در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: کتاب نقد/سال دوم/شماره پنجم و ششم، دژاکام، علی ؛


 در مغرب زمین و به تبع آن در محافل مطبوعاتی و دانشگاهی برخی کشورهای اسلامی ادعا شده است که کلیه معارف با یکدیگر مرتبط بوده و این ارتباط به گونه ای است که هر تغییر و تحولی در هر شاخه از علوم، شاخه های دیگر معرفتی را لزوما تحت تأثیر قرار می دهد و معرفت دینی نیز مصرف کنند تمام  

صفحه 221


عیار علوم بشری بوده و کاملا وابسته به آن می باشد،لذا هرگونه تغییر و تحول در علوم بشری به تغییر معرفت دینی می انجامد.مترجمین ایرانی این رویکرد، افراط را بجائی رساندند که حتّی تک تک گزاره های دینی را تابع تک تک قضایای ظنّی و تئوریک علوم تجربی دانستند.ارتباط عام معارف بشری،تغذیه معرفت دینی از معارف بشری و وابسته بودن کامل معرفت دینی به معارف بشری و در نتیجه،عدم استقلال معارف دینی، نتیجه ای جز نسبیت مطلق معرفت دینی در بر نخواهد داشت که البته خود آقایان،نیز به این نتیجه ملتزم شده اند.
در محافل و نشریات علمی کشور تاکنون نقدهای متعدّد و دقیقی به این رویکرد که مآلا به انکار معارف مستقلّ دینی می انجامد،متوجه شده است امّا مقاله ای که در پیش رو دارید در پی آن است که دیدگاه شهید آیت ا... مطهری را به اجمال در باب نسبیّت معرفت دینی در آثار آن استاد فرزانه که شهید دفاع از خلوص و استقلال معارف اسلامی بود،اشاره کرد:

1-تئوری"ثابت و متغیر"در دین
از مسائل مهمی که همهء احیاگران پیشین بدان اهتمام ورزیده اند کشف رابطه میان ابدیّت و تغییر بوده است. استاد مطهری معتقد بود که در دین،دو عنصر وجود دارد:
1-اصول و کلیات ثابت که هیچگاه لباس تغیّر به خود نمی پوشند.
2-فروعات و جزئیات متغیر که مبتنی بر آن اصول ثابت هستند.
به نظر ایشان اصول ثابت،نقش"روح"و فروعات و جزئیات متغیّر،نقش"جسم دین"را دارند.
به تعبیر دیگر ایشان بر این باور بود که دین،پوستی دارد و مغزی،ظاهری دارد و باطنی،روحی دارد و جسدی.مغز و روح و باطن دین،چون گوهری است که توسط پوست،ظاهر و جسد مورد محافظت قرار می گیرد.آنچه که در طول اعصار و قرون با شرایط اجتماعی،فرهنگی نیازهای زمان،علوم و...برخورد می کند و تغییرات را پذیرفته و لباس نسبیّت به تن می کند و خود را به تناسب آنها آرایش و پیرایش کرده و با آنها همگون و همنشین می شود پوست،ظاهر و جسد دین است ولی گوهر و ارکان در هر سه بعد عقائد و اخلاق و احکام،ثابت و جاوید است. «1»

صفحه 222



1-1.گسترهء قوانین اسلامی و نحوه نسبیت آنها:
استاد قوانین اسلامی را متوجه چهار دسته امور می داند:1-رابطه انسان با خدا(عبادات)2-رابطه انسان با خودش(اخلاق)3-قوانین مربوط به ارتباط انسان با طبیعت 4-قوانین مربوط به رابطه انسان با انسان و قوانین مربوط به اجتماع. «2»
تغییرات و مقتضیات متحوّل زمان در ناحیه عبادات،تأثیری جدّی و محتوائی ندارد.در مورد اخلاق نیز باید گفت که ایشان به مطلق بودن اخلاق،اعتقاد راسخ داشته و به هیچ وجه نسبیّت در اخلاق را نمی پذیرد و تأثیر مقتضیات زمان را در اخلاق نیز قبول نمی کند.
به اعتقاد ایشان قبول نسبیّت اخلاق،بمعنی انکار اخلاق و تربیت است،زیرا نسبیّت،اخلاق را امری متغیّر و لغزان خواهد کرد.نسبیّت اخلاق،همچنین با خاتمیت و جاودانگی دین در تعارض و تضاد خواهد افتاد. «3» استاد"رابطهء انسانها با یکدیگر"را از سه قسم دیگر مهم تر می دانند که به علت تغییر و تحولات جامعه،دستخوش تغییر و تحول واقع می شود،ولی تغییرات در این حوزه را نیز بعنوان یک اصل کلی و با این اطلاق که چون جامعه در حال تغییر و تحول است پس همهء قوانین مربوط به این حوزه باید حتما تغییر بکند نمی پذیرد بلکه اجتهاد و تحوّل را در حوزهء خاصّ تری قبول و بلکه توصیه می کند.استاد با بیان فوق،حکم به "عدم نسبّیت مطلق معرفت دینی"می دهد و قلمرویی هرچند کلی نیز برای ثابتها و متغیرها بیان می نماید. حال باید دید معیار ایشان بر ثبات برخی از قوانین در حوزه های یاد شده و تغییر برخی دیگر از قوانین چیست؟

2-1.معیار ثبات و تغییر در دین
در اندیشه استاد مطهری،یکی از ارکان مهم خاتمیت،انسان است،پس هر دین که بخواهد جاویدان بماند باید به انسان و ساختار شخصیّت توجه داشته باشد.اگر انسان یک موجود صددرصد متغیر و متحول باشد،دین نیز باید صددرصد متغیر باشدو اگر انسان بعنوان مخاطب حقیقی و اصلی دین،صددرصد ثابت باشد دین نیز باید کاملا ثابت باشد.استاد بر این باور است که آنچه مربوط به نوعیت و انسانیت انسان می باشد همیشه ثابت بوده و در مسیر تکاملی انسان،تغییر نمی کند و سایر موارد در شرایط مختلف،دگرگون می شود،پس انسان به عنوان مخاطب اصلی دین،هم ثابت است و هم متغیر،زیرا دو گونه نیازمندی دارد:
الف:نیازمندیهای اولی که از عمق ساختمان جسمی و روحی بشر و از طبیعت زندگی اجتماعی سرچشمه می گیرد و تا انسان،انسان است و تا زندگی وی،اجتماعی است،آن نوع نیازمندیها در سه شکل

صفحه 223


جسمی،روحی و اجتماعی وجود دارد.نیازمندیهای جسمی همچون خوراک،پوشاک،مسکن همسر؛ نیازمندیهای روحی از قبیل،علم،زیبایی،نیکی،پرستش،احترام،تربیت و نیازمندیهای اجتماعی از قبیل معاشرت،مبادله،تعاون،عدالت،آزادی و مساوات می باشد.
ب:نیازمندیهای ثانوی،نیازمندیهایی است که از نیازهای اوّلی ناشی می شود مانند نیاز به انواع آلات و وسائل زندگی که در هر عصر با عصر دیگر فرق می کند.نیازمندیهای اوّلی،محرّک بشر به سوی توسعه و کمال زندگی است،اما نیازمندیهای ثانوی،ناشی از توسعه و کمال زندگی می باشد و در عین حال،محرّک به سوی توسعه بیشتر و کمال بالاتر است. «4»
آیت الله مطهری با معیار قرار دادن انسان و نیازمندیهای دوگانه ی او که از فطرت و سرشت وی می جوشد و با استفاده از روایات معصومین علیهم السلام که فرموده اند«علینا القاء الأصول و علیکم التّفریع»،حکم به وجود ثابتها و متغیّرها و ربط متغیرها به ثابتها در قوانین اسلامی داده است.اعتقاد به وجود ثابتها در دین،از مبانی مهم اندیشه مرحوم مطهری می باشد و خود ایشان وجود ثابتها در دین را یکی از ارکان مهم خاتمیت می داند. «5»
شاید بتوان گفت یک ملاک عمدهء تشخیص ثابتها و متغیرها در دین،فطرت آدمی می باشد:
«قوانین و حقوقی که مبنا و اساس فطری داشته و از یک دینامیسم زنده بهره مند باشد و خطوط اصلی زندگی را رسم کند و به شکل و صورت زندگی که وابسته به درجه تمدن است،نپردازد،می تواند با تغییرات زندگی هماهنگی کند،بلکه رهنمون آنها باشد و در عین حال دوام و بقا نیز داشته باشد.البته قانون هر اندازه جزیی و مادی باشد یعنی خود را به رنگ و شکلهای مخصوص درآورد شانس بقا و دوام کمتری دارد و هر اندازه کلی و معنوی باشد و توجه خود را نه به شکل های ظاهری بلکه به روابط میان اشیاء و اشخاص معطوف کند شانس بقا و دوام بیشتری پیدا می کند».
ناگفته پیدا است که تقسیم نیازهای انسان به ثابت و متغیر برمبنای فطرت برای کسی مورد قبول است که به وجود فطرت در آدمی اعتقاد داشته باشد ولی اگر کسی این مبنا را نپذیرد می تواند منکر وجود نیازهای ثابت و متغیر در آدمی و در دین باشد.زیرا استاد،وجود عناصر ثابت و متغیر در دین را مبتنی بر وجود نیازهای ثابت و متغیر در آدمی می کند.
ایشان معتقد است که هر مسئله دینی،گوهر و باطن خاص خود را دارد،اگرچه مجموعه ی دین نیز می تواند یک گوهر واحد داشته باشد که گوهرهای دیگر منطبق با آن بوده و گوهریت خود را مدیون آنند و آن

صفحه 224


گوهر،البته"حیرت"نیست بلکه هدایت و عبودیت است.
اگرچه ممکن است آن گوهر واحد و کلی،در پس حجاب و پرده باشد و به سادگی خود را در معرض تماشا قرار ندهد و عده قلیلی موفق به رؤیت آن عروس حجله نشین بشوند ولی گوهر هر مسئله ی دینی چون آن عروس حجله نشین عاشق کش نیست،بلکه چون معشوقی است که عاشق با تلاش و کوشش می تواند به بارگاه او راه یافته و از او کام برگیرد و به کمال برسد.
اعتقاد به اینکه اولا هر مسئله ی دینی،گوهری دست یافتنی دارد و ثانیا گوهر دین،ثابت و لا یتغیر می باشد،در واقع انکار"نسبیّت"مطلق در باب معرفت دینی است زیرا نسبیّت را دستکم از یک حوزه ی معرفت دینی بیرون رانده ایم که همان ثابتهای دینی هستند که توسط عالمان دینی از متون اسلامی، استخراج شده اند.
البته"نسبیّت"در حوزه ی متغیّرهای دینی،ناخوشایند نبوده،بلکه مطلوب و لازم نیز می باشد،زیرا باعث می شود که دین در همه زمانها و مکانها و در شرایط مختلف به حیات خود ادامه داده و نیازهای آدمی را برآورده کند و اجتهاد،مفهومی جز ارتباط متغیّرات با ثابتات ندارد.

2-اجتهاد و عناصر"ثابت"و"متغیّر"
حال سوال این است که در چه علمی،چه کسانی و با چه متدی باید کلیات ثابت و فروعات و جزئیات متغیّر را از دل متون دینی استخراج کنند؟!مکانیسم کشف عناصر ثابت و متغیر و ربط آنها در دین چیست؟
استاد مطهری اجتهاد را در چند معنا بکار برده است.1-صاحب نظر شدن در امر دین.2-مطلق جهد و کوشش برای به دست آوردن حکم شرعی.3-منتهای کوشش در استنباط حکم شرعی از روی ادلّهء معتبر شرعیه.همچنین اجتهاد از نظر ایشان به دو قسم ممنوع و مشروع تقسیم می شود.
1-2-اجتهاد ممنوع:استاد،اجتهاد ممنوع را عبارت می داند از وضع و تشریع قانون با تکیه بر رأی بشری.این نوع از اجتهاد که اجتهاد قیاسی است،از منابع استنباط احکام شرعی در نزد گروهی از اهل سنت می باشد.البته با اختلاف نظری که در مصداق اجتهاد رأی وجود دارد.
آنان بر این باورند که احکام تشریع شده در کتاب و سنت توسط خداوند حکیم و رسول گرامی(ص) محدود بوده ولی وقایع،حوادث و نیازهای مختلف آدمی نامحدود می باشد و چون احکام و قوانین محدود نمی توانند پاسخگوی وقایع،حوادث و نیازهای متنوع و مستحدث آدمی بشوند لذا به منبع دیگری غیر از

صفحه 225


کتاب و سنت نیاز می افتد تا پاسخگوی مسائل مستحدث بشود. «6» به همین خاطر اجتهاد به رأی را که توسط ائمّه اطهار علیهم السلام و عالمان شیعه مورد مذمّت بسیار قرار گرفته و مطرود شده است «7» جزو منابع استنباط خود قرار داده اند تا بتوانند با زمان پیش بروند.
2-2-اجتهاد مشروع:استاد این نوع از اجتهاد را عبارت می دان از استنباط فروع از اصول یعنی کشف و تطبیق اصول کلی ثابت بر موارد جزئی متغیر. «8» و این معنای از اجتهاد را از روایاتی چون«علینا القاء الاصول و علیکم التفریع»اخذ کرده است.
به اعتقاد مرحوم مطهری،بیان اصول کلی ثابت،وظیفه ائمه طاهرین علیهم السلام و کشف این اصول کلی ثابت و استنباط فروع و موارد جزئی متغیر در شرایط گونه گون و تطبیق آنها بر اصول،وظیفه عالمان دین می باشد.به اعتقاد شهید مطهری این نوع اجتهاد از زمان حضرات معصومین(علیهم السلام)وجود داشته است.ایشان در مقابل افرادی چون«چارلز آدامس»که اعتقاد داشتند به علت مفتوح بودن باب علم و دسترسی شیعیان به معصومین علیهم السلام در زمان حیاتشان اجتهاد در زمان امامان معصوم وجود نداشته و بعد از عصر این بزرگواران توسط خود شیعیان پایه گذاری شده است،موضع گیری کرده و تلاش نموده تا دلایل عدم صحت این ادعا را بیان نماید.استاد بر این باورند که:
«اولا این تصور که در عصر ائمّه،باب علم مفتوح بوده و نیازی به اجتهاد و فتوی نبوده غلط است زیرا معمولا ائمه در مدینه بوده و تنها شیعیان مدینه امکان دسترسی به آنها را داشته اند ولی آنهایی که در عراق، خراسان و یا جاهای دیگر بودند به سهولت نمی توانستند از محضر آن بزرگواران بهره ببرند.ثانیا تاریخ تشیع و ائمه علیهم السلام حکایت از آن دارد که امامان،بزرگان اصحاب خود را که مدتها شاگردی کرده بودند و با اصول و مبادی فقه شیعه آشنا بودند تشویق و ترغیب به فتوا دادن می نمودند.ثالثا یکی از اموری که اجتهاد را ایجاب می کند،جمع میان خاص و عام،مطلق و مقید و حل تعارض اخبار و روایات می باشد و همه اینها در زمان امامان معصوم برای راویان حدیث وجود داشته است رابعا اینکه می گویند علم اصول که پایه اجتهاد است،در شیعه بعد از ائمه پیدا شده و قبلا در انحصار اهل سنت بود غلط است مرحوم سید حسن صدر رضوان الله تعالی علیه در کتاب تأسیس الشیعه این مطلب را بررسی و اثبات کرده است.» «9»
از جمله ی گروههایی که سخت با اجتهاد و مجتهدین به ستیز و مقابله پرداخته و آن را بدعت و حرام می دانستند اخباریون بودند.استاد به کرّات و به شدّت اندیشه های غلط قشری مذهبان را در مورد عقل، اجتهاد،قرآن و اجماع به تیغ نقد کشیده است.

صفحه 226


استاد وظیفه مجتهد را دو چیز می دانند:1-کشف اصول کلی و ثابتی که توسط امامان علیهم السلام، پیامبر(ص)و قرآن کریم بیان شده است 2-تطبیق این اصول کلی و ثابت بر موارد جزئی در شرایط و زمانهای مختلف.
برای اینکه مجتهد بتواند هر دو وظیفه را به نحو احسن و اکمل به انجام برساند باید به علومی همچون نحو،صرف،لغت،منطق،کلام،اصول،تفسیر،حدیث،رجال،تسلط داشته باشد.
«*10 البته شهید مطهری به اینها اکتفا نمی کند بلکه معتقد است که عالم دینی باید عالم زمان خود باشد و به علومی که به نحوی به علوم دینی و امر اجتهاد مرتبط است آگاهی لازم داشته و به علوم جدید بخصوص علوم انسانی،بذل توجه کند، زیرا تأثیری هرچند کلی نه در معنای الفاظ بلکه در عملیات اجتهاد در موضوع شناسی اجتماعی دارند. 11»به همین خاطر می فرمود فتوای مجتهد دهاتی بوی دهاتی،فتوای مجتهد شهری بوی شهری،فتوای عرب بوی عرب و فتوای عجم بوی عجم می دهد و باز به همین جهت می فرمود مجتهدی که در گوشه ی حجره بدور از اجتماع و مسائل فرهنگی،اقتصادی،سیاسی روز و...فتوا می دهد مشکلی را حل نمی کند. «12»
از نظر ایشان مجتهد واقعی،کسی است که بدون انحراف از اصول کلی ثابت مسائل جزئی و متغیر وقایع گذشت زمان را بررسی کرده و براساس همان احکام و چهار چوبهای اصلی که توسط وحی عرضه شده است احکام مناسب صادر کند. «13»
شیعه در قرن چهاردهم به مجتهدی نیازمند است که اولا با ضمیری روشن نیازهای عصر خویش را درک کند ثانیا دارای شجاعت عقلی و ادبی باشد ثالثا در حکم دادن از چهارچوب کتاب و سنّت تجاوز نکند. «14» این البته بمفهوم نسبی بودن معنای عبارات کتاب و سنّت نیست بلکه اجتهاد براساس"اصول ثابت شریعت" صورت می گیرد.نسبیّت فهم دینی،چیزی غیر از نسبیّت اجتهاد و ضرورت آگاهی از معارف بشری و شرائط اجتماعی است.

3-نسبیت اجتهاد
استاد مطهری،اجتهاد را یک مفهوم نسبی،و متکامل می داند و معتقد است که هر زمان و هر عصر بینش و درک مخصوص خود را ایجاب می کند و منشا این نسبیت را در تکامل طبیعی علوم و تحوّل اوضاع بشری و استعداد پایان ناپذیر منابع اسلامی برای کشف و تحقیق معرفی می کند. «15»
نسبی بودن اجتهاد از نظر ایشان را به دو شکل می توان تقریر کرد.

صفحه 227


1-3-معرفت مجتهدان نسبت به برخی از موضوعات اجتهادی آن هم در بعد فروع و جزئیات، بوده و تحت تاثیر تکامل طبیعی علوم و افکار بشری قرار می گیرد.
2-3-معرفت مجتهدان نسبت به همه گزاره های اجتهادی اعم از فروعات و متغیرات و کلیات و ثابتات نسبی بوده و تحت تاثیر تکامل طبیعی علوم و افکار بشری قرار می گیرد.
استاد با نسبیّت به مفهوم دوّم،کاملا مخالف است و بلکه اگر تفسیر دوم را بپذیریم تناقض لازم می آید.زیرا وقتی ثبات اصول کلی را پذیرفتیم،دیگر نمی توان از طرف دیگر،همان اصول کلی را نسبی معرفی کرد.با توجه به این تناقض آشکار و تأکید شهید مطهری بر اصول ثابت،منظور ایشان از نسبی بودن اجتهاد،این است که برخی از گزاره های اجتهادی آنهم در بعد فروعات،در اثر تکامل علوم یا تحوّل شرائط، نسبی می باشند.
مطلب دیگری که می توان از فرمایشات استاد مطهری استنباط کرد،این است که علوم بشری با معرفت دینی ارتباط دارد ولی برخلاف اعتقاد برخی،ارتباط آنها از نوع موجبه کلیه نبوده بلکه از نوع موجبه جزئیه می باشد و نه یک قاعدهء کلی بلکه محدود به موارد خاصّی است.

4-آزادی عقل
عقل در تفکر شهید آیت ا...مطهری جایگاه رفیعی دارد.این متفکر بزرگ،کوشش علمی و عملی بسیار کرد تا جایگاه حقیقی عقل را در تفکر دینی و انسانی معین کرده و چراغ ارزشمند آن را روشن نگاه دارد و نسبت آن را با مقولاتی چون وحی،آزادی و...بیان کند و زنجیرهای اسارت آور را از دست و پای عقل باز

صفحه 228


کرده،آزادی را به او بازگرداند و در جایگاه رفیع و مقدس خود بنشاند.
عقل،یکی از منابع اجتهاد بود،و نقش بسیار مهمی را در استنباط احکام الهی به عهده دارد پس باید مجتهد مراقب باشد تا عقل خود را از انواع آفات باز دارد.از جمله این آفات،عواملی است که اجازه نمی دهد عقل آنگونه که باید،استنباط کند.
در این بخش از مقاله به برخی از آنچه که سبب اسارت عقل از دیدگاه شهید مطهری می شود به اختصار اشاره خواهیم کرد.
1-4-مکاتب ضد عقل:از عوامل بیرونی می توان به جریانهای فکری تاریخ دین،همچون اخباریین اشاعره،مکتب فقهی مالک بن انس و احمد بن حنبل اشاره کرد که در باب نسبت عقل و وحی کوشیده اند تا آنجا که ممکن است کاربرد عقل را در فهم وحی و متون دین،محدود کنند.آنقدر که برخی از جریانها برای عقل هیچ گونه ارزش و اعتباری قایل نشدند و دست و پای او را بسته و در غل و زنجیر کردند.نقد اینگونه تفکر و تبیین صحیح رابطهء عقل و وحی و نشان دادن جایگاه عقل در قرآن و سنت و سیرهء فسلفی اسلامی حاکی از کوشش ایشان برای بازگرداندن عقل به جایگاه خود و رهانیدن او از اسارت این گروه ها و مکاتب می باشد. «16»

2-4-تقلید:
شهید مطهری بر این باور است که"تقلید"،ضدّ عقل بوده و استقلال و آزادی را از او ستانده و اجازهء شکوفا شدن و به کمال رسیدن را به او نمی دهد.خواه این تقلید از پدران و گذشتگان باشد آنگونه که خداوند در قرآن کریم نقل می کند،خواه تقلید از جو حاکم بر جامعه و یا اکثریت جامعه باشد،آنگونه که در بیشتر جوامع بشری وجود داشته و دارد و یا تقلید و پیروی از بزرگان و مکاتب فکری با نفوذ باشد،آنگونه که در طول تاریخ رایج بوده و اکنون نیز هست.تقلید به هر شکلی از اشکال و به هر دلیلی که باشد زنجیر کردن عقل است.ازاین رو همهء کسانی که به آزادی عقل می اندیشند و خواستار جایگاه حقیقی و رفیع عقل هستند باید با تقلید کورکورانه و کسانی که آدمیان را فقط به تقلید فرا می خوانند به مبارزه برخیزند و چونان انبیا عقل آدمیان را مخاطب قرار دهند.(البته تقلید فقهی از مجتهد،در واقع، نوعی آموزش است و نه تقلید).

3-4-عادات اجتماعی
به اعتقاد مطهری،یکی دیگر از موانع تعقّل،عادات اجتماعی است.نفوذ سنتها و عادات اجتماعی و حکومت تلقینات محیط و عرف یکی از آفات بزرگ آزاداندیشی است.اگر متفکر دینی بخواهد عقل

صفحه 229


آزاداندیش و مستقل داشته باشد و یافته های خود را براحتی در اختیار اجتماع قرار دهد،باید خود را از چنگال عادات اجتماعی و عرف رهانیده و حکومت آنها را بر خویش نپذیرد. «17»
4-4-قضاوت دیگران
یکی از عوامل که به طور معمول در اندیشه آدمیان مؤثر بوده و می تواند بر حکم عقل،اثر کند قضاوت دیگران در مورد آدمی است.به همین سبب مطهری معتقد است که یک متفکر باید به درجه ای از سلامت روح برسد که قضاوت دیگران در او تأثیر نداشته باشد تا بتواند آنگونه که صحیح می داند بیندیشد و حکم صادر کند. «18»
5-4-پیروی از هوای نفس:
خودپسندی،طمع،تعصب،لجاجت،خشم و به طور کلی،پیروی از هوا و هوس نفسانی و شیطانی،در روایات،از دشمنان اصلی و حقیقی عقل شمرده شده است.

عقل،ضدّ شهوت است ای پهلوان

 آنکه شهوت می کند عقلش مخوان


پیروی از هواهای نفسانی،دشمنی است که براحتی عقل آدمی را به اسارت خود درآورده و خواسته های خود را بر او تحمیل می کند.یکی از تفاوتهای اساسی مکتب انبیا با مکاتب فلسفی جدید در توجه انبیا به این نکتهء بسیار با ارزش و مهم است که تقوا سبب شکوفایی عقل و به کمال رسیدن و بی تقوایی سبب عدم رشد و کمال می باشد.

چونکه تقوا بست دو دست هوا

حق گشاید هر دو دست عقل را «19»


مجاهدت با نفس و پاک کردن خویش از آلودگی ها،گشودن دستان عقل و بازگرداندن آزادی از دست رفته اوست.
6-4-حبّ افراطی:یکی دیگر از رقیبان و بلکه دشمنان عقل،حبّ افراطی و عشق است.عشق قهّار، آدمی را مقهور خود می کند.و گاه عقل را به اسارت خویش درمی آورد و قدرت داوری را سلب کرده و آدمی را کر و کور می کند.

5-ثابت بودن مفهوم قضایا
در زمان استاد نیز عده ای تحت تأثیر معرفت شناسی غرب،معتقد بودند که شکل لفظ یک قضیه،ثابت ولی مفهوم و معنای آن کاملا متغیر و نسبی می باشد «20» این مطلب در جهان عرب نیز توسط کسانی چون

صفحه 230


دکتر نصر حامد ابو زید بطور منسجم و به شکل یک نظریه مطرح شده است.بعنوان نمونه،ابو زید در کتاب (الخطاب الدینی،رؤیة نقدیة)در مورد"نصّ"می گوید:
«نصوص،اعم از دینی و بشری،محکوم قاعدهء نسبیّت می باشند و منشأ الهی داشتن نصوص دینی،آنها را از تحت این قاعده خارج نمی کند،زیرا نصوص دینی به محض تولد و ظهورشان در تاریخ و لغت،بشری می شوند.یکی از این قواعد،این است که نصوص در منطوق(لفظ)،ثابت و در مفهوم(معنا)،متغیّر می باشند. مفهوم قرآن نیز بعنوان یک نصّ دینی،متغیر و نسبی می باشد. «21»
این سخن ابو زید و...امروزه تحت عنوان دین ثابت و معرفت دینی متغیر و نسبی،توسط کسانی چون آقای دکتر عبد الکریم سروش در ایران نیز ترجمه و ترویج می شود.
آنچه که مهم می نماید این است که بر هر سه جریان،چه آنها که در زمان شهید مطهری،مسئله را طرح می کردند و چه آنچه امثال ابو زید طیّ دهه های گذشته در مصر طرح کرده است و چه آنچه امثال دکتر سروش در ایران عنوان نموده اند،یک روح حاکم است و هر سه جریان،یک پیام دارند و آن نسبیّت مطلق معرفت دینی است.
پذیرش اینکه شکل و الفاظ قضایا،ثابت و مفهوم و معانی آنها،متغیر و نسبی باشند،پذیرش نسبیّت معرفت دینی است.در اینجا بدون هیچ تفسیر و تحلیلی،سخنان شهید مطهری را نقل می کنیم:
«آنچه مورد تردید است،اینست که آیا مفاهیم کلمات و در نتیجه مفاهیم قضایا به تناسب زمان در حرکت و تحول است؟فی المثل دزدی و تجاوز به مال غیر در هر حال نکوهیده و محکوم است ولی مفهوم آن با پیشرفت زمان،تکامل انسان و برحسب استباطی که فرهنگهای مولود رژیمهای سیاسی و اقتصادی مختلف از آن می کنند مختلف است مثلا یکی از بزرگان مکتب اقتصادی متمایل به چپ و مرام اشتراکی می گوید مالکیت یعنی دزدی درحالی که در مکتب سرمایه داری،دزدی فرع بر شناختن اصل مالکیت است و بعد از قبول آن می تواند مفهوم پیدا کند.در واقع می خواهند بگویند شکل قضایا تغییر نمی کند ولی به اصطلاح مفهوم موضوع قضایا و مفهوم محمول قضایا تغییر می کند.امّا آیا این حرف درست است؟به نظر ما این حرف -که خیلی ها هم آن را گفته اند-یک حرف شاعرانه است؛چون در زمان ما جزو چیزهایی که خیلی مد است، مسأله تغییر و تحول است.هرچه را بگوییم متغیر و متحول است مثل این است که حرف نویی گفته ایم.از جمله این که بگوییم قضایا تغییر می کند در واقع حقیقت تغییر می کند،یعنی حقیقت نسبی است،هم در طول زمان و هم در میان ملتها،ما در کتاب اصول فلسفه،روی همین مطلب که طرفداران منطق دیالکتیک

صفحه 231


می گویند:«حقیقت،متغیر است»بحث کرده ایم.این از حرفهایی است که ما هنوز نتوانسته ایم بفهمیم.آیا واقعا مفهوم دزدی فرق می کند یا استنباطها فرق می کند؟استنباطها که فرق می کند،معنایش این نیست که همه استنباطها درست هستند و استنباط درست،متغیر است.اگر ده استنباط راجع به یک مفهوم داشته باشیم یکی از آنها درست باشد،نه تای دیگر غلط هستند و،همیشه هم غلط خواهند بود.فقط یکی از آنها درست است.مفهوم دزدی،یک چیز است.دزدی یعنی«ربودن حق غیر».ربودن حق غیر،اصلی است که هیچوقت تغییر نمی کند.پس این جور نیست که مفاهیم قضایا تغییر می کند،این حرف برمی گردد به همان حرف مصوّبهء ما نسبت به احکام اسلامی و به حرف قائلین به نسبی بودن علوم در زمان جدید یا سوفسطائیان قدیم که اصلا منکر یک واقعیت بودند.اگر مقصود،این است که دزدی،مفهومهای مختلفی دارد و در هر ملتی یک مفهوم دارد،یعنی یک مفهوم نسبی است،پس دزدی منهای رژیمهای اجتماعی مفهوم مستقلی ندارد؛ما این حرف را قبول نداریم.» «22»
نکته ی قابل توجه در سخنان آیت اللّه مطهری این است که علاوه بر رد نسبیّت مفاهیم،آن را به"نسبیّت حقیقت"باز می گرداند که البته سخن سنجیده و حکیمانه ای است.بر همین اساس می توان سخن کسانی را که نسبیّت مطلق در معرفت دینی را نسبیت در حقایق دینی می دانند بر حق دانست.یعنی قایل شدن به نسبیّت مطلق معرفت دینی،لزوما مساوی است با نسبیّت حقایق دینی.

6-ترابط علوم
در مقدمه،گفته آمد که نسبی بودن معرفت دینی،از جمله،نتیجهء دو اصل"ترابط عامّ معارف و علوم بشری"و"تغذیهء معارف دینی از معارف غیر دینی"است.اگر یکی از این دو اصل را نپذیریم،در واقع،نسبیّت مطلق معرفت دینی را نپذیرفته ایم.
در اینکه استاد مطهری با علوم غیردینی از قبیل فلسفه،علوم طبیعی تجربی و علوم انسانی تجربی آشنا بوده و از آنها نیز برای بررسی دین،بهره برده است،شکی نیست.ایشان دیگران را نیز به این امر دعوت می نمود ولی سخن در این است که آیا همین مقدار کافی است تا حکم ترابط علوم شود؟(چنانچه عدّه ای ادّعا کرده اند).
1-شهید مطهری در هیچکدام از نوشته ها و گفته های خود نه بطور صریح و نه بطور ضمنی،ترابط عامّ معارف بشری را نپذیرفته است و نمی توان با تکیه بر استفاده ایشان از علوم و معارف بشری،حکم کلی صادر کرد که ایشان اصل ارتباط عامّ همهء معارف و لذا نسبیّت را پذیرفته است.

صفحه 232


2-استاد مطهری فقط در یک موضع در باب ارتباط علوم بطور صریح،روشن مستدل و مستقل بحث کرده است و آنهم در باب رابطه علوم طبیعی و فلسفه است و نه معرفت دینی با علوم دیگر.خوشبختانه در اینجا نیز ایشان حکم کلی صادر نکرده است،بلکه چگونگی و مقدار ارتباط این دو با یکدیگر را در موارد خاصّ شکافته است.ایشان در این بحث ابتدا به محورهای تمایز این دو از قبیل موضوع،متد معرفت،مبادی معرفت،مسائل و قوانین مورد بحث پرداخته و سپس مواضع بهره گیری هرکدام از دیگری را مورد بحث قرار داده است.
ایشان تصریح می کنند که علوم در دو موضع از فلسفه بهره می برند:یکی در اثبات موضوع و دیگری در کلیت قوانین خود،و فلسفه نیز در دو موضع از علوم استفاده می کند:اول در اصول موضوعه و دوم در حمایت و تایید برخی از مسائل خود. «23»
بحث استاد در این جا بطور صریح گویای این مطلب است که ایشان به اصل ترابط عامّ معارف بشری اعتقادی نداشته است اگرچه منکر این نیست که علوم به نحو موجبهء جزئیه با یکدیگر ارتباط دارند.استاد، اصلی را که منتج به نسبیّت مطلق معرفت دینی است نمی پذیرند و قاطعانه می توان حکم کرد که ایشان "نسبیّت معرفت دینی"را نیز مطلقا مردود می دانند.
***

پی نوشتها:

«(1)-ر.ک."اسلام و مقتضیات زمان"و"خاتمیت"،ص 141-155،مرتضی مطهری »

«(2)-ر.ک."اسلام و مقتضیات زمان"،ج 2 ص 41»

«(3)-ر.ک."فلسفه اخلاق و تعلیم و تربیت در اسلام"و"اسلام و مقتضیات زمان"،ج 2 ص 258-233»

«(4)-مجموعه آثار،ج 3،ص 184-183،مرتضی مطهری »

«(5)-خاتمیت،مرتضی مطهری،ص 35.»

«(6)-تکامل اجتماعی انسان،ص 179-174 و ر.ک ده گفتار 102-97»

«(7)-برای نمونه می توان به خطبه ی علی(ع)در ذم اختلاف علما در فتوی اشاره کرد خطبه/18.»

«(8)-تکامل اجتماعی انسان،ص 177 و تعلیم و تربیت در اسلام،ص 24 و ده گفتار،ص 9100»

صفحه 233



«(9)-تکامل اجتماعی انسان.ص 183»

«(10)-تکامل اجتماعی انسان،ص 197»

«(11)-مجموعه آثار،ج 3،ص 203»

«(12)-همان.»

«(13)-ده گفتار،ص 120»

«(14)-تکامل اجتماعی انسان،ص 190»

«(15)-مجموعه آثار،ج 3 ص 202»

«(16)-بحث از جریانهای فکری ضد عقل در کثیری از آثار مرحوم مطهری طرح شده است از جمله در اسلام و مقتضیات زمان، ج 1 آشنایی با علوم اسلامی،تعلیم و تربیت،تکامل اجتماعی انسان و...»

«(17)-تعلیم و تربیت،ص 286،مرتضی مطهری »

«(18)-همان،ص 287.»

«(19)-مجموعه آثار،ج 4 ص 579.»

«(20)-اسلام و مقتضیات زمان،ج 2 ص 37»

«(21)-دراسات نقدیة فی الفکر العربی معاصر،کامل هاشمی،ص 119»

«(22)-اسلام و مقتضیات زمان،ج 2،ص 52-47»

«(23)-مجموعه آثار،ج 13،مرتضی مطهری »

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است