در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: پاره ای از خورشید ص446، موسوی اردبیلی، آیت الله سید عبدالکریم ؛


آیت الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی:

آشنایی من با استاد شهید دقیقا از سال 1321 شروع شد همان سالی که من به مدرسه فیضیه رفته بودم . ایشان در مدرسه فیضیه حجره داشتند و من هم در همان مدرسه حجره گرفتم .

چون ایشان یک چهره شناخته شده و و مدرس بودند , طبعا هر کس به مدرسه وارد می شد , استاد را می دید و می شناخت . من هم استاد را شناختم . ایشان کلاسهای پرجمعیتی داشتند که بسیار مفید و مؤثر بود .

رابطه ایشان با امام به گونه ای بود که استاد بیشتر درسهایشان را نزد امام فرامی گرفتند و در خدمت امام بودند . تا آنجا که من می دانم , رابطه ایشان با امام تا روز شهادتشان قطع نشد .

با شاگرد , دوست , آشنا و بیگانه رفتار بسیار جالبی داشتند . دارای فضایل اخلاقی زیادی نیز بود . برخوردش , صحبتش , رفت و آمدش , دوستی هایش , موضعگیری هایش , همه و همه روی موازین شرعی , حساب شده و اسلامی بود .

فروتن بود , متواضع بود , حقوق دیگران را بسیار محترم می شمرد و هیچ گاه اثری از تکبر در ایشان ندیده بودم .

از همان وقتی که من ایشان را شناختم . همیشه جزء گروههایی بود که به مسائل اجتماعی و سیاسی در کنار مسائل علمی و مذهبی و اخلاقی توجه و افری نشان می دادند و همیشه در کارهای اسلامی شرکت می کردند . یادم نمی آید که ایشان در برهه ای از زمان از این خط مشی دور باشند . تا مدتی که در قم بودند , این چنین بودند . وقتی هم که به تهران آمدند , باز این خط مشی را داشتند . ایشان به اسلام شدیدا متعبد بودند . از روزی که من ایشان را شناختم , ایشان نماز شب می خواندند و تا روز شهادت این عمل را ترک نکردند . ایشان عادت داشتند شب زنده دار باشند و بعد از نصف شب بیدار و مشغول عبادت شوند . آن زمان هم که در مدرسه فیضیه بودیم , کمتر حجره ای بود که همیشه نیمه های شب چراغش روشن باشد .

روز اول عید بود که به منزل ایشان رفته بودیم . خانم مطهری می گفت[ : دو شب قبل از شهادتش , ایشان برخاست برای نماز شب و آن شب زودتر از شبهای قبل برخاسته بود و دائم پاهایش را می زد به زمین . من با صدای پای ایشان بیدار شدم . حالت خاصی در او دیدم , پرسیدم چیست ؟ گفت : من الان خواب عجیبی دیدم , دیدم که من و امام دوتایی در مسجد الحرام هستیم و در بیت شریف باز شد , پیغمبر از آنجا آمد پایین و آمد طرف من و مرا بوسید . من خدمت امام بودم , قدری دستپاچه شدم و گفتم[ : یا رسول الله ایشان فرزند شما هستند , پسر شما هستند] . حضرت فرمودند : [ بله] و رفت طرف امام و امام را نوازش کرد و امام را بوسید و مجددا برگشت به طرف من و لبهایش را روی لبهای من گذاشت و الان من گرمی لبهای پیغمبر را روی لبهایم احساس می کنم .

من به ایشان گفتم که این خواب را چطور توجیه می کنید ؟ ایشان جواب داد :

تغییر بسیار بزرگی در زندگی من به وجود می آید] .

 

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است