در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


 

چکیده

آنچه در این مقاله مورد نظر است، تحلیل مفهوم «امید به آینده» با استمداد از مطالب و مباحثی است که در آثار استاد مطهری در این باره مطرح گشته است. آنچه از مطالعه آثار استاد مطهری پیرامون «امید به آینده» حاصل گشت، در سه فصل تعریف مفهوم امید به آینده، تبیین و بررسی دیدگاه ها و فلسفه های مختلف بدبینانه و خوش بینانه نسبت به آینده بشریت و تفصیل تفکر اسلامی در این زمینه (که مبتنی بر دیدی خوش بینانه و رو به کمال می باشد)، تنظیم گردید. استاد مطهری با مطالبی مقدماتی در زمینه تعریف مفهوم امید و تعیین حدود و قصور آن به طور تفصیلی به توضیح دیدگاه ها و فلسفه های بدبینانه نسبت به آینده بشریت می پردازد و بر این مطلب تأکید می نماید که انسان مادامی که با توجه و اتکاء بر وضعیت و محاسبات عادی، موجود و مادی هستی و حیات به تعیین سرنوشت نهائی هستی و بشریت بپردازد، به نتیجه ای جز بدبینی به آینده که محکوم به پوچی و نیستی است، نائل نمی گردد و مکاتبی چون مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم که سعی در توجیه قوانین مادی برای امیدبخشی به آینده دارند، دارای توجیهات بی پایه ای می باشند. استاد مطهری بر این امر تأکید می نماید که آینده و سرنوشت بشریت تنها در سایه سار اعتقاد و اتکاء به جهان بینی دینی و التزام به تعالیم، ایدئولوژی و آموزه های آن، محکوم، مختوم و منتهی به خیر، روشنی و امید خواهد گشت و نه توجیهات بی پایه و اساس و لفّاظی مکاتب انسانی و مادی.

کلید واژه ها: امید، آینده، تکامل، امدادهای غیبی، مهدویت، انتظار.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 604

تعریف مفهوم «امید به آینده»

1- 1- امید و ارتباط آن با گذشته و آینده

یکی از موجبات سعادت و خوشی امیدواری است. اگر امید نباشد مثل این است که خانه وجود انسان چراغ ندارد و یا ماشینی که قهراً باید در حرکت باشد نور ندارد؛ مثل این است که حرارت و گرمی ندارد. سرد است، خرمی و نشاط ندارد. افسرده و پژمرده است. بلکه قوه و نیروی محرک ندارد. ساکن و بی حرکت است، یعنی تمام خواص موت و مردگی از بی حسی و بی نوری و سردی و افسردگی و سکون در اوست. در حیات آدمی برخلاف حیات حیوانی امید نقش بزرگی دارد. گمان نمی رود حیوان اهل امل و آرزو و امید باشد. شعاع دید حیوان به گذشته و آینده چندان مربوط نیست. اهل زمان حال است. این آدمی است که در عین اینکه در زمان حال است با ماضی و زمان مستقبل کاملًا مربوط است. مظهر حیوانیت در انسان این است که رابطه خود را با ماضی و با مستقبل فراموش کند. عرفا اصطلاحی دارند راجع به وقت و حال ولی آن غیر از این است که آدمی رابطه خود را با گذشته و آینده قطع کند و به حد حیوانیت سقوط کند.

دین نیامده برای محدود کردن امید بلکه آمده برای توسعه امید و آرزو. دین آمده برای اینکه امل و آرزو را که عین حیات است وسعت ببخشد و همان چون عبور از امل های محدود است «قصر امل» نامیده شده است و از طرفی دین با امل های از نوع خیالات واهی مبارزه می کند.

در قرآن «یرجوا الله و الیوم الاخر» آمده است، همچنین آمده است: «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملًا صالحاً». و همچنین آمده است: «یرجون رحمته و یخافون عذابه».

همچنین تعبیر «یا رجائی و املی» در بعضی دعاها آمده (ظاهراً دعای ابوحمزه). در دعای کمیل است: «یا غایه امال العارفین». در خود قرآن است: «و ان الی ربک المنتهی». ایضا ظاهراً «یا غایه رجائی» نیز آمده است.

از اینجا می توان فهمید که امید و امل مساوی با حیات است و دین توسعه می دهد حیات را که از توسعه آثار حیات فهمیده می شود، زیرا کنه حیات مجهول است: «یا ایها الذین امنوا استجیبوا الله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 605

مولوی می گوید:

         عشق هایی کز پی رنگی بود             عشق نبود عاقبت ننگی بود

             زانکه عشق مردگان پاینده نیست             چونکه مرده سوی ما آینده نیست

             عشق زنده در روان و در بصر             هر دمی باشد ز غنچه تازه تر

             عشق آن زنده گزین کو باقی است             وز شراب جانفزایت ساقی است

             تو مگو ما را بدان شه بار نیست             با کریمان کارها دشوار نیست

دین می گوید به مرده عشق مبند و به زنده حی قیوم عاشق باش. قرآن گاهی می فرماید: «قد خسرالذین کذبوا بلقاء الله». یا اینکه می فرماید: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم». باید گفت هیچ باختنی مثل آن نیست که انسان شخصیت خود و شؤون حیاتی خود را ببازد، مثل اینکه امید خود را ببازد. آن کس که امید خود را باخت در حقیقت حرارت و روشنایی و نیرویی محرک و بالاخره حیات خود را باخته است.

می گویند زندگی بدون حاجت و حرکت و جنبش، ملالت آور است. اگر آدمی همه چیز همیشه داشته باشد، از لذت زندگی محروم خواهد ماند. خود لذت به دست آوردن و ظفر یافتن و به مقصود و مطلوب رسیدن، لذت بزرگ زندگی است. آدمی در زندگی مانند صیادی است که همیشه در پی شکار است و از خود ظفر یافتن و به چنگ آوردن شکار لذت می برد. اگر حاجت و حرکت نباشد سکونی خواهد بود شبیه به مرگ، خالی از هر گونه شوق و عشق و امید. ملالت و افسردگی که در میان بعضی ملل و اقوام دیده می شود برای همین است که عشق و امید و در نتیجه حرکت و جنبش خود را باخته و از دست داده اند. علت از دست دادن این امور یکی رواج ظلم و ستم است.

روح سالم، شاد است. امیدوار است، روح شاد به روی زندگی می خندد و به دیگران هم شادی و امید می پاشد، به عکس روح مأیوس و نابود.

         در محفل خود راه مده همچو منی را             که افسرده دل افسرده کند انجمنی را؛

             به عنبر فروشان اگر بگذری             شود جامه هایت همه عنبری. [1]

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 606

1- 2- تفاوت امید و طول امل

راجع به باختن امید در قرآن می فرماید: «قد یئسوا من الاخره کما یئس الکفار من اصحاب القبور».

اگر درختی میوه هایش را مثلًا سرما بزند و یا کال چیده شود و یا کلاغ مثلًا میوه ها را ببرد و ناقص کند اهمیت ندارد، سر درخت سلامت باشد. همچنین اگر شاخه ای ازو بریده شود باز هم سر درخت سلامت باشد؛ دو مرتبه جوانه خواهد زد. سال دیگر میوه خواهد داد. برگ خواهد داد، شکوفه خواهد داد، سایه خواهد انداخت. ولی اگر خدای ناخواسته آفتی به حیات و زندگی درخت رسید و از ریشه فاسد شد یعنی دیگر نیرو و غذا به درخت نرسید آن وقت مصیبت است.

بشر هم اگر جنگ ببیند و تلفات بدهد یا آن که وبا و طاعون و زلزله ببیند در عین اینکه جای تأسف است، چندان مهم نیست، آن وقت مهم است که بشر امید و آرزو و اطمینان به آینده خود را از دست بدهد، در صورت اول مثل درختی است که برگ و میوه خود را از دست داده و در صورت دوم مثل درختی است که از ریشه افسرده باشد، بلکه اگر ریشه سالم باشد زدن شاخه سبب می شود که جوانه بزند و شاخه جوان پیدا کند بهتر از اول. مثلا آلمان از لحاظ برگ و میوه و شاخه خراب شد و چیده شد و ریخته شد، حاصل دسترنجش از بین رفت، اما روحیه شاد و سالم و امیدوار بود. دوباره بهتر و عالی ساخت.

دین که جلو طول امل را می گیرد نه این است که جلو مطلق آمال را می گیرد بلکه جلو شاخه های زائد را می گیرد، نظیر این است که درخت را هرس می کنند؛ همان طوری که احتیاج به باغبان یکی از جهت همین هرس کردن است. باغبان هم ریشه را تقویت می کند و پای درخت را نرم می کند، به موقع آب می دهد و کود می دهد، در عین حال هرس می کند و نباید چنین پنداشت که [بین ] این دو عمل تناقض است. [2]

تفکر مسلمانان از نظر امید به آینده

منطق خاصی که الان نسبت به دنیا در میان ما رایج است بیش از آنکه به اسلام مبتنی باشد معلول دو چیز است: یکی شیوع فلسفه های بدبینانه یونانی و هندی و ایرانی [3] ، و دیگر حوادث ناگوار تاریخی از

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 607

مصیبت ها و خونریزی ها. سومی هم دارد که آن عبارت است از فقدان عدالت اجتماعی. برخی از شعرا این افکار بدبینانه را رواج داده اند و طبع روزگار را بر بدی و کجی دانسته اند، نیستی [را] بر هستی ترجیح داده اند. ابوالعلاء معرّی دستور داد بر لوح قبرش بنویسند: «هذا جنا علیه ابوه و لم یجن هو علی احد ». [4] کلبیون در یونان و مانوی ها در ایران و بوداییان هندی این طرز تفکر را داشته اند، روحیه شان روحیه شکایت بوده نه شکر و تذکر نعمت ها که لازمه تربیت های دینی است. «واسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه».

خیام یکی از شعرای بدبین است. از جمله اشعارش این است:

ای چرخ فلک خرابی از کینه توست             بیدادگری شیوه دیرینه توست

ای خاک اگر سینه تو بشکا فند             بس گوهر قیمتی که در سینه توست

این کهنه رباط را که عالم نام است             وآرامگه ابلق صبح و شام است

بزمی ا ست که وامانده صد جمشید است             قصری است که تکیه گاه صد بهرام است

چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست             چون هست در آنچه هست نقصان و شکست

انگار که هر چه هست در عالم نیست             پندارکه هرچه نیست در عالم هست

اجرام که ساکنان این ایوانند             اسباب تتردد خردمندانند

هان تا سررشته خرد گم نکنی             کآنان که مدبّرند سرگردانند

برخی اشعار رودکی نیز حاکی از روح بدبینی است نسبت به جهان. این دسته راه چاره را فراموشی غم ها به وسیله باده گساری و تخدیر عقل پیشنهاد کرده اند و ضمناً به حکم عقل، اغتنام فرصت را به اشتغال به لذات دانسته اند. غالب اشعار خیام همین است که فنا و زوال و جور و ستم روزگار را می خواهد مجسم کند و راه خوشی و سعادت را سرگرمی به لذات پیشنهاد می کند.

در مقابل متفکرین و شعرایی هستند که خوشبین اند، در ورقه های «بدبینی» یک بیت انتقادی از «متنبّی» و یکی از «سعدی» نقل کردیم. ایضاً در ورقه های «جهان» اشعار ناصرخسرو خطاب به جهان که حاکی از خوشبینی است نقل شده است. [5]

حالا ببنیم از منطق خود قرآن چه فهمیده می شود. اولًا ببینیم آیا از خود قرآن می توانیم این نوع بدبینی را به خود روزگار و چرخ و گردش فلک و اینکه گردش چرخ بیهوده است، بر باطل است، بر زور و جبر

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 608

و ستم است، استفاده کرد؟ البته نه، بلکه درست برخلاف این است. قرآن کریم در کمال صراحت در سوره انبیاء، آیه 16- 18 می گوید:

 «و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما لاعبین. لو اردنا ان نتخذ لهواً لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین. بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق و لکم الویل مما تصفون».

 «الذین احسن کلی شی ء خلقه» ... «ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی. ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت».

ایضاً می گوید: «فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال». أیضا می فرماید: «و ما ربک بظلّام للعبید».

اساساً این طرز تفکر یک نوع به اصطلاح جهان بینی خاصی است که با هسته مرکزی و نقطه اصلی فلسفه اسلامی یعنی توحید جور نمی آید. این گونه افکار، متناسب با ماتریالیسم و مادیگری یا با ثنویت و دوگانه پرستی- که در بعضی از فلسفه ها یا آیین ها بوده است- می باشد نه با توحید اسلامی که ایجاب می کند اعتقاد به مبدأ حی علیم حکیم را. لازمه این نوع جهان بینی خوشبینی و رضایت است.

این شعر سعدی نتیجه این نوع جهان بینی است: «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست» ... در قرآن کریم البته به ازای این آیات که خلقت آسمان و زمین را بحق و خالی از جور و ظلم و خالی از شر و بدی می داند، آیاتی هست که فنا و زوال و ناپایداری دنیا و حقارت دنیا و مادیات را در قبال معنویات، پستی دنیا را نسبت به آخرت ذکر می کند ولی هیچ یک از دانشمندان اسلامی این آیات را حمل بر مذمت اشیاء و اعیان خارجی نکرده اند. به علاوه خود قرآن به انواع و اقسام موجودات به عنوان یک امر مقدس قسم می خورد گاهی به جماد قسم می خورد:

 «والشمس و ضحیها و القمر اذا تلیها» ... گاهی به خود حرکات این ها و آنچه از این حرکات مثل شب و روز پیدا می شود: «و النهار و اذا جلیها و الیل اذا یغشیها». گاهی به نباتات قسم می خورد: «و التین و الزیتون» ... گاهی به حیوان قسم می خورد: «و العادیات ضبحاً فالموریات قدحا». گاهی به انسان قسم می خورد: «و نفس و ماسویها». بنابراین جای بدبینی باقی نگذاشته است و هیچ دانشمند اسلامی هم پیدا نشده که آن جور

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 609

تفسیر کرده باشد. معمولًا درباره آنچه به اصطلاح به عنوان مذمت دنیا رسیده، گفته اند آنچه بد و مذموم است محبت و علاقه به دنیاست. این توجیه اگر چه خیلی شایع است و مسلم فرض شده، به نظر درست نمی آید، زیرا اولًا علاقه ها و محبت هایی که آدمی به اشیاء و موجودات جهان دارد آیا طبیعی و فطری است یا مصنوعی و ساختگی است مثل علاقه پدر و مادر به فرزند و برعکس و علاقه به همسر و به پول و اسباب زندگی و خانه وسیع و احترام و محبوبیت و امثال این ها؟ بدون شک این علاقه ها در نهاد و سرشت هر کس نهاده شده است. بنابراین همانطوری که از نظر اصل توحید، در بیرون از وجود انسان شر و مذموم وجود ندارد، در روح و قوای روحی نیز همین طور اگر بد می بود خلق نمی شد. همانطوری که در بدن، یک سلول، یک رگ ریز، یک استخوان کوچک، یک مو بدون هدف آفریده نشده است، یک قوه و میل و غریزه هم بی هدف نیست این ها نیز مانند اعضای بدن و مانند خورشید و ماه و ستاره و حرکات منظمشان از آیات حکمت الهی هستند. همانطوری که قرآن صریحاً می فرماید:

 «و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون».

روی نظریه بدی خود اشیاء، راه حلی وجود ندارد، باید سوخت و ساخت. به قول ویلیام جیمز:

 «اشخاص بدبین چاره ای ندارند، جز اینکه مانند موشی که زیر تله جیرجیر می کند و یا خوکی که زیر تیغ ناله می کند، ناله کنند». [6]

جهان بینی خوب آن جهان بینی است که امیدآفرین باشد، خوشبینی آور باشد، با یأس و بدبینی مبارزه کند. فلسفه های اضداد و ضدگرای قبل از فلسفه «هگل»، اغلب به بدبینی و یأس و ناامیدی می انجامد. گویا همین آقای هگل را می گویند «فیلسوف گریان» چون همه چیز را رو به نیستی می بیند و برای هیچ چیزی بقایی نمی بیند، پایان هر چیزی را پوچی می بیند. این است که نتیجه اش یأس و ناامیدی است. مثلًا افرادی که خیام وار یعنی [مطابق ] شعرهای منسوب به خیام فکر می کنند، نتیجه کارشان یأس و ناامیدی و خودکشی است. همین کار «صادق هدایت» و دیگران، قهراً به اینجا می انجامد و ما گفتیم یکی از مشخصات خوبی یک جهان بینی این است که امیدآفرین باشد. حال، فلسفه هگل از آن جهت که تکیه اش روی مسئله تضاد است و معتقد است که هر چیزی نطفه مرگ خودش را در درون خودش دارد،

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 610

علی القاعده باید یک فلسفه بدبینانه باشد، یعنی همیشه به اصطلاح نغمه شوم فنا و نیستی و نابودی و پوچی که در اروپا هم این فلسفه های پوچی گرایی از همین جاها ناشی می شود، سر دهد. می خواهند بگویند که نه، ولی مارکس و انگلس علی رغم این جهت، فلسفه شان یک فلسفه خوشبینانه است. چرا؟ برای اینکه گفتیم این ها تضاد را خلاق می دانند و می گویند نباید ناامید و ناراحت بود از آنچه که از بین می رود. برای اینکه دگرباره به وجود می آید، مثل همان مرغی است که خاکستر می شود و دومرتبه از خاکستر خودش سربرمی آورد.

خیام می گوید:

از رنج کشیدن آدمی حرّ گردد             قطره چو کشد حبس صدف درّ گردد

گر مال نماند سر بماناد به جای             پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد

این اتفاقاً یکی از مسائل حساس مارکسیسم است که مارکسیسم در عین حال می خواهد فلسفه امید باشد، چرا؟ برای اینکه فلسفه تکامل است. اگر بگویید فلسفه تکامل است یعنی چه؟ می گوید نوع بشریت رو به ارتقاء است. آن وقت این مکتب می خواهد از جنبه اخلاقی و از جنبه فردی این خوشبینی را بدهد. به انسان بگوید ای انسان تو فردی، فرد که اصالت ندارد، کلی اصالت دارد، نوع اصالت دارد. تو اگر از بین می روی از بین برو، نوع که باقی است. این اتفاقاً از مهمترین مسائلی است که فلسفه های مادی امروز در مقابل فلسفه های الهی طرح می کنند، یعنی این ها می خواهند حربه بزرگی را که در دست حکمت الهی و فلسفه الهی هست از دست او بگیرند و به شکل دیگری خود در دست بگیرند و آن این است که حکمت الهی بر اساس وجود خدا، خداشناسی و جاودانگی روح انسان است. این قهراً یک فلسفه امید می شود و آن این است که انسان هیچ چیزی را از دست نمی دهد. نتیجه اش این است که انسان اگر در مسیر ایدئولوژی خودش گام بردارد و به تعبیر دینی اگر در مسیر رضای حق گام بردارد هیچ وقت در شرایطی خسران برایش فرض نمی شود، چیزی را از دست نمی دهد. فرزدق شاعر وقتی که با حضرت اباعبدالله (ع) در بین راه مواجه می شود و اوضاع بد کوفه را تشریح می کند، حضرت در آخر حرفش می فرماید: اگر ما رفتیم و موفق شدیم خدا را شکر می کنیم بر آنچه موفق شدیم «وان هذا القضاء دون الرجاء فلن یبعد (یا فلن یتعد) من کان الحق نیته و التقوی سریرته» اگر هم اوضاع در جهت خلاف برگردد باز هم ما هیچ ضرری نکرده ایم. هرکسی که نیتش حق باشد و تقوا سریره اش باشدضررنمی کند، یعنی ما به هرحال ضررنمی کنیم.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 611

پس این مسأله امیدبخشی که در مکتب ادیان و در حکمت های الهی هست مبتنی بر اصل وجود خدا و جاودانگی روح و عالم آخرت است که قهراً اهل ایمان، مؤمنین، هرگز چیزی را از دست نمی دهند، یعنی در نهایت اطمینان به سوی هدف خود می روند و هیچ چیزی را برای خودشان از دست دادن تلقی نمی کنند. در فلسفه های امروز، فلسفه هگل، فلسفه مارکس و بعد فلسفه های اگزیستانسیالیست، مخصوصاً حرف های هایدگر فیلسوف آلمانی معروف که اخیراً مُرد [تلاش شده است که این امر توجیه شود.]

در واقع مکتب الهی می تواند برای اخلاق، فلسفه ای داشته باشد، بعضی ارزش های اخلاقی را به این شکل توجیه کند. نه از جنبه پاداش داشتن، حالا آن بحث مفصلی است، که نمی خواهم واردش بشوم. صرفاً از جنبه پاداش داشتن نیست. از جنبه اینکه با اعتقاد به خدا و جاودانگی روح، ارزش های اخلاقی اساساً معنی پیدا می کند. ولی با انکار این ها اصلًا انسان جز توده ای از ماده نیست؛ غیر از اینکه ارزش های اخلاقی را باید گفت انسان فرض می کند، اعتبار می کند، خودش می آفریند، یعنی قراردادی، هیچ معنای دیگری نمی تواند پیدا کند. حال، این ها می خواهند برای اخلاق فلسفه ای بسازند. فلسفه منهای خدا و منهای روح و جاودانگی روح. فلسفه اخلاق آن وقت می تواند فلسفه اخلاق باشد که به انسان غایت اخلاقی بدهد. می خواهند اینجا مسئله غایت اخلاقی را توجیه کنند، می گویند درست است که ماوراء ماده و طبیعتی در کار نیست، درست است که تو یک موجود مادی هستی که فانی و زایل می شوی، ولی تو فردی، تو دو «من» داری، یک من فردی توست و یک من من انسانی تو. (اینجا یک مغلطه کاری عجیبی راه انداخته اند و مسخره هم هست، یعنی اگر کسی بخواهد این مسئله «کلی و فرد» را خوب رسیدگی کند، می بیند که چگونه می خواهند مغالطه کنند). تو یک فرد هستی، یک من فردی داری و یک من انسانی و من نوعی. من انسانی تو همان من فرهنگی توست، چون تو به عنوان یک فرد، به عنوان یک شخص موجود بیولوژیک هستی، یک موجود ساخته طبیعت؛ او که انسان نیست، انسانیت تو، آن منش واقعی تو، آن شخصیت علمی و شخصیت فرهنگی توست و شخصیت فرهنگی تو آن است که جامعه به تو داده است و در واقع آن جامعه است که در تو حلول کرده، او انسان کلی است که در تو حلول کرده است. پس من واقعی تو آن من کلی است که در این فرد و این فرد و ... وجود دارد و بنابراین تو وقتی می خواهی کار اخلاقی بکنی برای «من» بکن اما نه «من» معنایش این فرد باشد بلکه آن من کلی که الان در تو وجود دارد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 612

با این حساب خواسته اند فلسفه برای اخلاق بسازند. پایه ای برای ارزش های اخلاقی تأسیس کنند و نتیجه حتمی این فلسفه هایی که بر اساس این است که همه چیز محکوم به زوال و مرگ است، حتی انسان و روح انسان محکوم به فنا و نیستی است که یک نوع جهان بینی است که در انسان ایجاد ناامیدی می کند، [تغییر ایجاد کنند]. می خواهند قضیه را به گونه ای دربیاورند که در عین حال باز امید را در انسان زنده کند. این قهراً برمی گردد به مسئله انسان پرستی. این اومانیزمی هم که در اروپا خلق کردند آخرش بر می گردد به انسان پرستی و یک چیز مسخره ای هم درمی آید.

در تفکر اسلامی چند عنصر اساسی وجود دارد که برای هر ایدئولوژی زنده ای وجود این چند عنصر ضروری است. به عبارت دیگر چند خصوصیت اساسی هست که او را زنده و جاندار کرده است و ملت مسلمان در صدر اول به همین جهت زنده شد و اینکه قرآن می گوید: «استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم». شامل این چند عنصر است:

الف. شورانگیزی و تحرک بخشی و هیجان آوری. نه صرفاً هیجان احساسی کور بلکه مبنی بر ارائه هدف مشخص و عملی و ارائه راه وصول به آن، منطبق بر غرایز واقعی بشر. این شورانگیزی، هم در جنبه های مادی دعوت اسلامی هست و هم در جنبه روحانی و ماوراء مادی او. مثلًا در جنبه مادی آن، سخن از «ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده»، «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا ...» «ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون» است، حتی سخن از حور و قصور است، نه اینکه سخن از این باشد که حق پیش نمی رود، مردم تابع ظلمند، دیدید خون به دل علی کردند؟

ب. اینکه واقع بینانه است نه خیالبافانه، چه درباره جهان و چه درباره انسان و چه درباره خدا و رحمت و غضب خدا.

مثلًا آنچه اسلام درباره توکل و زهد گفته است هم واقع بینانه است و هم حماسه ای و شورانگیز، برخلاف طرز تصور ما که هم خشک و بی روح و تحمیلی است و هم غیر واقع بینانه و غیر منطقی و صرفاً تعبدی است.

ج. سادگی و همه کس فهمی و روشنی. یک شرایط اجرایی یک ایدئولوژی این است که ساده و مفهوم و روشن باشد. ای بسا سخنان ولو متوسط، به واسطه روشنی و سادگی رسالت خود را انجام داد و ای بسا سخنان به واسطه ابهام و پیچیدگی و نامفهومی که کاری از پیش نبرد. متکلمین و تا اندازه ای فلاسفه

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 613

سهم بسزایی دارند در اخراج معتقدات اسلامی از سادگی به ابهام، فقها سهم بسزایی دارند در اخراج قوانین اسلام از سادگی به ابهام. فرمود: «بعثت علی الشّریعه السّهله».

البته سادگی غیر از کم عقلی است. اعجاز اسلام و قرآن در این است که در عین اینکه ساده و همه کس فهم است عمیق است و یا مشتمل بر مسائل عمیق که خاص خواص است نیز می باشد. درباره قرآن آمده است که: عبارات و اشارات و لطائف و حقایق. «العبارات للعوام و الاشارات للخواصّ و اللّطائف للاولیاء و الحقایق للانبیاء.» مستشرقین و از آن جمله «گوستاو لوبون» سادگی را به حساب کم عمقی گذاشته اند، برخلاف معارف ودایی.

د. وسعت نظر وسعه مشرب، چه در آنچه مربوط به غیر مسلمانان است که یکی از علل تشکیل تمدن اسلامی تسامح با اهل مذاهب دیگر است و چه از نظر خود مسلمانان و اختلافات عقاید و سلایق، که امروز بر عکس نوعی تنگ نظری عجیب حکمفرماست که همه، همه را تخطئه و تکفیر و تفسیق می کنند، رحمت خدا را محدود می کنند، هی قید و شرط بر اسلام می افزایند. اسلام می گوید: «لاتقولوا لمن القی الیکم السلام لست مؤمنا» قرآن درباره اختلاف می گوید: «و لذلک خلقهم» پیغمبر فرمود: «اختلاف امتی رحمه».

تفکرهای محدود که منجر به تخطئه ها و تکفیر و تفسیق ها می شود بزرگترین اثرش تفرق و تشتت نیروهاست. خوارج- که در کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) درباره شان بحث کرده ایم- مظهر و نمونه کامل این محدودیت فکری هستند.

یکی از مظاهر وسعت و غیر محدود و نامتحجر بودن تفکر اسلامی این است که عامل زمان و مکان را نادیده نمی گیرد. اقبال در صفحه 169 از «احیاء فکر دینی» درباره نقش اجتهاد می گوید:

 «اجتماعی که بر چنین تصوری از واقعیت بنا شده باشد، باید در زندگی خود مقوله های ابدیت و تغییر را با هم سازگار کند، بایستی که برای تنظیم حیات اجتماعی خود اصولی ابدی در اختیار داشته باشد. چه آنچه ابدی و دائمی است در این جهان تغییر دائمی جای پای محکمی برای ما می سازد. ولی چون اصول ابدی به این معنی فهمیده شوند که معارض با هر تغییرند یعنی معارض با چیزی هستند که قرآن آن را یکی از بزرگترین آیات خدا می داند آن وقت سبب آن می شوند که چیزی را که ذاتاً متحرک است از حرکت

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 614

بازدارند. شکست اروپا در علوم سیاسی و اجتماعی اصل اول (نداشتن اصول ثابت) را مجسم می سازد و بی حرکتی اسلام در ظرف مدت 500 سال اخیر اصل دوم را مجسم می سازد.»

یکی دیگر از مظاهر وسعت دایره تفکر اسلامی اعتراف به حق عقل و حریت عقل است که در شیعه و معتزله کاملًا به رسمیت شناخته شده است و نص قرآن مجید است. برخلاف مسیحیت که چنین وسعت نظری در آن وجود ندارد.

اسلام طرفدار استقلال فکری و شخصیت عقلانی است. تقلید و تبعید کورکورانه که امروز سخت معمول است نوعی گرایش به محدودیت فکری است و همچنین است تقلید کورکورانه از ملل دیگر.

مسأله وحدت ملل اسلامی بر اساس ایدئولوژی و اینکه قومیت ها و نژادها به قول اقبال در ص 182 کتاب خود (اسلام نه ملی گری است نه استعمار، بلکه جامعه مللی است که مرزهای مصنوعی و تمایزات نژادی را برای تسهیل شناسایی قبول دارد نه برای اینکه عمق دید اعضای این جامعه را محدود سازد.) مرزهای مصنوعی است برای تسهیل شناسایی، یکی از مظاهر وسعت نظر تفکر اسلامی است، و برعکس رجوع به تعصبات ملی و نژادی و ناسیونالیستی گرایش به محدودیت و در پوست خود مانند خارپشت فرو رفتن است.

ظاهریون و حنابله در اهل سنت و اخباریین شیعه مثل تنگ نظری از این نظرند. [7]

 [بنابراین ] اندیشه های اسلامی اگر به صورت صحیحی تعلیم داده شوند افکار زنده و تحرک بخش و نمودهنده و بصیرت ده و نیروبخش می باشند، منبع نیرو و بصیرت است، ولی همیشه اندیشه ها اگر تحریف بپذیرند، تجزیه شوند، قشرها از لُب ها جدا می شود، و یا وارونه شود مانند نهالی که ریشه اش را در هوا و سرش را به زمین بکنند و به عبارت دیگر اگر مسخ شوند خاصیت حیاتی و زندگی خود را از دست می دهند، بلکه نتیجه معکوس می دهند.

فکر اسلامی تا شش قرن حیات بخش بود، به ملت ها جان و نیرو داد، تحرک و جنبش بخشید، بینایی و توانایی داد. از هنگامی از توان و حیات و بینش افتاد و ملت اسلام سر در گریبان خود فرو برد که عواملی پدید آمد و تفکر مسلمین را در این زمینه عوض کرد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 615

موجود زنده خاصیت جذب و دفع دارد، خاصیت همکاری و همدردی و همدلی دارد، خاصیت مبارزه با آفات که همان خاصیت دفع است دارد. وقتی که جامعه به حالتی درآمد که در جای جذب، دفع و در جای دفع ، جذب کند و یا اساساً جذب و دفعی نداشته باشد و همه چیزش تحمیلی باشد، آن جامعه مرده است. [8]

امدادهای غیبی

گذشته از اینکه اشیاء در اصل هستی خود از غیب مدد می گیرند، به عبارت دیگر سراسر طبیعت مدد غیبی است، در زندگی بشر یک سلسله مددهای غیبی خاصی هم وجود دارد. یعنی چه؟ مگر مددهای عمومی و خصوصی در کار است، بلی، لازم است قبلًا اصطلاحی از قرآن ذکر کنیم و سپس به توضیح مطلب بپردازم.

قرآن، خداوند را هم با صفت «رحمان» و هم با صفت «رحیم» یاد می کند.

 «بسم الله» که خود آیه ای از قرآن است هم مشتمل بر رحمان است. هم مشتمل بر رحیم. رحمان و رحیم دو مشتق از رحمت می باشند با این تفاوت که «رحمت رحمانی»، عبارت است از رحمت عمومی که شامل همه موجودات است، وجود هر موجودی برای آن موجود رحمت است، وسائلی که برای ابقاء و ادامه وجود اوآفریده شده است رحمت است، اما «رحمت رحیمیه» عبارت است از الطاف و دستگیری های خاصی که یک موجود مکلف در اثر حسن انجام وظیفه مستحق آن می گردد؛ لطف خاصی است که طبق قانون خاص، نه قانون عامّ طبیعت، شامل حال می گردد.

پیامبران آمده اند که ما را به این گونه مددهای غیبی مؤمن نمایند. اگر چنین ایمانی در ما پیدا شود، ما عملًا با خداوند وارد معامله و بده و بستان می شویم، احساس می کنیم که نیکی کردیم و خداوند به ما پاداش نیک داد، ما را حفظ و نگهداری کرد؛ برعکس، بدی کردیم و کیفر دیدیم، به هر حال بشر در زندگی خاص خود، اعم از زندگی فردی یا اجتماعی، احیاناً مشمول لطف ها و رحمت های خاصی می شود که او را دستگیری می کند و از سقوط نجات می دهد. خداوند درباره رسول اکرم می فرماید: «الم یجدک یتیماً فاوی و وجدک ضالًا فهدی و وجدک عائلًا فاغنی [9]

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 616

ما در نمازهای پنج گانه می گوییم: «ایاک نعبد و ایاک نستعین » [10] (خدایا! تنها تو را می پرستیم و تنها از تو کمک می خواهیم). این خود نوعی استمداد از غیب است.

انواع امدادها

کمک های غیبی گاهی به صورت فراهم شدن شرایط موفقیّت است و گاهی به صورت الهامات و هدایت ها و روشنی ها و روشن بینی ها، ولی باید دانست که این گونه الطاف غیبی، گزاف و رایگان نیست؛ چنین نیست که انسان در خانه اش بنشیند، دست روی دست بگذارد و منتظر باشد دستی از غیب برون آید و کاری بکند. خیر چنین انتظاراتی برخلاف ناموس آفرینش است.

دو آیه از قرآن ذکر می کنم، یکی در مورد مددهایی که به صورت فراهم شدن شرایط موفقیت است و دیگر در مورد مددهایی که به صورت الهامات و هدایت های معنوی است؛ ببینید قرآن چه شرایطی ذکر می کند و چگونه است که به صورت گزاف و رایگان رخ نمی نماید.

در مورد اول می گوید:

 «ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم » [11]

اگر خدا را یاری کنید خداوند شما را یاری می کند و ثابت قدمتان می دارد.

ببینید یاری الهی را که مدد غیبی است، مشروط می کند به یاری قبلی خدا یعنی به اینکه خدمت و عمل و مجاهدتی در راه خیر عموم صورت بگیرد و مخصوصاً در راه خدا باشد یعنی لله و فی الله باشد؛ یعنی هم عمل و مجاهدت و کوشش شرط است و هم اخلاص و حسن نیّت.

در مورد دوم می گوید:

 «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین » [12]

آنان که در راه ما کوشش و جدیت به خرج می دهند ما راه های خود را به آن ها ارائه می دهیم. خداوند با نیکوکاران است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 617

در این آیه نیز هم کوشش را و هم اینکه «در راه ما» باشد ذکر می کند، هم صرف نیروی بدنی و هم صرف نیروی روحی را شرط قرار می دهد و در این صورت است که هدایت و روشنی باطنی به انسان داده می شود، می بینید که سخن از مددهای گزاف و رایگان نیست.

علی (ع) جمله بسیار جالبی دارد در زمینه نصرت های الهی و اینکه در چه شرایطی مددها و تأییدات غیبی می رسد. این جمله در نهج البلاغه است.

می فرماید:

و لقد کنا مع رسول الله نقتل ابائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا، ما یزیدنا ذلک الا ایماناً و تسلیماو ... و لعمری لوکنا نأتی ما اتیتم ماقام للدین عمود و لا اخضر للایمان عود ». [13]

علی (ع) در این جمله ها جدیّت و اخلاص مسلمانان صدر اول را که منتهی شد به نصرت های عظیم الهی و اینکه اگر آن همه مجاهدت ها و اخلاص ها نمی بود پیروزی هم نبود، توصیف می کند. می فرماید:

آنگاه که در خدمت رسول اکرم بودیم، در راه ایمان و عقیده با پدران و پسران خود می جنگیدیم و از اینکه شمشیر بر روی آن ها و برادران و عموهای خود بکشیم و آن ها را بکشیم پروا نداشتیم. اینچنین پیشامدهای سخت، ما را سست نمی کرد و بر استقامت و ثبات قدم و صبر و پیشروی ما می افزود. چنان بود که گاهی در میدان جنگ یکی از ما و یکی از دشمنان ما در جنگ تن به تن مانند دو شتر نر خشمناک به هم می پیچیدند. هر یک می خواست جان دیگری را برباید؛ گاه ما بر دشمن و گاه دشمن بر ما پیروز می شد. چون صدق نیت ما مشهود ذات حق گشت (یعنی چون صدق نیت ما به حقیقت پیوست، زیرا تحقّق هر چیزی مساوی است با مشهود بودن آن برای ذات حق) خداوند خذلان را بر دشمن ما و نصرت را بر ما نازل فرمود (یعنی چون ما هم می کوشیدیم و هم کوشش ما در راه حق بود و دشمن ما می کوشید، اما نه در راه حقیقت بلکه در راه دفاع از باطل و از هوای نفس، خداوند ما را مدد فرمود) ... به خدا قسم اگر ما مانند امروز شما بودیم نه استوانه ای از دین برپا می شد و نه درختی برای اسلام و ایمان سبز می گشت.

قرآن کریم در داستان اصحاب کهف چنین می فرماید: «أنهم فتیه امنوا بربهم و زدناهم هدی و ربطنا علی قلوبهم اذ قاموا «2»».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 618

آن ها گروهی جوانمرد بودند که پروردگار خویش را شناختند و بدو ایمان آوردند و ما بر هدایت و روشنایی آن ها افزودیم و به قلب آن ها قوت بخشیدیم، زیرا آن ها بپا خاسته بودند (و عقاید سخیف قوم خود را مورد حمله قرار داده بودند.)

در اینجا نیز هم سخن از مدد غیبی به صورت هدایت و روشن بینی است و هم سخن از تقویت نیروی اراده است و هر دو را مشروط کرده است به دو چیز: یکی قیام و بپا خاستن و دیگر لله و فی الله بودن قیام.

اینکه زندگی انسان اگر مقرون به حقّ جویی و حقیقت خواهی و اخلاص و عمل و کوشش باشد مورد حمایت حقیقت قرار می گیرد و از راه هایی که بر ما مجهول است، دست غیبی ما را تحت عنایت خود قرار می دهد، علاوه بر اینکه یک امر ایمانی است و از لوازم ایمان به تعلیمات انبیاء است، یک حقیقت تجربی و آزمایشی است، البته تجربه و آزمایش شخصی و فردی؛ یعنی هر کسی لازم است در عمر خویش چنین کند تا اثر لطف و عنایت پروردگار را در زندگی خود ببیند و چقدر لذّت بخش است معامله با خدا و مشاهده آثار لطف خدا.

کار خیلی سختی نیست، مراحل اولیه اش آسان است؛ انسان می تواند با پیمودن راه خدمت به خلق، کمک به ضعیفان، مخصوصاً احسان به والدین، به شرط اخلاص و حسن نیّت، کم و بیش آثار لطف خدا را همراه خود ببیند. من خودم می توانم ادعا کنم که برای خودم این مسائل جنبه آزمایشی دارد، عملًا لطف پروردگار را در این شرایط وجدان کرده ام.

تفاوت تفکّر الهی و تفکر مادی

تفاوت تفکر مادی و تفکر الهی در همین جاست. از نظر یک نفر مادی در حساب عالم هیچ گونه تفاوتی میان راه حق و راه ناحق نیست. عدل و ظلم، حق و ناحق، خوبی و بدی از نظر نظام کلی و جملی عالم، حساب خاصی ندارد. گوش جهان به این معانی و مفاهیم بدهکار نیست. اساساً جهان چشم و گوش و عقل و هوشی ندارد که به این چیزها برسد و آن را که در راه حق و عدالت و اخلاق و انسانیت و نیکوکاری و اخلاص گام برمی دارد تأیید کند و آن را که در این راه گام برنمی دارد تأیید نکند. ولی از نظر انسان الهی، در حساب کلّی جهان میان این دو تفاوت است؛ حقیقتی در کار است و به حمایت مردان راه حق برمی خیزد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 619

ما در کتاب «انسان و سرنوشت» تحت عنوان «تأثیر عوامل معنوی در سرنوشت» گفته ایم که: «از نظر جهان بینی مادی، عوامل مؤثر در اجل، روزی، سلامت، سعادت و خوشبختی منحصراً مادی است. تنها عوامل مادی است که اجل را دور یا نزدیک می کند، روزی را توسعه می دهد یا تنگ می کند، به تن سلامت می دهد یا می گیرد، خوشبختی و سعادت را تأمین یا نابود می کند. اما از نظر جهان بینی الهی علل و عوامل دیگری که عوامل روحی و معنوی نامیده می شوند نیز همدوش عوامل مادی در کار اجل و روزی و سلامت و سعادت و امثال این ها مؤثرند. از نظر جهان بینی الهی، جهان یک واحد زنده و باشعور است، اعمال و افعال بشر حساب و عکس العمل دارد، خوب و بد در مقیاس جهان بی تفاوت نیست، اعمال خوب یا بد انسان مواجه می شود با عکس العمل هایی از جهان که احیاناً در دوره حیات و زندگی خود فرد به او می رسد ...».

هم در آن کتاب گفتیم: «از نظر مادی سنن تشریعی یعنی مقرراتی که باید بشر به آن ها عمل کند حساب مخصوصی در میان سنن تکوین ندارد. حق و باطل، درست و نادرست، عدالت و ستم یک جور حساب دارد. جهان نسبت به طرفداران آن ها بی طرف است. اما از نظر مکتب الهی جهان نسبت به این امور و طرفداران آن ها بی طرف نیست، طرفدار اهل حق و عدالت و درستی و صاحبان آرمان های مقدس است. یک نفر مادّی هر اندازه به مسلک و روش و آیین خود، مؤمن و معتقد باشد و هر اندازه آرمانش مقدس و عمومی و دور از خودخواهی و نفع پرستی باشد بیش از این عقیده ندارد که به هر اندازه سعی و کوشش و مجاهدت در راه تحقق بخشیدن به آرمان خود به خرج دهد، نتیجه می گیرد. اما یک نفر مسلمان مؤمن و معتقد عقیده دارد که جهان طوری ساخته شده که اگر در راه حق و حقیقت فداکاری کند دستگاه جهان به حمایت او برمی خیزد و او را از پشتیبانی خود بهره مند می کند. صدها هزار برابر نیرویی که او در راه هدف مقدس خود مصرف می کند نیروی ذخیره در جهان هست که در چنین شرایطی به یاری او به کار می افتد. از نظر مکتب مادی، یک نفر طرفدار حقیقت و عدالت همانقدر باید به اثر فعالیت خود مطمئن و امیدوار باشد که یک نفر طرفدار ظلم و باطل به فعالیت های خود و اثر آن ها مطمئن است؛ زیرا به عقیده او از نظر جهان و جریان کلی عالم فرقی میان این دو نفر نیست، ولی از نظر مکتب الهی بین این دو تفاوت بسیار است.»

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم امید به آینده  بخش دوم



[1] -  یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 270 تا 272.

[2] -  یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 268.

[3] -  نفوذ و شیوع فلسفه های بدبینانه یونانی، هندی و ایرانی در اثر مسلمان شدن ملل مختلف و اختلاط آن ها با یکدیگر و سرایت افکار و معتقدات آن ها در محیط اسلامی رخ داد.( یادداشت های استاد مطهری، ج 1، صص 80 و 79)

[4] -   این قبر کسی است که پدرش بر او جنایت کرد و او بر کسی جنایت روا نداشت.

[5] -  یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 337 تا 341.

[6]-   یادداشت های استاد مطهری، ج 4، ص 81- 79.

[7] -  یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 154 تا 156.

[8]  - یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 154 تا 156.

[9]   ضحی/ 6- 8.

[10] -  حمد/ 5.

[11] - محمد( ص)/ 7.

[12] -  عنکبوت/ 69.

[13] -  نهج البلاغه، خطبه 56.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است