در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: ، ؛


 

تذکر: این مقاله برای جلوگیری از خستگی کاربر به دو بخش تقسیم شده که بخش اول آن پیش روی شماست و لینک بخش دوم در انتهای صفحه ارائه گردیده است. 

پشت در مکتب خانه

شهید مطهری از سن 5 سالگی اشتیاق و علاقه خود را به مکتبخانه و درس نشان می داد، به طوری که در یک شب مهتابی که نور ماه حیاط را روشن کرده بود، او به خیال اینکه صبح شده است،  دفتر و کتابش را برداشته،  به سوی مکتبخانه روان شد و هنگامیکه با در بستة مکتبخانه مواجه گردید، همانجا به خواب رفت، صبح فردا پدر و مادر متوجه شدند که مرتضی در خانه نیست، با نگرانی در کوی و برزن به دنبالش گشتند، و سرانجام او را در پشت مکتبخانه در حالیکه آرام خوابیده بود، یافتند.

 

  اولین منبر

استاد حدود 13 ساله بود و تازه دوره طلبگی را شروع کرده بود، و خیلی هم به منبر علاقه داشت اما چیزی بلد نبود، که بر منبر بخواند، دایی ما، مرحوم حاج شیخ علی، متنی برای او نوشتند، تا حفظ کند، و در منبر بخواند، روضه، داستان ام سلمه بود که پیامبر اکرم (ص( شیشه ای را به او سپردند و فرمودند:«هر وقت دیدی که خاک این شیشه به خون تبدیل شده بود، بدان که حسین مرا شهید کرده اند، مرتضی بر روی منبر رفت تا متنی را که حفظ کرده بود، به روضه که رسید فراموش کرد که حضرت رسول (ص) به ام سلمه چه داده بودند، دایی که پای منبر نشسته بود، گریه می کرد و به پیشانی خود می زد و می گفت:«آخ شیشه! آخ شیشه» علیرغم تمامی تلاش  دایی، آقا مرتضی یادش نیامد که حضرت (ص) چه چیزی به ام سلمه دادند و از منبر پایین آمد، این اولین منبر او بود.

 

 استاد با دانشیار

سال 1346 پرفسور رضا (1) از هر دانشمند یک مقاله در رشته خودش خواست، استاد نیز در رشته الهیات مقاله ای نوشت و به ایشان دادند، مدتی بعد مقاله استاد به عنوان بهترین مطلب اعلام شد، در همان زمان،  جلسه استادان دانشگاه تهران برگزار شد، مجری نام استاد را «آقای مطهری» دانشیار، صدا زد، ناگهان پرفسور دستانش را با تعجب بر هم زد و گفت:«دانشیار، ایشان دانشیارند؟» ایشان استاد همه مایند، چرا دانشیار؟ بعد از پایان جلسه استاد به ایشان گفتند:«از آنجا که من برای قیام 15 خرداد سال 1342 منبر رفتم، رژیم مرا تحت نظر دارد، و اجازه ارتقاء از مرحله دانشیاری به استادی را نمی دهد، پس از این ماجرا پرفسور دستور داد، نامه ای جهت ارتقاء از مرحله دانشیاری به استادی جهت ارتقاء مقام ایشان تایپ کنند، پس اعلام نمود، «ایشان 15 سال است که درس استادی می دهند، اما حقوق معلمی می گیرند، کسانیکه نسبت به این مسأله معترفند با امضای این نامه صحت آن را تأیید کنند، با اعلام این مطلب حتی مخالفان استاد نیز آن نامه را امضاء نمودند، این نامه باعث شد که استاد چهار ماه بعد به مقام پایه دوم دانشیاری برسد. 1- رییس دانشگاه

 

تحصیل

زمانیکه در قم زندگی می کردیم، من مقداری عربی نزد آقا مرتضی یاد گرفتم، ایشان خیلی اصرار داشت که من درس بخوانم، هنگامیکه به تهران آمدیم، گفتم:«شما نگذاشتید که من علم جدید بخوانم و دیپلم بگیرم، ایشان با مهربانی گفت:«به طور متفرقه بخوان و با حجاب کامل اسلامی برو امتحان بده» ، به درستی که او معلم زندگی ما بود، مطهری مراد خانواده ما و افراد خانواده مریدش بودند، آقا مرتضی همیشه در مسائل بانوان با من مشورت می کرد. راوی : همسر شهید

 

  بالاترین نمره

سال 1332 ایشان برای کسب گواهی تدریس از قم به تهران آمد و در روز امتحان رشته معقول (1) شاگرداول شد، پس از برگزاری جلسه امتحان به مدرسه مروی آمد و گفت:«هنگامیکه برای امتحان شرح منظومه به جلسه هیات ممتحنه رفته بودم قبل از من یک آقایی سوال کردند که ترتیب ماده و صورت چگونه است و شرح منظومه را به او دادند که بخواند ولی نتوانست آن را جواب بدهد،  نوبت به من که رسید همه سوالهای آنها را پاسخ دادم،  و هر آنچه را از من می خواستند، تحقیق نمودم، بعد هیأت ممتحنه (2) به اتفاق گفتند:«حیف،  که نمره دادن بالاتر از 20 مقدور نیست» شاید برای آنان بسیار سخت بود که به یک طلبه نمره 20 بدهند و اینقدر هم خضور بکنند. راوی: آیت الله جوادی آملی 1- رئیس دانشگاه 2- رییس هیات آقای راشد بوده است.

 

  بزرگ مرد حوزه علمیه

زمانیکه تصمیم گرفتم، به حوزه علمیه بروم، رضاخان تمام حوزه های علمیه را بسته و عزاداری ها را تعطیل کرده بود، فقط در قم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی تعدادی از طلاب را تربیت می کرد، به همین دلیل تمام اعضای خانواده مرا از این کار منع کردند اما من دوست داشتم به حوزه بروم، حاج شیخ علی قلندرآبادی که دایی من بود، به خانواده گفت:«بگذارید برود درس بخواند، خود این شوق و علاقه ای که برای رفتن به حوزه در یک نوجوان به وجود آمده نشانه آن است که خداوند برای مسلمانان و حوزه های علمیه و اهل علم، فرجی به وجود خواهد آورد، من به قم رفتم و بعدها همانگونه شد که دایی ام پیش بینی  کرده بود. راوی : خود شهید

 

 نماز شب

مرحوم مطهری رحمه الله یک مرد اهل عبادت، اهل تزکیه اخلاق و روح بود. من فراموش نمی کنم ایشان وقتی مشهد می آمد، خیلی از اوقات به منزل ما وارد می شد، گاهی هم ورودشان در منزل خویشاوندان همسرشان بود. هر شبی که ما با مطهری رحمه الله بودیم، این مرد نیمه شب تهجد با آه و ناله داشت. یعنی نماز شب می خواند و گریه می کرد، به طوری که صدای گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار می کرد... بله، ایشان نصف شب نماز شب می خواند، همراه با گریه، با صدایی که از آن اتاق می شد آن را شنید!... هر شب قبل از اینکه بخوابد گاهی در رختخواب و گاهی هم قبل از ورود به رختخواب قرآن می خواند.

 

 استاد با دانشیار

سال 1346 پرفسور رضا (1) از هر دانشمند یک مقاله در رشته خودش خواست، استاد نیز در رشته الهیات مقاله ای نوشت و به ایشان دادند، مدتی بعد مقاله استاد به عنوان بهترین مطلب اعلام شد، در همان زمان،  جلسه استادان دانشگاه تهران برگزار شد، مجری نام استاد را «آقای مطهری» دانشیار، صدا زد، ناگهان پرفسور دستانش را با تعجب بر هم زد و گفت:«دانشیار، ایشان دانشیارند؟» ایشان استاد همه مایند، چرا دانشیار؟ بعد از پایان جلسه استاد به ایشان گفتند:«از آنجا که من برای قیام 15 خرداد سال 1342 منبر رفتم، رژیم مرا تحت نظر دارد، و اجازه ارتقاء از مرحله دانشیاری به استادی را نمی دهد، پس از این ماجرا پرفسور دستور داد، نامه ای جهت ارتقاء از مرحله دانشیاری به استادی جهت ارتقاء مقام ایشان تایپ کنند، پس اعلام نمود، «ایشان 15 سال است که درس استادی می دهند، اما حقوق معلمی می گیرند، کسانیکه نسبت به این مسأله معترفند با امضای این نامه صحت آن را تأیید کنند، با اعلام این مطلب حتی مخالفان استاد نیز آن نامه را امضاء نمودند، این نامه باعث شد که استاد چهار ماه بعد به مقام پایه دوم دانشیاری برسد.

(1) رییس دانشگاه

 

 تحصیل

زمانیکه در قم زندگی می کردیم، من مقداری عربی نزد آقا مرتضی یاد گرفتم، ایشان خیلی اصرار داشت که من درس بخوانم، هنگامیکه به تهران آمدیم، گفتم:«شما نگذاشتید که من علم جدید بخوانم و دیپلم بگیرم، ایشان با مهربانی گفت:«به طور متفرقه بخوان و با حجاب کامل اسلامی برو امتحان بده» ، به درستی که او معلم زندگی ما بود، مطهری مراد خانواده ما و افراد خانواده مریدش بودند، آقا مرتضی همیشه در مسائل بانوان با من مشورت می کرد. راوی : همسر شهید

 

  بالاترین نمره

سال 1332 ایشان برای کسب گواهی تدریس از قم به تهران آمد و در روز امتحان رشته معقول (1) شاگرداول شد، پس از برگزاری جلسه امتحان به مدرسه مروی آمد و گفت:«هنگامیکه برای امتحان شرح منظومه به جلسه هیات ممتحنه رفته بودم قبل از من یک آقایی سوال کردند که ترتیب ماده و صورت چگونه است و شرح منظومه را به او دادند که بخواند ولی نتوانست آن را جواب بدهد،  نوبت به من که رسید همه سوالهای آنها را پاسخ دادم،  و هر آنچه را از من می خواستند، تحقیق نمودم، بعد هیأت ممتحنه (2) به اتفاق گفتند:«حیف،  که نمره دادن بالاتر از 20 مقدور نیست» شاید برای آنان بسیار سخت بود که به یک طلبه نمره 20 بدهند و اینقدر هم خضوع بکنند. راوی: آیت الله جوادی آملی 1- رئیس دانشگاه 2- رییس هیات آقای راشد بوده است.

 

  بزرگ مرد حوزه علمیه

زمانیکه تصمیم گرفتم، به حوزه علمیه بروم، رضاخان تمام حوزه های علمیه را بسته و عزاداری ها را تعطیل کرده بود، فقط در قم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی تعدادی از طلاب را تربیت می کرد، به همین دلیل تمام اعضای خانواده مرا از این کار منع کردند اما من دوست داشتم به حوزه بروم، حاج شیخ علی قلندرآبادی که دایی من بود، به خانواده گفت:«بگذارید برود درس بخواند، خود این شوق و علاقه ای که برای رفتن به حوزه در یک نوجوان به وجود آمده نشانه آن است که خداوند برای مسلمانان و حوزه های علمیه و اهل علم، فرجی به وجود خواهد آورد، من به قم رفتم و بعدها همانگونه شد که دایی ام پیش بینی  کرده بود. راوی : خود شهید

 

 نماز شب

مرحوم مطهری رحمه الله یک مرد اهل عبادت، اهل تزکیه اخلاق و روح بود. من فراموش نمی کنم ایشان وقتی مشهد می آمد، خیلی از اوقات به منزل ما وارد می شد، گاهی هم ورودشان در منزل خویشاوندان همسرشان بود. هر شبی که ما با مطهری رحمه الله بودیم، این مرد نیمه شب تهجد با آه و ناله داشت. یعنی نماز شب می خواند و گریه می کرد، به طوری که صدای گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار می کرد... بله، ایشان نصف شب نماز شب می خواند، همراه با گریه، با صدایی که از آن اتاق می شد آن را شنید!... هر شب قبل از اینکه بخوابد گاهی در رختخواب و گاهی هم قبل از ورود به رختخواب قرآن می خواند.

 

 تواضع

خاطره زیر که توسط خود ایشان نقل شده است، نشانگر تواضع آن مرد الهی است:

«در دانشگاه شیراز از من دعوت کرده بودند، برای سخنرانی. در آن جا استادها و حتی رئیس دانشگاه همه بودند. یکی از استادهای آن جا که قبلا طلبه بود و بعدا رفت آمریکا تحصیل کرد و دکتر شد و آمد و واقعا هم مرد فاضلی هست، مامور شده بود که مرا معرفی کند.

آمد پشت تریبون ایستاد. جلسه هم خیلی پرجمعیت و با عظمت بود. یک مقدار معرفی کرد: «من فلانی را می شناسم، حوزه قم چنین، حوزه قم چنان و....» بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت: «من این جمله را با کمال جرات می گویم، اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است.»

آتش گرفتم از این حرف. ایستاده سخنرانی می کردم، عبایم را هم قبلا تا می کردم و روی تریبون می گذاشتم، مقداری حرف زدم، رو کردم به آن شخص، گفتم: «آقای فلان! این چه حرفی بود که از دهانت بیرون آمد؟! تو اصلا می فهمی چه داری می گویی؟! من چه کسی هستم که تو می گویی فلانی افتخار این لباس است؟»

با اینکه من آن وقت دانشگاهی هم بودم و به اصطلاح ذوحیاتین بودم، گفتم: «آقا من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست. من کیم که افتخار باشم؟... ما را اگر اسلام بپذیرد که اسلام افتخار ما باشد; اسلام اگر بپذیرد که به صورت مدالی بر سینه ما باشد، ما خیلی هم ممنون خواهیم شد، ما شدیم مدالی بر سینه اسلام؟!» 

 

 بیت المال

استاد مطهری اتاقی در کنار اتاق شورای دانشکده الهیات داشت. استادان دانشگاه همیشه در اتاق شورا تجمع کرده و در موارد ضروری تا بعد از ظهر آنجا می ماندند و پس از صرف ناهار کارشان را ادامه می دادند. اما استاد مطهری هنگام ظهر به اتاق خود می رفت و پس از ادای نماز، ناهار مختصری را که از منزل می آورد، می خورد. استادان و مسئولان دانشکده اصرار داشتند که استاد به اتاق شورا بروند و از ناهار دانشکده استفاده کنند اما استاد به آنان می گفت:«غذای دانشکده با من سازگار نیست.» و زمانیکه من علت امتناع ایشان را پرسیدم، گفتند: «این ناهارها حق خدمتگزارن و از بیت المال است. استادان حقوق خوبی دارند خودشان بروند و از بازار بخرند و بخورند. این غذا حق ضعفاست.» راوی: غلامحسین وحیدی

 

 همواره با وضو

استاد همواره با وضو در کلاس حضور می یافت و حضورش آنچنان روحانیتی به مجلس می بخشید که شنونده، با تمام وجود معنویت و قداست آن را در می یافت. شهید مطهری در بیست و چهار سالی که در دانشگاه تدریس می کرد، همواره به دانشجویان توصیه می نمود که دانشگاه به منزلة مسجد است، سعی کنید بی وضو به دانشگاه نیایید. ایشان به یک از دانشجویان فرمود:« من هیچ وقت بدون وضو وارد دانشگاه (کلاس)  نشده ام.

 

  تنظیم وقت

در مدرسه سه سالی که ایشان به دانشکده الهیات نمی رفت و ممنوع المنبر بود، کارش را در منزل انجام می داد. او همیشه در تنظیم وقتی خیلی دقیق بود، به طوریکه از تمام اوقات استفاده مفید می کرد. آقا مرتضی پس از انجام نماز ظهر غذا می خورد و اگر چیزی نبود، به خوردن نان و ماست اکتفا می کرد و بعد از یک ساعت خواب، تجدید وضو کرده به اتاق مطالعه می رفت و تا ساعت 11 به مطالعه می پرداخت، آنگاه پس از 3 ساعت خواب در ساعت 2:30 بامداد بر می خاست و عبادات و راز و نیاز شبانه اش را انجام می داد. مناجاتهای آقا مرتضی عجیب بود، گاهی می شنیدم که در حضور خالصانه اش در برابر پروردگار می گفت: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز» راوی: همسر شهید

 

  مناعت طبع

شهید مطهری پس از تشکیل خانواده به قم بازگشت و زندگی جدید خود را با شرایط سخت اقتصادی آغاز نمود. او گاهی مجبور بود برای گذران زندگی، کتابهایش را بفروشد، و یا اینکه از کسی قرض بگیرد. ولی ایشان چنان مناعت طبع داشت که حتی به همسرش این موضوع را اطلاع نمی داد، و در برخورد با او، روی درهم نمی کشید و با چهره ای متبسم و شاداب، با وی سخن می گفت، تا همسرش متوجه مشکلات اقتصادی او نشود. راوی: علی باقی نصرآبادی

 

 افتخار استاد

7  الی 8 سال پیش مرا دعوت کردند که در دانشگاه شیراز سخنرانی کنم، یکی از استادها که قبلاً طلبه بود، ولی مدرک دکترای خود را از آمریکا داشت، پشت تریبون رفت تا مرا معرفی کند. پس از معرفی بنده گفت: «من این جمله را با کمال جرأت می گویم اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، ایشان افتخار لباس روحانیت است.» از این سخن بسیار ناراحت شدم. وقتی پشت تریبون رفتم، پس از کمی صحبت، رو به آن شخص نمودم و گفتم: «آقای ... من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست. من چه کسی هستم که افتخار باشم؟ این تعارفهای پوچ چیست که به یکدیگر می کنیم.» راوی: خود شهید

 

مقالات مرتبط:

خاطرات بخش دوم

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است