاب اسلام بیش تر بود زیرا این انقلاب به سود مستضعفین و در جهت خیر مستضعفین یعنی در جهت عدالت است، قهراً چون در جهت استقرار عدالت است لازم است نعمت هایی که در دست عده ای احتکار شده، از آن ها گرفته شود و در اختیار آن ها که محرومند قرار بگیرد طبیعی است که برای آن کس که باید حقش را بگیرد، قضیه هم فال است و هم تماشا یعنی هم پاسخگو به فطرتش است و هم چیزی نصیبش شده است. ولی آن کس که باید نعمت ها را پس بدهد، البته فطرتش پاسخ می گوید ولی باید پا روی مطامعش بگذارد. از این جهت برای این فرد پذیرفتن نظم تازه بسیار مشکل است و درست به همین دلیل، میزان موفقیت در میان این طبقه کم است.

در تفسیر و تحلیل انقلاب ما، گروهی معتقد به تفسیر تک عاملی هستند. می گویند تنها یک عامل در ایجاد این انقلاب دخیل بوده است. البته در میان این گروه سه نظر مختلف وجود دارد. یک دسته عامل را صرفاً مادی و اقتصادی، دسته ای دیگر عامل را تنها آزادیخواهی و دسته سوم عامل را فقط اعتقادی و معنوی می دانند. در مقابل این گروه، گروه دیگری قرار دارند که معتقدند انقلاب یک تک عامل نبوده، بلکه در تکوین و ایجاد این انقلاب هر سه عامل به صورت مستقل دخالت داشته اند و در آینده به همکاری و ائتلاف این سه عامل است که تداوم پیدا می کند و به ثمر می رسد.

اما در کنار این نظرات، نظر دیگری وجود دارد که خود ما نیز موافق آن هستیم. در اینجا کوشش می کنیم تا حدامکان نظر اخیر را تشریح کنیم. انقلاب ایران به اعتراف بسیاری یک انقلاب مخصوص به خود است یعنی برای آن نظیری در دنیا نمی توان پیدا کرد. در مورد یگانه بودن انقلاب گروهی که به وجود سه عامل مستقل معتقدند، می گویند ما در دنیا هیچ انقلابی نداریم که این سه عامل در آن دوش به دوش یکدیگر حرکت کرده باشد. ما نهضت های سیاسی داریم ولی طبقاتی نبوده اند، نهضت های طبقاتی داریم اما سیاسی نبوده اند و بالاخره اگر هر دو این عوامل وجود داشته اند، از عوامل معنوی و مذهبی خالی بوده اند. به این ترتیب این گروه نیز نظر ما را در مورد منحصر به فرد بودن این انقلاب به نحوی می پذیرند. از نظر ما این انقلاب، اسلامی بوده است، اما منظور از اسلامی بودن باید روشن گردد. بعضی ها فکر

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 376

می کنند مقصود از اسلام تنها همان معنویتی است که در ادیان به طور کلی و از جمله در اسلام وجود دارد. گروه دیگر می پندارند اسلامی بودن به معنای رواج مناسک مذهبی و آزاد بودن انجام عبادات و آداب شرعی است. اما با وجود این تعبیرات، لااقل بر ما روشن است که اسلام، معنویت محض، آن چنان که غربی ها درباره مذهب می اندیشند، نیست. این حقیقت نه تنها درباره انقلاب فعلی، بلکه در مورد انقلاب صدر اسلام نیز صادق است.

انقلاب صدر اسلام در همان حال که انقلابی مذهبی و اسلامی بود، در همان حال انقلابی سیاسی نیز بود و در همان حال که انقلابی معنوی و سیاسی نیز بود، انقلابی اقتصادی و مادی نیز بود یعنی حریت، آزادی، عدالت، نبودن تبعیض های اجتماعی و شکاف های طبقاتی در متن تعلیمات اسلامی است. در واقع هیچ یک از ابعادی که در بالا به آن ها اشاره کردیم، بیرون از اسلام نیستند. راز موفقیت نهضت ما نیز در این بوده است که نه تنها به عامل معنویت تکیه داشته، بلکه آن دو عامل دیگر- مادی و سیاسی- را نیز با اسلامی کردن محتوای آن ها، در خود قرار داده است. فی المثل، مبارزه برای پرکردن شکاف های طبقاتی، از تعالیم اساسی اسلامی محسوب می شود، اما این مبارزه با معنویتی عمیق توأم و همراه است.

از سوی دیگر روح آزادیخواهی و حریت در تمام دستورات اسلامی به چشم می خورد. در تاریخ اسلام با مظاهری روبه رو می شویم که گویی به قرن هفدهم- دوران انقلاب کبیر فرانسه- و یا قرن بیستم دوران مکاتب مختلف آزادیخواهی متعلق است.

داستانی که جرج جرداق از خلیفه دوم نقل می کند و آن را با کلام امیرالمؤمنین مقایسه می کند در این زمینه نمونه خوبی است. مشهور است در وقتی که عمروعاص حاکم مصر بود، روزی پسرش عمروعاص سیلی محکمی به گوش بچه رعیت می زند. رعیت و پسرش برای شکایت پیش عمروعاص می روند، رعیت می گوید پسرت به پسر من سیلی زده و طبق قوانین اسلامی ما آمده ایم تا انتقام بگیریم. عمروعاص اعتنایی به حرف او نمی کند و هر دو را از کاخ بیرون می کند، رعیت غیرتمند و پسرش برای دادخواهی راهی مدینه می شوند و یکسر به نزد خلیفه دوم می روند، در حضور خلیفه رعیت شکایت می کند که این چه عدل اسلامی است که پسر حاکم، پسر مرا سیلی می زند و حق دادخواهی را هم از ما می گیرد؟ عمر دستور احضار عمروعاص و پسرش را می دهد بعد از پسر رعیت می خواهد که در حضور او سیلی پسر عمروعاص را تلافی کند. آنگاه رو به عمروعاص می گوید:

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 377

 «متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتهم احراراً» از کی تا به حال مردم را برده خودت قرار داده ای و حال آنکه از مادر آزاد زاییده شده اند؟ «1»

3- 1- معنویت، هدف انقلاب اسلامی

سومین رکن از ارکان انقلاب اسلامی، رکن معنویت است. اگر دقت کرده باشید این مسئله که جامعه بشری بدون آن که هیچ گونه معنویتی داشته باشد قابل بقا نیست، منکر و مخالف ندارد. حتی مکتب ها و پیروان مکتب هایی که مادی فکر می کنند و جهان را و جامعه و حرکت آن را مادی تفسیر می کنند، اعتراف دارند که جامعه به نوعی از معنویت نیازمند است. باید ببینیم مقصود از این معنویت که مورد قبول همه حتی مادیین است، چه معنویتی است و راه تحصیل آن چیست.

می توان گفت معنویت در این حد که همه آن را قبول دارند یک مفهوم منفی است، یعنی منظور از آن نبودن یک سلسله از امور است؛ اگر جامعه انسانی و افراد آن به مرحله ای برسند که خودپرست، خودخواه و سودجو نباشند، تعصب نژادی، منطقه ای و حتی مذهبی نداشته باشند، این نیستی ها به عنوان معنویت به حساب می آیند. بر اساس این تلقی از معنویت، اگر این قیدها نباشد در آن صورت افراد جامعه بشری همه برادر وار به صورت «ما» زندگی خواهند کرد و «منیت» بکلی از بین می رود.

در اینجا نکته جالبی وجود دارد. اگر از پیروان این طرز تفکر سؤال کنیم که چگونه می توان این معنویت منفی را ایجاد کرد، می گویند: بشر در ذات خودش این صفات را ندارد و یک موجود اجتماعی- و یا به تعبیر مارکس ژنریک- است. اگر بپرسیم: پس خودخواهی و سودجویی و خودپرستی و ... از کجا پیدا می شود، خواهند گفت: ریشه همه این ها در مالکیت است. بشر ابتدا به صورت یک «کل» و در یک وحدت زندگی می کرد، مرزی میان خود و دیگران قائل نبود، احساس من و تو نمی کرد. اما از وقتی که مالکیت پیدا شد، انانیّت و منیّت هم پیدا شد. اگر بتوانیم مالکیت را از میان ببریم معنویت نیز- البته با تعریفی که کردیم- حکمفرما خواهدشد.

مالکیت یعنی این که اشیاء و ابزارهای زندگی و سازندگی به انسان تعلق داشته باشد. وقتی مردم بگویند: خانه من، اتومبیل من، مغازه من، سرمایه من .... این تعلق اشیاء به انسان ها، آن ها را به صورت

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 378

من هایی جدا از یکدیگر درمی آورد. وقتی این تعلق ها در کار نبود، وقتی که به عوض من «ما» در کار بود، معنویت در کار خواهد بود.

به این ترتیب در این نوع اخلاق، نه نام خدا در میان است، نه نام غیب و ماوراءالطبیعه و نه نام پیامبر و دین و ایمان. معنویت اخلاقی یعنی که انانیّت و منیّت از بین برود، جان ها با یکدیگر متحد شوند و اتحاد و وحدت در کار بیاید.

اما آیا امکان دارد آن معنویتی که امروز مورد قبول اغلب مکاتب است و از آن به «اومانیسم» تعبیر می کنند، بدون پیدا شدن آن عمقی که ادیان پیشنهاد می کنند ایجاد گردد؟ آیا ممکن است انسان یک موجود معنوی و یا- به تعبیر این آقایان- انسانگرا بشود بی آن که قادر باشد خود را و جهان را تفسیر معنوی کند؟ آیا معنویت بدون ایمان به خدا، بدون ایمان به مبدأ و معاد، بدون ایمان به معنویت انسان و این که در او پرتوی غیر مادی حاکم و مؤثر است، اساساً امکان پذیر هست؟ پاسخ همه این سؤال ها منفی است.

از جمله خصوصیات انقلاب ما این است که چون بر پایه ایدئولوژی اسلامی قرار گرفته، به معنویتی واقعی متکی است نه معنویتی از آن دست که حضرات پیشنهاد می کنند و می بینیم که بطلان و ورشکستگی اش به اثبات رسیده است. در کشورهایی که به ادعای طرفداران این نوع معنویت ساختگی مالکیت وجود ندارد، بی معنویتی و خودخواهی و خودپرستی همان قدر رایج است که در کشورهای طرفدار مالکیت. یک نمونه جالب از پرورده شدگان مکتب های اومانیستی اینچنینی استالین است. می پرسم آیا استالین در چه محیط و در کدام جامعه رشد یافت؟ غیر از این است که در جامعه ای که به ادعای آقایان در آن مالکیت وجود نداشت؟ اگر این تز درست باشد که مالکیت فردی به انسان خودپرستی و خودخواهی و جاه طلبی می دهد، در مورد استالین که نه سند مالکیتی به نامش وجود داشت و نه ملک و املاکی داشت و نه خانه های متعدد، چه می توانید بگویید؟ چگونه بود که این شخص که از تربیت شدگان همین مکتب هاست، به اعتراف معتقدان این مکاتب از جمله خودخواه ترین و درنده خوترین انسان های روی زمین محسوب می شد؟ در میان کمونیست های امروز، غیر از یک گروه خاص یعنی آن ها که با نام توده ای شهرت دارند، سایر گروه ها به استالین به چشم یک انسان نگاه نمی کنند و استالینیسم را مترادف با فاشیسم می دانند. نمونه استالین در این جوامع کم نیست.

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم انقلاب اسلامی بخش دوم

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است