در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: درسهایی از مکتب اسلام » شماره 84، مطهری، مرتضی ؛


 

ویل دورانت می گوید: «در سرتاسر زندگی انسان،به اتفاق همه «عشق» از هر چیز جالب تر است، و تعجب اینجاست که فقط عده کمی درباره ریشه و گسترش آن بحث کرده اند، در هر زبانی دریائی از کتب و مقالات، تقریبا از قلم هر نویسنده ای، درباره عشق پیدا شده است و چه حماسه ها و رامها و چه اشعار شورانگیز که درباره آن بوجود آمده است، با این همه چه ناچیز است تحقیقات علمی محض درباره این امر عجیب، و اصل طبیعی آن، و علل تکامل و گسترش شگفت انگیز آن، از آمیزش سادهء «پروتوزوئا» تا فداکاری «دانته» و خلسات «پترارک» و وفاداری هلوئیز،به ابلارد».1

ما در مقاله گذشته گفتیم آنچه مجموعا از گفته های علمای قدیم و جدید دربارهء ریشه و هدف عشق و یگانگی یا دوگانگی آن با میل جنسی استنباط می شود سه نظریه است، و گفتیم عشق هم در غرب و هم در شرق از شهوت تفکیک شده و امر قابل ستایش و تقدیسی شناخته شده است، ولی این ستایش و تقدیس آن طور که ما استنباط کرده ایم از دو جنبه مختلف بوده است که در مقاله پیش توضیح داده شد.

مطلب عمده در اینجا رابطهء عشق و عفت است، باید ببینیم این استعداد عالی و طبیعی در چه زمینه و شرائطی بهتر شکوفان می گردد؟ آیا آنجا که یک سلسله مقررات اخلاقی به نام عفت و تقوی بر روح مرد و زن حکومت می کند و زن بعنوان چیزی گرانبها دور از دسترس مرد است این استعداد بهتر به فعلیت می رسد یا آنجا که احساس منعی به نام عفت و تقوی در روح آنها حکومت نمی کند و اساسا چنین مقرراتی وجود ندارد و زن در نهایت ابتذال در اختیار مرد است؟

اتفاقا مسئله ای که غیرقابل انکار است اینست که محیطهای به اصطلاح آزاد مانع پیدایش عشقهای سوزان و عمیق است، در اینگونه محیطها که زن به حال ابتذال در آمده است، فقط زمینه برای پیدایش هوسهای آنی و موقتی و هرجائی شدن دلها و هرزه شدن قلبها فراهم است.

(صفحه19 )

این چنین محیطها، محیط شهوت و هوس است نه محیط عشق به مفهومی که فیلسوفان و جامعه- شناسان آن را محترم می شناسند، یعنی آن چیزی که با فداکاری و از خود گذشتگی و سوز و گداز توأم است، هشیار کننده است، قوای نفسانی را در یک نقطه متمرکز می کند،قوه خیال را پر و بال می دهد و معشوق را آن چنانکه می خواهد در ذهن خود رسم می کند نه آن چنانکه هست،خلاق و آفریننده نبوغها و هنرها و ابتکارها و افکار عالی است!

*** بهتر است اینجا مطلب را از زبان خود دانشمندانیکه طرفدار اصول نوینی در اخلاق جنسی میباشند بشنویم. ویل دورانت میگوید:«یونانیان شعر عاشقانه را گرچه در مورد غیرطبیعی آن(عشق مرد به مرد)میشناختند،داستانهای هزار و یک شب نشان میدهد که سرودهای عاشقانه از قرون وسطی جلوتر بوده،ولی ترغیب عفت و پاکدامنی از طرف کلیسا که او را به علت دور از دسترس بودن جذابیت بخشید مایه نضج غزل عاشقانه گردید،حتی لارشفوکو نویسندهء نیش- زن میگوید: «چنین عشقی برای روح مانند جان برای بدن است»...این استحالهء میل جسمانی را به عشق معنوی چگونه توجیه کنیم؟چه موجب میشود که این گرسنگی حیوانی چنان صفا و لطف بپذیرد که اضطراب جسمانی به رقت روحی تبدیل شود...آیا رشد تمدن است که به علت تأخیر انداختن ازدواج موجب میشود تا امیال جسمانی برآورده نشود و به درون نگری و تخیل سوق داده شود و محبوب را در لباس رنگارنگی از تخیلات امیال نابرآورده جلوه گر سازد؟آنچه بجوئیم و نیابیم عزیز و گرانبها میگردد،زیبائی بقدرت میل بستگی دارد و میل با اقناع و ارضاء ضعیف و با منع و جلوگیری قوی میگردد»2.

هم او میگوید:«به عقیده ویلیام جیمس،حیا امر غریزی نیست،اکتسابی است،زنان دریافتند که دست و دل بازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند... زنان بی شرم جز در موارد زود گذر،برای مردان جذاب نیستند.خودداری از انبساط،و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است،اگر اعضای نهانی انسان را در معرض عام تشریح میکردند توجه ما به آن جلب میشد ولی رغبت و قصد به ندرت تحریک میگردید.

مرد جوان بدنبال چشمان پر از حیا است،و بدون آنکه بداند حس میکند که این خود داری ظریفانه از یک لطف و رقت عالی خبر میدهد،حیا(و در نتیجه عزیز بودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد)پاداشهای خود را پس انداز میکند و در نتیجه نیرو و شجاعت مرد را

(صفحه20 )

بالا میبرد و او را به اقدامات مهم وامیدارد و قوائی را که در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده است بیرون میریزد».3

هم او میگوید:«امروز لباسهای سنگین فشارآور که مانند موانعی بودند از میان رفته اند، و دختر امروز خود را با جسارت تمام از دست لباسهای محترمانه ای که مانع حمل بود رهانیده است دامنهای کوتاه بر همه جهانیان به جز خیاطان نعمتی است و تنها عیبشان اینست که قدرت تخیل مردان را ضعیف تر میکند و شاید اگر مردان قوه تخیل نداشته باشند زنان نیز زیبا نباشند!».4

برتر اند راسل در کتاب زناشوئی و اخلاق در فصلی که بعنوان«عشق رمانتیک»باز کرده است میگوید:«اصل اساسی عشق رمانتیک اینست که معشوق خود را بسیار گرانبها و بدست آوردنش را بسیار دشوار بدانیم...بهای زیادی که برای زن قائل میشدند نتیجهء روانشناسی اشکال تصرف وی بود».5

و نیز میگوید:«از لحاظ هنر مایه تأسف است که به آسانی بتوان به زنان دست یافت و خیلی بهتر است که وصال زنان دشوار باشد بدون آنکه غیرممکن گردد!...در جائیکه اخلاقیات کاملا آزاد باشد،انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه داشته باشد عملا بر اثر موفقیتهای متوالی بواسطه جاذبه شخصی خود،ندرتا نیازی به توسل به عالی ترین تخیلات خود خواهد داشت».6

و نیز میگوید:«کسانی هم که افکار کهنه را پشت سر گذاشته اند در معرض خطر دیگری در مورد عشق به مفهوم عمیقی که ما برای آن قائلیم قرار گرفته اند،اگر مردی هیچگونه رادع اخلاقی در برابر خود نبیند یکباره تسلیم تمایلات جنسی شده و عشق را از کلیه احساسات جدی و عواطف عمیق جدا ساخته و حتی آن را با کینه همراه میسازد».7

عجبا!آقای راسل در اینجا دم از اخلاقیات میزند،مقصود او از اخلاقیات چیست؟او

(صفحه 21)

که عفت و تقوی را محکم میکند،حتی ازدواج را مانع عشق بلکه مانع هیچگونه تمتع از غیر همسر شرعی و قانونی نمیداند و معتقد است که زن فقط باید کاری بکند که از غیر همسر قانونی باردار نشود،او که زنا را جز در صورت عنف و یا درصورتی که صدمه جسمی بر طرف وارد شود مجاز میشمارد!او که اخلاق را جز تطبیق کردن و هماهنگ ساختن منافع خود با اجتماع نمیداند،او که چنین فکر میکند چه تصور صحیحی از اخلاقی که مانع و رادع تمایلات جنسی و پرورش دهنده احساسات لطیف عشقی باشد دارد؟!

به هر حال آنچه مسلم است اینست که محیطهای اشتراکی جنسی یا شبه اشتراکی که آقای راسل و امثال او پیشنهاد و آرزو میکنند کشندهء«عشق»به مفهومی است که فیلسوفان از آن دم میزنند و آن را اوج حیات و حد اعلای شور زندگی میخوانند،از او به عنوان معلم و مربی،الهام بخش و کیمیا یاد میکنند،و کسی را که همه عمر از آن بی نصیب مانده است،لایق انسانیت نمیشمارند.

*** یادآوری دو نکته لازم است یکی اینکه تفکیک عشق از شهوت و اینکه عشق هم از لحاظ کیفیت هم از لحاظ هدف با شهوت حیوانی و جنسی مغایر است از آن جمله مسائل روحی است که با اصول ماتریالیستی سازگار نیست،ولی به هرحال مورد قبول کسانی است که در مسائل روحی مادی فکر میکنند،راسل یک جا اعتراف میکند که:می گوید:«عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است».8

در جای دیگر میگوید:«عشق برای خود غایت و اصول و اخلاق خاصی دارد که بدبختانه تعالیم مسیحیت از یک طرف و عناد علیه اصول اخلاق جنسی که قسمتی از نسل جوان امروز طالب آنند (و خود راسل از آتش افروزان این عناد است!)از طرف دیگر،آنها را تحریف و واژگون میسازد.»9

نکته دیگر اینکه به نظر میرسد این حالت روحی که مغایر با شهوت جنسی-لا اقل از لحاظ کیفیت و هدف-شناخته شده است دو نوع است و به دو صورت مختلف ظهور میکند،یکی به صورت حالت پرشور و پرسوز و گدازی که در نتیجه دور از دسترس بودن محبوب و هیجان فوق العاده روح و تمرکز قوای فکری در نقطه واحد از یک طرف،و حکومت عفاف و تقوی بر روح عاشق از

(صفحه22 )

طرف دیگر تحولات شگرفی در روح ایجاد میکند،احیانا نبوغ می آفریند.و البته هجران و فراق شرط اصلی پیدایش چنین حالتی است و وصال مدفن آنست و لا اقل مانع است که به اوج شدت خود برسد و آن تحولات شگرفی که موردنظر فیلسوفان است بوجود آورد.

اینگونه عشقها بیشتر جنبه درونی دارد،یعنی موضوع خارجی بهانه ایست برای اینکه روح از باطن خود بجوشد و برای خود معشوقی آنچنانکه دوست دارد بسازد،و از دیدگاه خود آن طور که خود ساخته-نه آن طور که هست-ببیند،کم کم کار بجائی میرسد که بخود آن ساختهء ذهنی خود میگیرد،و آن خیال را بر وجود واقعی و خارجی محبوب تر ترجیح میدهد.

نوع دیگر آن مهر و رقت و صفا و صمیمیتی است که میان زوجین در طول زمان،در اثر معاشرت دائم و اشتراک در سختیها و سستیها و خوشیها و ناخوشیهای زندگی و انطباق یافتن روحیه آنها با یکدیگر پدید می آید،اگر اجتماع پاک و ناآلوده باشد،و تمتعات زوجین همانطوریکه اصول عفاف و تقوی ایجاب میکند به یکدیگر اختصاص یابد،حتی در دوران پیری که شهوت خاموش است و قادر نیست زوجین را به یکدیگر پیوند دهد،آن عاطفه صمیمانه سخت آنها را به یکدیگر می پیوندد.

نفقه دادن مرد به زن و شرکت عملی زن در مال مرد،از همه بالاتر اختصاص کانون خانوادگی به استمتاعات جنسی،و اختصاص محیط اجتماع بزرگ به کار و فعالیت از علل عمده و مهم این صفا و صمیمیت است.تدابیری که اسلام در روابط زوجین و غیره بکار برده است،سبب شده که در محیطهای اسلامی-برخلاف محیط اروپای امروز از اینگونه صمیمیتها و مهر و صفاها و عشقها زیاد پیدا شود.

نوع اول مشروط به هجران و فراق است،تازیانهء فراق روح را حساستر و آتشین تر میکند برخلاف،این نوع از عشق که ما آن را صفا و صمیمیت می نامیم و اختصاص به زوجین دارد در اثر وصال و نزدیکی کمال می یابد.

نوع اول در حقیقت پرواز و کشش و جذب و انجذاب دو روح متباعد است و نوع دوم وحدت و یگانگی دو روح معاشر،فرضا کسی در نوع اول تردید کند،در نوع دوم نمی تواند تردید داشته باشد.

در آیه کریمه قرآن آنجا که پیوند زوجیت را یکی از نشانه های وجود خداوند حکیم علیم ذکر میکند،با کلمه مودت و رحمت یاد میکند و چنانکه میدانیم،مودت و رحمت با شهوت و میل طبیعی فرق دارد،میفرماید:

و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا و جعل بینکم مودّة و رحمة:

یعنی یکی از نشانه های خداوند اینست که از جنس خود شما برای شما

(صفحه23 )

جفت آفریده است،و میان شما و آنها مهر و رأفت قرار داده است.

مولوی چه قدر خوب این نکته را دریافته است آنجا که میگوید:

زین للناس حق آراسته است

ز آنچه حق آراست کی تانند رست

چون پی یسکن الیهاش آفرید

 کی تواند آدم از حوا برید

این چنین خاصیتی در آدمی است

مهر،حیوان را کم است،آن از کمی است

مهر و رقت وصف انسانی بود

خشم و شهوت وصف حیوانی بود

ویل دورانت این صفا و صمیمیت را که پس از خاتمه شهوت نیز دوام پیدا میکند این طور توصیف میکند:«عشق به کمال خود نمیرسد مگر آنگاه که با حضور گرم و دلنشین خود تنهائی پیری و نزدیکی مرگ را ملایم سازد،کسانیکه عشق را فقط میل و رغبت میدانند فقط به ریشه و ظاهر آن می نگرند،روح عشق حتی هنگامی که اثری از جسم به جا نمانده باشد باقی خواهد بود،در این ایام آخر عمر که دلهای پیر از نو باهم می آمیزند با شکفتگی معنوی،جسم گرسنه به کمال خود میرسد.»10

*** با همه اختلافی که میان این دو نوع عشق وجود دارد و یکی مشروط به هجران است و دیگری به وصال،یکی از نوع ناآرامی و کشش و شور است و دیگری از نوع آرامش و سکون،در یک جهت مشترکند:هردو گلهای باطراوتی میباشند که فقط در اجتماعاتی که بر آنها عفاف و تقوی حکومت میکنند میرویند و میشکفند،محیطهای اشتراکی جنسی با شبه اشتراکی جنسی نه قادرند عشق به اصطلاح شاعرانه و رمانتیک بوجود آورند،و نه میتوانند در میان زوجین آن چنان صفا و رقت و صمیمیت و وحدتی که بدان اشاره شد بوجود آورند.

«پایان»

دانشمندان سرکش!

رسول گرامی اسلام می فرمود:

تواضعوا لمن تعلّمون منه و تواضعوا لمن تعلّمونه و لا تکونوا جبابرة العلماء

با استاد و شاگرد خود تواضع کنید و دانشمندان سرکش مباشید.

(نهج الفصاحه صفحه 238)

پی نوشت:

(1)لذات فلسفه، صفحهء 117

(2)لذات فلسفهء صفحه 130

(3)- لذات فلسفه صفحه 133

(4)- لذات فلسفه صفحه 165

(5)- زناشوئی و اخلاق صفحه 35

(6)- زناشوئی و اخلاق صفحه 40-39

(7)- زناشوئی و اخلاق صفحه 64

(8)- زناشوئی و اخلاق صفحه 62

(9)- زناشوئی و اخلاق صفحه 65

(10)- لذات فلسفه صفحهء 134

پایان مقاله

 

 

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است