در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: ، دوانی، علی ؛


به نام خدا

 

 

استاد علی دوانی:

 

نگرانی استاد شهید از آیندۀ حسینیه ارشاد

چند ماه بعد که برای ماه محرم در تهران منبر می رفتم، روزی استاد شهید دعوت کرد که برای صرف ناهار به منزلش واقع در قلهک بروم و گفت آقا سید عبدالکریم هاشمی نژاد هم هست.

آن موقع سرو صدا برضد حسینیه و سخنرانی دکتر شریعتی و پدرش به اوج خود رسیده بود.وقتی به خانۀ استاد شهید واقع در خیابان دولت رفتم، دیدم شهید هاشمی نژاد هم که از مشهد برای منبر به تهران آمده بود و من سابقاً در قم او را می شناختم قبل از من آمده است.

شهید مطهری خیلی گرفته و پریشان به نظر می رسید؛ سعی داشت که در مقابل ما میهمانان خوشرو باشد و تبسم کند، ولی انگار رنجی جانکاه او را آزار می دهد.

پس از صرف ناهار گفت:فلانی! لابد این چند ماه شنیده ای که سرو صدا بر ضد دکتر شریعتی و پدرش و کتاب اسلام شناسی او و مقالۀ خودش و پدرش در کتاب محمد خاتم پیغمبران که ما از طرف حسینیۀ ارشاد منتشر کرده ایم، زیاد بلند شده تا جایی که نام « حسینیه ارشاد» را گذشته اند «یزیدیۀ اضلال»!

و شنیده اید که دکتر شریعتی از مشهد به تهران آمده و کارش گرفته و تقریباً کنترل از دست ما بیرون رفته و او هم گوش به ما نمی دهد؟ گفتم: بله.استاد گفت: برای جلوگیری از گسترش این سرو صدا ها و کنترل دکتر شریعتی اقدامات زیاد نموده ایم، ولی نتیجه نگرفته ایم.با بعضی ها نمی شود صحبت کرد، بعضی هم درد ما را ندارند و نمی توانند جوّ موجود و قضایا را درست درک کنند.

حالا من و آقای هاشمی نژاد می خواهیم برویم کرج پیش آقای حاج آقا حسن قمی (آیت الله قمی که آن موقع در تبعید به سر می برد، و ملاقات با ایشان آزاد بود) اگر شما هم حاضر هستید برویم و از ایشان نظر خواهی و استمداد کنیم، چون دکتر شریعتی و پدرش را خوب می شناسد، و مردم هم روی ایشان که به خاطر قیام آقای خمینی از مشهد جلب شده و به حال تبعید به سر می برد حساب می کنند.

گفتم: با کمال میل حاضرم.

به اتفاق، سوار فولکس واگن قراضۀ شهید هاشمی نژاد شدیم که خودش هم رانندگی آن را به عهده داشت.ساعت 4 بعد از ظهر بود که آقای قمی را ملاقات کردیم.شهید مطهری با هیجان و ناراحتی سر صحبت را باز کرد و گفت: چقدر زحمت کشیدیم تا حسینیۀ ارشاد را تأسیس و تلاش کردیم که به دست نا اهلان نیفتد، ولی لابد اطلاع دارید که بر اثر سرو صداها که بر ضد آن به راه افتاده اکثر روحانیون تهران و اهل منبر در مراسم آن شرکت نمی کنند و حرفها می زنند و ما را کلافه کرده اند.

دکتر شریعتی هم خیلی تند می رود و حرفهایی می زند و چیزهایی نوشته است و بهترین دستاویز را به دست مخالفین داده است.کنترل هم نمی شود، یعنی گوش به سفارش و نصایح ما نمی دهد و کار خودش را می کند.عده ای هم دست بردار نیستند و تهمتها به ما می زنند.

واقعاً نمی دانم چه کنم، حسینیه را رها کنم یا بمانم.از یک طرف شریعتی وجود نافعی است و در حد خودش می تواند نسل جوان را خوب به راه بیاورد؛ چون بر اثر تبلیغاتی که در طول زمان بر ضد ما روحانیون شده و سمپاشی هایی که دشمنان داخلی و خارجی نموده اند، آن قدر که جوانها به او که یک سخنران مذهبی کلاهی است توجه دارند به ما ندارند می ترسیم از دست دادن او باعث درد سر شود، و اگر رهایش کنیم به جای دیگری کشیده شود.

از طرفی هم می بینیم اصرار ما در نگه داری او باعث شده که از نظر اکثر روحانیون تهران و شهرستانها افتاده ایم و تمام تقصیرات را به گردن ما می گذارند.اگر وضع به همین منوال پیش برود نه تنها مقصودی که از حسینیۀ ارشاد داشتیم عملی نخواهد شد، بلکه درست نتیجۀ عکس خواهد داد.واقعاً کلافه شده ایم و قضیه حکم کلاف سر در گم پیدا کرده است.نمی دانیم چه کنیم.به همین جهت آمده ایم ببینیم نظر شما چیست؟ آیا می توانید شریعتی و مقدسین را نصیحت کنید کوتاه بیایند، و آیا به نظر شما مصلحت هست که در حسینۀ ارشاد به کار خود با همۀ این مشکلات ادامه بدهیم؟

تعجب کردم که آن دانشمند بزرگوار گرفتار چه مخمصه ای شده؛ همان مخمصه ای که خود من درماندن در قم و همکاری با رفقای «مکتب اسلام» و تدریس در« دار التبلیغ » پیدا کرده بودم که چند ماه بعد ناچار همه را رها کردم و آمدم تهران.

آقای قمی شرح مفصلی اظهارداشت، ازجمله گفت: من شریعتی و پدرش را خوب می شناسم، اینها مشهدی هستند.همین طور که شما گفتید هر دو وجود نافعی هستند، اما این همه دم زدن از خلفا و وحدت اسلامی تا جایی که سرو صدای شیعیان و افراد مخلص در آید هم خطرناک است.

به نظر من یا خودتان بار دیگر او را نصیحت کنید و اتمام حجت نمایید، یا اگر می آید من او را نصیحت کنم که مواظب باشد و در راه و روش خود اعتدال را رعایت کند تا سرو صداها بخوابد.

اگر دیدید نشد، خوب او را جواب کنید، چرا شما از حسینیه بروید؟

شهید مطهری که از شدت ناراحتی چهرۀ سبزه اش میل به سیاهی پیدا کرده و سر به زیر انداخته و سخت نگران بود، سر برداشت و با حالت یأس گفت:گمان نمی کنم حرف ما را گوش کند و به اینجا بیاید، اگر هم بخواهد، رفقایی دارد که نمی خواهند ما در حسینیه باشیم و آنها نمی گذارند. مقدسین هم دست بردار نیستند.من هم واقعاً خسته شده ام.اگر دیدم فایده ای ندارد، از حسینیه می روم و دیگر مسؤولیت آن را قبول نمی کنم.شما هم اطلاع داشته باشید.

این واقعه گویا در سال 1349 بود، اما در چه ماهی، درست به خاطر ندارم.در تمام این مدت شهید هاشمی نژاد ساکت بود. گویی شهید مطهری انتظار داشت او حرفی بزند ولی حرفی نزد.

من هم گاهی چیزی می گفتم که درست به خاطر ندارم چه ها بود.

در بازگشت به تهران از هم جدا شدیم.بعدها دیدیم آن قدر سرو صدا بر ضد حسینیۀ ارشاد زیاد شد و کار شکنی در ماندن شهید مطهری و رفقایش و ادارۀ حسینیه بالا گرفت که گفتند آقای مطهری بکلی از حسینیۀ ارشاد کنار کشیده است و در مسجد الجواد نماز جماعت می گذارد و آنجا را اداره می کند.

 

اوج کار حسینیۀ ارشاد و برخورد با استاد شهید

در همان ایام، روزی طرف عصر در جادۀ قدیم شمیران مقابل خیابان دولت منتظر تاکسی بودم که به خانه ام واقع در خیابان امیریه بروم. اتومبیل سیاه رنگ دست دومی از جلویم گذشت و کمی جلوتر ترمز کرد.

دیدم شخصی عمامه سر از صندلی عقب اشاره می کند بیایم سوار شوم.شهید مطهری بود که به مسجد الجواد می رفت.سوار شدم و پس از سلام و احوالپرسی پرسیدم:خبر تازه چه دارید؟

گفت: دیشب درست خوابم نبرد.پرسیدم:چرا؟ استاد گفت:کتابی که گروه پیکار نوشته اند و جدایی خودشان را از سازمان مجاهدین خلق اعلام داشته اند دیده اید؟گفتم:نه.

استاد گفت: قبلاً کتاب بیست و سه سال مدتها فکرم را به خود مشغول داشته بود و حالا این کتاب که باید جوابی به هر دو داد مبادا باعث تضعیف روحیۀ مردم و تشویش اذهان جوانها شود.

می گفت : گروه پیکار در این کتاب نوشته اند:از اسلام پوسیدۀ شما بریده ایم و دیگر اسلام شما

رفو بردار نیست و چه و چه... استاد سخت ناراحت بود

در این حال رسیدیم به مقابل حسینیۀ ارشاد عصر جمعه بود و جمعیت زیادی از جوانان در جلو حسینیه اجتماع کرده بودند جمعی روی پله ها نشسته و عده ای ایستاده و بقیه در حال آمد و رفت به حسینیه و لابلای جوانان به داخل حسینیه می رفتند.

اتومبیل شهید مطهری در ترافیک مانده بود.همین که جوانها او را دیدند با لبخندی معنی دار به وی نگاه کردند و او را که دراتومبیل نشسته بود و به مسجد الجواد می رفت به یکدیگر نشان دادند

گاهی هم خنده های بلند و تصنعی می کردند!

به استاد شهید که به آنها نگاه می کرد خیره شدم، دیدم سخت ناراحت است. لحظه ای به آنها و حرکاتشان نگاه می کرد و لحظه بعد آهسته رو را برمی گردانید و به جلو خیره می شد.پیدا بود که در درون سخت ناراحت است.

همین که اتومبیل به راه افتاد، گفت:فلانی ! نمی دانم متوجه جوانها در جلو حسینیه بودی ، دیدی چطور به من نگاه می کردند و حتی تمسخر می نمودند؟

گفتم :تا حدی، مبادا بیشتر ناراحت شود.

استاد گفت:من این علی شریعتی و پدرش را که سخت دچار مضیقۀ مالی شده بودند- علی تازه از اروپا آمده بود و آه در بساط نداشت ، پدرش هم با ماهی هزار تومان حقوق بازنشستگی فرهنگی امرار معاش می کرد- به تهران آوردم در حسینیه سخنرانی کنند و مقاله بنویسند تا هم کمکی به آنها بشود و هم جوانها را بیشتر به دین و مذهب متوجه سازند، ولی حالا آنها با متصدیان حسینیه ساخته اند و کاری کردند که هم من از حسینیه رفتم و هم جوانهای مذهبی را این طور جسور و هتاک کرده اند که با یک روحانی که تا دیروز برنامه های تبلیغی و جذاب حسینیه را تنظیم می کرد، این طور برخورد کنند!

اتومبیل به جلو مسجد الجواد در میدان 25 شهریور(هفت تیر) رسید.استاد که می خواست پیاده شود گفت:شما کجا می روید، به خانه تان؟ گفتم:بله به راننده اش گفت:آقای دوانی را برسان به خانه و برگرد.گفتم:نه،من هم از فرصت استفاده کرده با شما پیاده می شوم و نماز را همین جا می خوانم بعد به منزل می روم.

رفتم توی مسجد .آقای مرتضایی فر سلام کرد و چون مرا دید گفت:مؤمنین مهیای نماز شوید و بعدهم آقای دوانی منبرمی رود.

گفتم: باشد.نماز گذاران حدود17 یا 18 نفر و بیشتر هم کارگران ساختمانی بودند که در ساختمانی در مسجد کار می کردند.چند زن هم در پشت پرده بودند.

نماز جماعت را پشت سر استاد نامی دانشگاه تهران و روحانی برازنده و استاد سابق فقه و فلسفه حوزۀ علمیۀ قم و نوسینده کتاب اصول فلسفه وروش رئالیسم که آن همه در داخل و خارج کشور صدا کرده بود، با دو صف کوتاه کارگران ساختمانی برگزار کردیم.

بعد هم منبر رفتم.از آن جمع نصفی پای منبر نشستند و بقیه رفتند.در همان وقت حسینیۀ ارشاد از دانشجویان دختر و پسر تهرانی و شهرستانی موج می زد و دکتر علی شریعتی دو سه ساعت حرف می زد و کسی هم خسته نمی شد!

پس از خاتمۀ منبر مختصر، به تناسب جمعیت، که فقط آقا و خانمی متشخص و آشنا را دم در دیدم که به آنجا آمده بودند و گرنه بقیه افرادی ناشناس و ناوارد به اوضاع بودند، پرسیدم: آقای مطهری! کار حسینیه به کجا کشید؟ گفت: نشد که نشد.هر چه کردم بین علمای مخالف و خشکه مقدسها و جوانان تند رو و حرکات شریعتی و هیئت مدیرۀ حسینیه جمع کنم، دیدم نمی شود.تمام کاسه کوزه ها را هم برسرمن شکسته اند!

مقدسین مرا عامل آوردن دکتر شریعتی و سرو صداهای حسینیۀ ارشاد می دانند، جوانان احساساتی و تندرو هم  که شنیده اند من با تندروی و برخی افکار دکتر شریعتی موافق نیستم، در مقابلم جبهه گرفته اند. هیئت مدیرۀ حسینیۀ ارشاد هم نگاه به جوّ روز و موج جمعیت می کنند و آن طرف را گرفته اند.

آقا شیخ اکبر رفسنجانی دستگیر شده و زندانی است.آقای باهنر و مفتح هم نگاه به من می کنند.بعضی دیگر که هوا را پس دیده اند، کنار رفته اند و از معاضدت با من طفره می روند. ناچار برای این که مسجد الجواد که دارای کتابخانۀ مهم و مسجد و تالار تبلیغ با شکوه است به دست نا اهل نیفتد و دستگاه دست روی آن نگذارد اینجا آمده ام و با همین اندازه مردم که دیدی سر می کنم تا خدا چه خواهد.

فقط روزهای جمعه عده ای از رفقا و شاگردانم در اینجا گرد می آیند و من هم برای آنها درسی می گویم.شبها هم رفقا منبر می روند و تفسیر می گویند، تا خدا چه خواهد.حسینیه و آن سرو صدا ها را هم به اهلش واگذار کردم.شما هم بعضی شبها که دعوت می کنند بیایید مثل سابق که گاهی می آمدید، در میان جمع بیشتری منبر بروید تا بیشتر مأنوس باشیم.

آن شب خیلی دلم به حال آن دانشمند گرانقدر با آن همه معلومات سوخت.بیشتر از بی سرو سامانی و عدم تشکل روحانیت ناراحت بودم که چرا باید کار کسانی امثال استاد مطهری به اینجا بکشد؛ آن جمع متشکل و اعضای اصلی حسینیه ارشاد و مجمع «گفتار ماه» باید به هم بخورد و پایان کار این باشد؛ سرنوشت جوانها هم به دست کلاهی ها بیفتد که قطعاً بینشی صد در صد دینی ندارند و آنها را دچنار افراط و تفریط و حب و بغض ها خواهند کرد.به خود می گفتم سرانجام روال کار چه خواهد بود، خدا می داند.

البته رفته رفته کار مسجد الجواد هم گرفت و درس استاد شهید در روزهای جمعه رونق یافت.روزی سرزده وارد شدم و دیدم تالار مسجد پر از شاگردان استاد از مرد و زن است و همگی از درس استاد یاد داشت بر می دارند.شبهای جمعه یا شنبه هم تالار مسجد کم و بیش پر می شد و سخنرانان سخنرانی می کردند.

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است