در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: نشریه سیاست روز26/04/82، حداد عادل، غلامعلی ؛


 


اشاره:نواندیشی دینی در اندیشه های شهید مطهری عنوان سخنرانی دکتر حداد عادل است که به مناسبت بزرگداشت مقام والای استاد شهید مرتضی مطهری در دانشگاه تهران ایراد گردیده و به مباحثی چون آفت های جهالت و جمود در اندیشه دینی،نقش اجتهاد در روزآمد کردن متون دینی و اهمیت خردورزی در جامعه دینی از دیدگاه شهید مطهری اشاره دارد.
عنوان سخن،نواندیشی دینی و اصول گرایی است.طبعا می خواهیم بدانیم نظر استاد مطهری درباره این مساله مهم چه بوده است.گفتنی است که استاد مطهری با این مساله در روزگار خود مواجه بوده است،یعنی مساله ای نیست که در زمان حال پیدا شده باشد و ما بخواهیم جواب آن را از لابه لای آثار استاد به صورت فرعی،جانبی و حاشیه ای استخراج کنیم.مساله ای که به صورت فرعی،جانبی و حاشیه استخراج کنیم.مساله ای که به صورت حاد و جدی در دستور کار استاد مطهری قرار داشت،این بود که:آیا اسلام می تواند با گذر زمان و با تحولاتی که در زمانه پیش می آید، دوام داشته باشد.
این، مساله ای است که در ایران لا اقل به اندازه عمر پدیده ای به نام تجدد سابقه دارد،یعنی اگر ما تحولات فکری و اجتماعی جامعه خود را بررسی کنیم،می بینیم از وقتی ایرانیان با مظاهر فکر غربی آشنا شدند و پدیده ای اجتماعی به نام تجدد در ایران مطرح شد،این سئوال هم پیش آمد که در مقابل این نوگرایی-که ترجمه تجدد است-جایگاه و پایگاه مذهب چیست؟خصوصا که اسلام خود را دین خاتم می داند،چگونه می خواهد به نیازهای نو پاسخ بدهد و چگونه می توان در دوران اسلام نواندیشی داشت؟اصلا می توان داشت یا نه؟علاوه بر این استاد مطهری در دورانی در عرصه فکری جامعه ما فعال بوده،که مارکسیسم نیز یک جریان فکری بوده و چنین چالشی را ایجاد می کرده است. از آن جهت که مبانی مارکسیسم از نظر فلسفی بر تحول، تفکر،حرکت و تضاد است و در سال های 1357-1320 که دوران رشد و ثمردهی اندیشه استاد مطهری است،مرتبا این مساله که مذهب در برابر تحولات قهری و جبری تاریخ کهنه می شود،از جانب مارکسیست ها و جامعه ایران مطرح می شد و در همین دانشگاه تهران،دانشجویان بسیاری تحت تاثیر این اندیشه ها قرار داشتند و مطهری در متن کشاکش های فکری جامعه در محیطهای دانشگاهی قرار داشت.او از یک سو در مقابل ادعاهای تجددگرایان و از سوی دیگر در مقابل هجوم مارکسیست ها با این مساله که چگونه اسلام به عنوان یک دین می تواند در طول زمان بماند و با تحولات زمانه چه می تواند بکند و چه باید بکند،روبه رو بود.استاد مطهری آثار مستقلی در این باره به وجود آورده اند.در مقاله «خاتمیت»که نخست در سال 1346 در کتاب«محمد خاتم پیامبران»منتشر شد.این همان کتابی است که دکتر سید جعفر شهیدی هم در آن مقاله بسیار سودمندی دارند و اصولا از کتاب های خوبی بود که در حدود سی و چند سال پیش،در دو جلد منتشر شد و مخصوصا جلد اول آن از کتاب های ماندگار است-شهید مطهری به این سوال که رمز خاتمیت اسلام با وجود تحولات جامعه و نیازهای نوظهوری که پدید می آید،چیست،پاسخ داد.
بعدها در محافل دانشگاهی سخنرانی هایی داشتند که این سخنرانی ها بعد از شهادت ایشان در دو جلد،تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان»چاپ شد و من دوستان گرامی را به مطالعه این دو کتاب و مطالعه آنچه استاد در باب خاتمیت و اجتهاد نوشته اند،توصیه می کنم.
بنده با اینکه با افکار استاد مطهری ناآشنا نبوده ام و خوشبختاته این توفیق را داشته ام که بسیاری از اندیشه های ایشان را مستقیما و شفاها در محضر درس خودشان بشنوم، ولی وقتی برای همین سخنرانی به این دو جلد کتاب مراجعه کردم،حقیقتا با همه ارادات و احترامی که تاکنون نسبت به استاد مطهری داشته ام،اعجاب،تعظیم و تکریم من نسبت به این مرد بزرگ بیشتر شد:از آن جهت که تصدیق کردم مسائلی که امروز بعد از بیست و چهار سال که از پیروزی انقلاب و تاسیس حکومت جمهوری اسلامی ایران می گذرد،هنوز برای یک عده ای در جامعه ما حل نشده،چگونه سال ها قبل از این که تفکر انقلاب اسلامی مطرح شده و انقلاب به پیروزی رسیده باشد،برای استاد مطهری بوده و او، با ژرف اندیشی،خود را به مسائل واقعی جامعه اسلامی نزدیک کرده و سال ها قبل از تاسیس حکومت اسلامی این مسائل را مطرح نموده است.استاد در این کتاب ها ابتدا به این مورد اشاره می کند که ما در این مساله گرفتار دو گروه هستیم؛گروهی تندرو و گروهی کندرو.ایشان می گویند که ما باید اعتدال را مبنا قرار دهیم، زیرا شریعت و قرآن همیشه اعتدال و میانه روی را ایجاب می کند.بعضی از جریانات فکری در عالم اسلامی از همین نظر وجود پیدا کرده است که بعضی افراطی و بعضی تفریطی هستند.یعنی یا تندروی بی جا و یا کندروی بی جا بوده است که من اسم آن تندروی را جهالت و اسم این کندروی را جمود می گذارم.
من در واقع می توانم بگویم که استاد مطهری با سه جبهه در طرح این مساله روبه رو بوده اند:یکی جبهه ای که خود دو شعبه داشت: جبهه غیر متدینین که یک شعبه اش غرب گرایان تجددخواه بودند و شعب دیگرش مارکسیست ها و کمونیست ها.اما در داخل حوزه دینداران هم با عده ای مظاهر جمود و قشری گری مواجه بود و آن ها هم اندیشه های مطهری را برنمی تافتند. نظر شهید مطهری در طرح این مسائل متوجه همه این جهات است.ایشان برای کندروی و تندروی هم در تاریخ گذشته اسلام و هم در تاریخ نزدیک تر به زمان ما و هم برای دوره خود،نمونه های متعددی را عرضه می کند.از جمله خوارج را از نمونه های جمود درصدر اسلام می داند و نیز در تاریخ تشیع اخباری گری را جمودی می دانند که از نظر روح،شبیه خوارجند و خطر بزرگی برای عالم اسلام هستند.

صفحه 2


استاد مطهری اجتهاد را کلید کار و عامل مصون ماندن از تندروی و جهالت،کندروی و جمود و راهی برای رسیدن به اعتدالی که صفت اصلی اسلام است می داند و این چیزی نیست که ما به اسلام نسبت داده باشیم.
قرآن به حکم «و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء علی الناس» اسلام را یک دین معتدل معرفی کرده است و استاد،راه رسیدن به این اعتدال و تحقق را«جهاد» معرفی می کنند.
نکته مهم این است که او معتقد است،کسانی که می گویند نواندیشی دینی با اصول گرایی و حفظ اسلام-البته اصطلاح اصول گرایی را ایشان به کار نمی برد-سازگار نیست.یعنی کسانی که معتقدند مقتضیات زمان و اسلام با هم سازگار نیست دو فرض را به صورت ضمنی یا آشکار مسلم گرفته اند:یکی این که اسلام را یک مجموعه جامد و غیر منعطف فرض کرده اند و دیگر این که فکر کرده اند تحولاتی که با گذشت زمان صورت گرفته،باید حاکم شود و اسلام یا هر مکتب و اندیشه دیگری باید خود را به دست زمانه بسپارد:ببیند که مقتضیات زمان چیست،دائم به دنباله زمانه بدود و خودش را منطبق بر زمان بکند.استاد مطهری با بحث مفصل و دقیقی هر دو فرض را باطل می داند.اولا می گویند این که هرچیز نویی بهتر از هرچیز کهنه ای باشد، پذیرفتنی نیست.این فرضیه تنها در عالم اندیشه و ارزش این دنیایی که گفته می شود مرتبا در حال تحول است و فرسوده می شود،مورد قبول است،زیرا این خاصیت عالم مادی و عالم طبیعت است ولی در عالم اندیشه،اصول و ارزش ها،این حکم جاری و حاکم نیست.به علاوه باید با بسیاری از پدیده ها که در زمانه پیش می آیند مبارزه کرد و نباید آن را پذیرفت،ایشان معتقدند،کسی که درباره زمانه این گونه فکر می کند،بزرگترین توهین را به انسان کرده است،برای اینکه قدرت اختیار و تاثیر انسان را در اصلاح جامعه و زمانه منکر شده است.شهید مطهری به کلی با این فکر مخالف است و می گوید کسانی که طرفدار این فکر هستند،انسان را از مرحله انسانیت به مرحله حیوانیت می رسانند.خصوصیت مهم و خدایی انسان را که اختیار، آزادی،ابتکار و تاثیر در جامعه و در محیط بیرون است،منکر می شوند.با استناد به آیات قرآن خصوصا آیه «انا عرضنا الامانه الی السموات و الارض و الجبال» انسان،را صاحب امانتی می داند که این امانت نه به کوهها داده شد،نه به زمین و نه به آسمانها.
چون که آن ها قابلیت این امانت را نداشته اند ولی انسان این قابلیت را داشته است.و این امانت،همانا تکلیف،قانون و تشریع است که در واقع مستلزم فرض آزادی در انسان است و این چنین جهان بینی ایجاب می کند که ما انسان را در برابر مقتضیات و تحولات زمان،یک موجود صد درصد منفعل نپنداریم بلکه او را موجودی فعال بدانیم که می تواند در زمانه تاثیر بگذارد.در زمان ما هم این بحث ها خیلی مطرح است و مرتبا دعوت می شود که ما باید خودمان را بر مقتضیات روز منطبق کنیم و البته متقضیات روز هم در نظر یک عده فقط متقضیات غرب است.اقتضای همه دنیا بر زمانه،به معنی همین انطباق است.عارف بزرگی می گوید: «همه اعلام می کنند که انسان باید خودش را بر زمانه منطبق کند و با گذشت زمان خودش را اصلاح نماید،اما هیچ کسی نیست که بگوید زمانه را با چه باید اصلاح کرد؟یعنی این سئوال کمتر مطرح می شود که زمانه را با چه باید اصلاح کرد؟آیا همه چیز را باید با زمانه تطبیق داد؟»احتیاجی به این نیست که زمانه را اصلاح کرد.این سئوال دوم کمتر مطرح می شود.استاد مطهری مدافع بینش دوم است.او معتقد است،در زمانه تحولاتی پیش می آید که مثبت و مفید است و باید در احکام دینی هم انعطاف هایی به اقتضای این تحولات صورت بگیرد.اما همه تحولات این طور نیست. استاد مطهری می گوید هر نوع تحولی اصلاح نیست.در این جا نباید مذهب در مقابل جامعه عقب نشینی کند بلکه باید مذهبی ها جامعه را در برابر این فکر اصلاح بکنند. چند نمونه از سخنان استاد را در این باره از جلد اول کتاب «اسلام و متقضیات زمان»می خوانم:«پدیده های هر زمان دو قسم است:ممکن است ناشی از یک ترقی و پیشرفت باشد و ممکن است ناشی از یک انحراف باشد.هیچ چیزی را صرفا به دلیل قدمت نمی شود پذیرفت و نمی شود رد کرد،نه نو بودن خوبی یا بدی است و نه قدمت خوبی یا بدی است.چقدر اتفاق افتاده است که اکثریت مردم دارای سلیقه کج و معوجی بوده اند.»نظیر این نکات را در جلد دوم هم مطرح می کنند و از طرف دیگر،ایشان در باب اسلام هم می گویند:«این گونه نیست که اسلام منعطف نباشد، این طور نیست که اسلام یک مجموعه بسته باشد،که شکننده باشد در مقابل تحولاتی که در روزگار پیش می آید، اجتهاد سبب می شود که مجتهد و عالم دین بتواند با توجه به مسائل جدید و مقتضیات جامعه،حکم مسائلی را که در گذشته نبوده و اسلام درباره آنها ساکت بوده،پیدا بکند و در واقع اسلام را در طول زمان ادامه بدهد و پیش ببرد»آن گاه مثال های زیادی می زنند،مثلا دخانیات در زمان پیامبر نبوده و در زمان ائمه معصومین هم نبوده،طبیعی است که ما حدیثی در این باره- درباره حرمت یا جواز دخانیات یا سیگار- نداشته باشیم ولی به این معنا نیست که ما نمی توانیم: نظر دینی و نظر اسلامی درباره دخانیات بدهیم.استاد مثال های متعددی زده و با وارد شدن در علم اصول و طرح ابوابی مانند تزاحم و بحث هایی در باب مهم و اهم آن، مکانیزم سازوکار درونی اسلام را که از طریق اجتهاد جواز چنین تحولی را می دهد،آشکارا مطرح می کند و می گوید: «اصل طرح ما این است که نه اسلام در ذات خویش به طور مطلق نامتغیر است.یعنی هیچ چیز جنبه تغییر در آن وجود ندارد و نه زمان و شرایط زمان این طور است که جبرا همه چیز در آن تغییر می کند و باید هم تغییر بکند.نه!بعضی چیزها هست که تغییر نمی کند یا لا اقل باید تغییر نکند.یعنی ما باید جلوی تغییرش را بگیریم و آن را ثابت نگه داریم تا حرکت در مدار آن قرار گیرد:اگر قرار باشد که همه چیز در تغییر باشد،اصلا ترقی و پیشرفت معنی نمی دهد.»ترقی و پیشرفت زمانه وقتی معنی می دهد که یک چارچوب های ثابتی وجود داشته باشد.»او،اسلام را چارچوب های ثابتی می داند که حکایت از فطرت آدمی و مسائل واقعی جامعه می کند و بعد می گوید:«اجتهاد ابزاری است در دست فقهای مسلمان که با روزگار پیش روند و تکلیف مسائل متغیر را در پرتو آن احکام ثابت،تعیین کنند.»
در واقع احکام ثابت را به منزله استخوان بندی و اسکلتی می داند،که به زمانه نور می تابانند. فقیه در پرتو این نور و احکام ثابت می تواند آنچه را که در گذشته نبوده و پیش می آید،بشناسد و حکم اسلام را در مورد آن مطرح کند.
آنچه در این بحث مهم است، اعتباری است که استاد مطهری برای عقل قائل است.
استاد مطهری یک حکیم عقل گراست،زیرا خصوصیت ممتاز و صبغه اصلی بینش ایشان،عقل گرایی است.افکار او همه جا ملتزم به عقل و مدافع عقل و عقلانیت دینی است و سر ماندگاری و جاودانگی اسلام را هم در عقلانی بودن اسلام می داند.استاد معتقد است که احکام اسلامی به مصالح و مفاسد واقعی جامعه نظر دارد: این مصالح و مفاسد،امری عقلانی

صفحه 3


است،که ما بسیاری از آنها را می توانیم بفهمیم و بسیاری از آنها را هم خود اسلام برای ما بیان کرده است.مثلا قرآن در برخی موارد بعد از بیان یک حکم،مصلحت تشریع آن حکم را نیز بیان کرده اند.امیر المومنین علی(ع)در بخش کلمات قصار نهج البلاغه،تعداد زیادی از احکام اسلامی را همراه با علت چیستی هرکدام ذکر می کنند.استاد مطهری معتقد نیست که انسان می تواند عقلانی بودن و جنبه معقول همه احکام را بفهمد،بلکه معتقد است همه احکام اسلام ذاتا بر پایه مفاسد و مصالحی بنا شده اند که این مفاسد و مصالح،یا جسمانی هستند یا روحانی.آنچه مسلم است،این است که در اسلام هیچ حکمی که به دلخواه تشریع شده باشد،وجود ندارد.در واقع در اسلام حکمی وجود ندارد که در نظر خداوند حکمتی بر آن مترتب نباشد.با چنین اعتمادی به عقل و عقلانی بودن دین است که فقیه مسلمان و مجتهد،می تواند فلسفه و معیار و ملاک احکام اسلامی،احکام ثابت اسلامی را کشف نموده و تکلیف مصادیق تازه را که در گذر زمان پدید می آیند، روشن نماید.همچنین فقیه می تواند یک سلسله مراتب را مشخص بکند،یعنی معیارهایی را روی معیارهای دیگر قرار بدهد و آن زمان در مورد حلال یا حرام بودن چیزی نظر بدهد. مثال تحریم تنباکو مثال خوبی است.استاد مطهری که می گوید تنباکو در زمان میرزای شیرازی چیزی نبود که حرام باشد ولی این مجتهد فقیه با شناخت معیارهای احکام اسلامی و با تشخیص اهم و مهم،صلاح دید که استعمال توتون و تنباکو برای مدتی حرام بشود.ببینید فقیه می تواند چیزی را که خداوند حرام نکرده،حرام بکند و این کاملا امری اسلامی است و این طور نیست که وقتی میرزای شیرازی فتوی می دهد که استعمال توتون و تنباکو حرام است،مجتهدین و فقها و علما بگویند که این خروج از اسلام است.
یک حکم اسلامی در پرتو مصلحت مهم تری تغییر می کند که ملاک این مصلحت عقل است.استاد مطهری عقل را به عنوان یک سازوکار بسیار موثر،حاضر در همه جا و چراغ راهنمای مجتهد می داند.مبانی استنباط علاوه بر کتاب و سنت و اجماع،عقل است.
نکته مهم دیگر،آن توجهی است که این استاد فرزانه به جامعه و اجتماع دارند.وی در همین زمینه دو نظریه اصالت فرد و اصالت جامعه را باهم مقایسه کرده،مصالح جامعه اقتضا می کند که فقیه،حکمی را تغییر دهد و اختیاری را از فردی،به نفع جامعه بگیرد.همچنین تصریح می کند که خیلی اوقات حاکم اسلامی می تواند به نفع جامعه چنین کاری انجام دهد.استاد مطهری با این که با مساله حکومت اسلامی آن گونه که امروز مطرح است روبه رو نبوده،ولی کاملا به این مسائل نزدیک شده و اگر رهبر معظم انقلاب اسلامی می فرماید،که«آثار فکری استاد شهید مطهری مبانی فکری نظام اسلامی است،سخن گزافی نیست.با مطالعه آثار او در باب اختیارات حاکم اسلامی متوجه می شویم که ایشان چقدر نزدیک به بینش امام(ره)فکر می کرده است.
«دین آمده که پسندها را براساس نیازها،با دستورات خود تطبیق دهد،ولی خودش هم باید با نیازهای واقعی فطری هماهنگ باشد».برای استاد مطهری عقل مبنا و ترازوست،اسلام به عنوان وحی الهی منشا یقین است و نسخ نمی شود.یعنی اگر شما یک حکم و مساله جدیدی پیدا کردید،نمی توانید بگویید اسلام نسخ شده است.این زایندگی و پویایی درون خود اسلام است.امروز اسلام به عنوان یک قدرت،خودش را در جهان امروز نشان داده و هر قدرتی یک صف آرایی جدید را در مقابل خودش ایجاب می کند.آن هنگام که استاد مطهری این مباحث را مطرح کرد،اسلام به عنوان یک مکتب به وجود آورنده انقلاب و به پیروزی رساننده آن،هنوز اثبات نشده بود.سی و هفت سال پیش،که من سال اول دانشجویی خود را در دانشگاه تهران می گذراندم،وقتی با دانشجویان دیگر که بعضا غیر مذهبی بودند،بحث می کردیم،گاهی وقت ها ما را در بحث استدلالی می آوردیم،که آنها پاسخی نداشتند-مخصوصا مارکسیست ها-آخرین حرف آنها این بود که«اسلامی که این قدر شما از آن دفاع می کنید و مدام مصلحت ها،نتایج،فوائد و فلسفه هایش را بیان می کنید،در دنیا کجا را توانسته اداره کند و کدام نهضت آزادی بخش را به پیروزی رسانده»آنها می گفتند«مارکسیسم،شوروی، چین و کوبا را گرفته است ولی شما یک دهکده را هم نمی توانید نشان دهید که اسلام توانسته باشد آنجا را از چنگال آمریکا و امپریالیسم نجات دهد».با انقلاب اسلامی ثابت شد که اسلام فقط یک مجموعه ذهنی نیست و می تواند کشوری مثل ایران-را که آمریکایی ها،آن را جزیره ثابت و امنیت برای خود می دانستند-به وسیله حرکتی مردمی و با دست خالی از چنگال آمریکا درآورد و حکومت اسلامی را تشکیل دهد و بعد از بیست و چهار سال آن را حفظ بکند و عملا نشان دهد که اسلام مطرح است.پدیده ای که به برکت انقلاب اسلامی در روزگار ما پدید آمده،به خودی خود مقداری مقابله،انتقاد و اعتراض را ایجاب می کند که برخی افراد صرفا از نظر فکری و در عالم اندیشه با آن مقابله می کنند:عده ای در خارج از کشور که در زمان گذشته قدرت داشته و دستشان از کشور کوتاه شده و نیز آنهایی که در داخل کشور بازگشت آنها را می طلبند،با دعاوی و انگیزه های سیاسی،امروز در مقابل این فکر و در مقابل اندیشه حکومت دینی ایستاده اند و اصرار دارند به نسل جوانی که انقلاب را به چشم خود ندیده اند،به نحوی تلقین کنند که اسلام،قابلیت انطباق بر تحولات زمانه را ندارد و همانطور که گفته شد پیش فرض مسلمشان هم این است که همیشه،همه چیز باید خودش را بر زمانه منطبق نماید و زمانه نباید خودش را بر چیزی منطبق کند.مبنا و ملاک آنها تمدن اروپایی و سلیقه غربی است.امروز حکومت اسلامی و اندیشه ولایت فقیه که محور حکومت اسلامی است،آماج انواع حملات گوناگون قرار گرفته است.تلاش آنها در این است که تلقین کنند،عقلانیت با اسلام سازگار نیست:می خواهند القا کنند که عقلانیت یک چیز است و دینداری چیز دیگر.دین را صرفا یک مقوله ایمانی،قلبی و فردی و رابطه طولی انسان و خدا قلمداد می کنند و قصد دارند احکام اسلامی را که ناظر به مفاسد و مصالح واقعی جامعه است،کنار بزنند.
اسلام مطلوب آنها صرفا دینی اخلاقی و عارفانه است. ولی ما اسلام را دین شریعت،فقه و احکام اسلامی هم می دانیم.در واقع این احکام و فقه اسلامی اسکلت و استخوان بندی دیانت است که نمی توان آن را منکر شد.نفی عقلانیت دین و فاصله انداختن میان خردورزی و اعتقاد دینی مساله ای است،که در اروپا تجربه شده و مستقیما به«سکولاریسم و گیتی گرایی»منتهی می شود.آنگاه متوجه می شویم که استاد مطهری در اصرار و تاکید بر اهمیت عقل در دینداری چه قدر دوراندیش بوده اند.امید است که مطالعه در افکار ایشان سبب شود از اندیشه این مرد متقی،مطهر،سخت کوش،خوش فکر، مجاهد و مبارز برای حفظ این انقلاب و اصلاح مشکلات و اصلاح طلبی واقعی،استمداد بجوییم.


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است