در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: معارف، شماره 55، ؛


 

به نظر شما ویژگی های مهم استاد از لحاظ تعلیم و تدریس چه بود؟

 در مقام تدریس، استاد چند خصیصه روحی داشت که بسیاری از موفقیت های ایشان در زمینه تعلیم، مدیون این خصایص بود:

1 استاد مطهری، تدریس را به عنوان عبادت و وظیفة دینی انجام می داد. او مدرس دینی بود نه مدرس شغلی. به عنوان یک وظیفة خدایی درس می داد. ما وقتی می گوییم مدرس شغلی، منظورمان این نیست که حتماً یک مدرس، درسی که می دهد در مقابلش پول بگیرد، ممکن است که در مقابل درس دادنش پول هم نگیرد ولی مدرس شغلی باشد. منظور ما این است که گاهی می بینیم که یک نفر شغلش تدریس است. مثل کاسبی که صبح می رود، در دکانش را باز می کند، مدرس شغلی هم دکانش مدرسه است. منتها کارش این است که در کلاس، درسش را می دهد. یک چنین کسی ممکن است پول هم نگیرد ولی تدریس او، شغل اوست. مثلاً معلمی سی سال درس می داده بعد بازنشسته شده، حالا در خانه، بیکاری آزارش می دهد، می رود به مدرسه درس می دهد. چنین کسی درس دادن شغلش هست، یعنی مشغولیاتش هست.

اما یک وقت معلمی به عنوان انجام وظیفه درس می دهد. من درس می دهم تا این بچه چیز یاد بگیرد تا جامعه را نجات دهد و خودش ارشاد شود. آقای مطهری نخستین ویژگی اش در مقام درس دادن این بود که انسان وقتی پای درسش می نشست احساس می کرد ایشان در حال انجام وظیفة دینی است.

وجوه تمایز این خصیصه چه بود؟

 خوبی نور است، نور، را هیچگاه نمی شود پنهان کرد.

«پریرو تاب مستوری ندارد!» وقتی که معلمی درس می گوید، آدمی از کیفیت تدریس و حرکات و سکنات او می فهمد. حالا چطور می فهمد؟ چون فطرت ما فطرت انسانی و خدایی است. فطرت خدایی شنونده، با آن حالت خدایی گوینده، یک سنخیتی دارد که همدیگر را جذب می کنند و تأثیر این خوبی بر اساس معنویاتی است که در این عالم حاکم است.

2 درس استاد به گونه ای بود که شاگرد وقتی پای درسش می نشست، تمامی وجود استاد را می پذیرفت. یکی از بزرگترین رموز آموزشی این است که شاگرد خود معلم را بپذیرد نه زبان و استدلالش را.

اگر استدلال معلم را بپذیرد، در واقع معلم نقش ضبط صوت را دارد. معلم باید به گونه ای عمل کند که شاگرد، خود او را بپذیرد، وجود او را که پذیرفت، تحت تأثیر اخلاق و رفتار معلم و از جمله، استدلالش قرار می گیرد. راه رسیدن به این مرتبه از معلمی هم دو چیز است: الف) تسلط و پختگی علمی؛ ب) تقوا و وارستگی اخلاقی.

از نظر علمی باید بگویم استاد مطهری قبل از آنکه مسئله ای را برای شاگرد مطرح کند، اول برای خودش پخته کرده بود، یعنی هرگز مسئله ای طرح نمی شد که برای خود ایشان کاملاً روشن نشده باشد. به همین دلیل هیچگاه در برابر هیچ پرسشی، دچار لکنت زبان نمی شد.

از نظر اخلاقی، ایشان در حدی بود که حکم مراد را برای شاگردان خود داشت. اساساً از طریق بیان، امکان نقل معنویات نیست و هیچ معنویتی با زبان به کسی منتقل نمی شود. با زبان تنها دانش انتقال می یابد اما بینش و ایمان منتقل نمی شود. در روایت داریم: «من نجالس قال من یذکرکم الله رویته و یزید فی علمکم منطقه و یرغبکم فی الاخرة عمله؛[1] با کسی نشست و برخاست کنید که رؤیت او شما را به یاد خدا اندازد و سخنش دانش شما را افزون کند و عملش شما را به آخرت راغب نماید.»

از اینجا می فهمیم که آنچه بر علم و دانش می افزاید، بیان و منطق است ولی آنچه برایمان قلبی انسان به خدا می افزاید، دیدار و رؤیت است. تا وقتی سر و کار با مغز است دلیل و برهان کارآیی دارد ولی وقتی نوبت به قلب رسید «پای استدلالیان چوبین بود.»

معلم هنگامی که با شاگردش طوری برخورد کند که شاگرد او را بپذیرد، می تواند معلم اخلاق و معلم انسانیت نیز باشد. آن وقت می تواند در شاگرد نفوذ داشته باشد. والّا این قدرت را ندارد. هیچ فرقی نمی کند که شما یک تلویزیون مدار بسته بگذارید یا یک معلم بگذارید. اگر معلم با اخلاقش در شاگرد تنفر به وجود بیاورد، نتیجه معکوس خواهد شد.

3 استاد مطهری هرگز نسبت به شاگردش نظر تحقیرآمیز نداشت. یعنی حرف شاگرد را می شنید و به این وسیله به شاگردش اجازة عقده گشایی می داد. این خصیصه را آقای مطهری در مقام درس داشت. اگر وقت نبود، بعد از درس می نشست و گوش می کرد. حرف را می شنید و جواب او را می داد و این خصیصة ایشان در مقام تحقیق، بیشتر از مقام تدریس ایشان نقش داشت. استاد حرف های مخالفین را شنیده بود و خوب تحلیل کرده بود و پاسخ دقیق هر یک را آماده داشت. از همین رو، در ایران کسی را نداریم که به اندازة استاد در شناخت منطق های مخالف کار کرده باشد. یعنی مخصوصاً در این جهت، می شود ادعا کرد که ایشان از استاد خودش علامة طباطبایی(ره) جلوتر بود. ایشان به شاگردان میدان می داد. شاگرد را کوچک حساب نمی کرد و اساساً در برخورد با شاگرد رفیق بود.

من دو سه سال آخر عمر ایشان، توفیق این را داشتم که مقداری به حضور ایشان برسم. منتها خداوند این سعادت را به من داده بود که ایشان، خیلی محبت داشت. ما به منزل ایشان که می رفتیم مثل اینکه با ما رفیق بود. البته گاهی لطف می کرد و به منزل ما می آمد ولی اصلاً این مسائل مطرح نبود. یعنی ایشان خودبزرگ بینی نداشت و این اخلاق انسانی خیلی تأثیر داشت و از خصایص فوق العادة ایشان محسوب می شد.

چطور معلم می تواند دست به ایجاد چنین رابطه ای بزند و در عین حال حرمت استاد و شاگردی هم حفظ شود؟

 حفظ حرمت معلم مدیون وقار اوست نه مدیون تکبر او. وقار غیر از تکبر است. پیامبر اکرم(ص) در میان قومی که از آداب اخلاقی کمتر چیزی می دانستند مبعوث شد و با آنها در جلسات دایره وار می نشست که صدر و ذیل جلسات مشخص نمی شد.[2] معذلک وقار پیامبر همة آنها را وادار به احترام می کرد. معلم باید در عین وقار بهترین روابط صمیمانه را با شاگرد داشته باشد.

حرمت و حریم از یک جوهرند. معلم باید برای حفظ حرمت خود حریم برای خود قائل شود. پس لازم نیست که معلم وقتی که می خواهد با شاگردهایش صمیمی باشد برود با آنها فوتبال بازی کند! این را یکرنگی با شاگرد نمی گویند. یکرنگی وقتی است که به هنگام دیدن شاگرد با تبسم و خوشرویی احوالپرسی کند. مشکلاتش را بپرسد و در رفع مشکلاتش بکوشد. به این طریق در زوایای قلب او نفوذ پیدا می کند.

4 شهید مطهری ذهن شاگرد را وقاد و نقاد بار می آورد. یعنی وقتی برای مطلبی استدلال می کرد، استدلال را در کوچة بن بست رها نمی کرد. به این معنا که یک دلیل و برهان عرضه کند و بعد هیچ بلکه سلسلة استدلال را تا مبانی فلسفی و دینی آن تعقیب می کرد. به شاگردش خط می داد، به طوری که شاگرد می فهمید. هر جا می خواهد استدلال کند، باید در استدلالش این زنجیره را رعایت کند.

گاهی اوقات ما راه به شاگرد می دهیم اما آن راه بن بست است. به عنوان مثال، کسی از شما نشانة خانه ای را می خواهد. از یک کوچة خاصی این خانه را به او نشان می دهید به طوری که اگر همان کوچه را گم کرد حیران می ماند ولی گاهی از دو خیابان اصلی و چهار کوچة فرعی و از چند طریق این خانه را به او نشان می دهید. بنابراین آن طور نیست که اگر از آن راه خاص نتوانست پیدا کند، گم بشود، گیج بشود. چون راه های دیگر را هم می داند. از آن خیابان می شود رفت، از این طرف هم می شود. ایشان چون مطالب را برای خودش کاملاً پخته کرده بود، تا صحبت می کرد مجاری استدلال را تا آخر زنجیرة امر طی می کرد. به عنوان مثال می گفت: ما یک فرهنگ مشترک انسانی در تاریخ داریم. دلیلش این است که بعضی از مقوله های انسانی برای همة انسان ها در سراسر تاریخ عالم قابل فهم است. این استدلال را خوب توضیح می داد. بعد به این استدلال بسنده نمی کرد. بلکه می گفت علتش این است که همة انسان ها را خداوند بر اساس فطرت انسانی خلق کرده است. این بعد مشترک انسانی است که آن فرهنگ مشترک انسانی را به وجود آورده است. در اینجا باز توقف نمی کرد. مثلاً می گفت اساساً نظام خلقت، نظام یکپارچه ای است. یک مدیر و مدبر دارد و این مدیر و مدبر یک نظم را بر کل این عالم حاکم کرده است. و این انسان انعکاسی است از آن تدبیر. تدبیر چون واحد است، این انعکاس واحد هم در همة انسان ها هست و همة انسان ها دارای فطرت و فرهنگ مشترک انسانی هستند. از این طرف هم استدلال تعقیب می شد؛ مثلاً می گفت فرهنگ انسانی مشترک در تاریخ، حرکت واحدی را تنظیم می کند. پس حرکت تاریخی، حرکت واحدی است اما منشأش فرهنگ مشترک انسانی است نه امور اقتصادی. این چنین خط سیر استدلال را طوری ترسیم می کرد که هیچوقت به بن بست نمی رسید. آنوقت ذهن شاگرد نقاد می شد؛ این ذهن جرقه داشت.

استاد از نظر شیوة تدریس و بیان چگونه بود؟

 یکی از مهم ترین تفاوت هایی که میان استاد مطهری و بعضی دیگر بود، این بود که استاد با مطلب جذب می کرد و دیگران با بیان. البته بیان مهم است اما اگر فقط بیان باشد، زود می گذرد و اگر بیان بدون مطلب باشد افسونگری و سرگرمی است. اما اگر جان انسان مسئله را لمس کند دیگر کهنه شدنی نیست. چون عقل متکی بر نظام آفرینش است و نظام آفرینش هم متکی به ارادة خدا است و ارادة خدا خواست خداست و این ماندگار است. استاد مطهری این طور عمل می کرد. این بود که انسان وقتی درس های ایشان را گوش می کرد به بیان استاد توجه نداشت بلکه غرق در معنا می شد. گاهی ممکن است انسان پای صحبتی بنشیند و آنقدر مجذوب بیان شود که از فکر استفادة علمی منصرف شود و وقتی از جلسه بیرون می آید یک حالت شور و شعفی داشته باشد، اما چیزی به دست نیاورده باشد. اما از جلسة استاد مطهری که انسان بیرون می آمد، حالت ابتهاج از اعماق داشت. تا آخر عمر هم یادش می ماند که در آن جلسه چنین مطلبی گفته شد. درس های حوزه اساساً این طور است.

فکر می کنید استاد در اثر چه کارهایی به این حد از وارستگی و اخلاق رسید که نمونه شد؟

 تقوا، تقوا و تحقیق براساس انجام وظیفه. استاد مطهری دو تا از کتابهایش به عقیدة من از بهترین کتاب هایش است. یکی اصول فلسفه و دیگر کتاب ایشان در زمینة تاریخ و این جامعه و تاریخ که چاپ شده جزئی از آن است. اصول فلسفه را که ایشان نوشته، مربوط به وقتی می شود که استاد طلبة جوانی بوده است. اما در همان موقع معلوم می شود که دلش برای دین خدا می سوخته که این کار تحقیقی به این جالبی را ارائه داده است و پاورقی های استاد در اصول فلسفه به متن هم بها داده است. و این نشاندهندة آن دلسوزی است. تحقیق براساس انجام وظیفه و تقوا درست می شود. امام خمینی(ره) استاد شهید مطهری بوده اند که خود مظهر این امرند، آقای مطهری هم که معلوم است همان خط امام را می رفت.

آیا شاگردهای استاد در درس یا خارج از درس می فهمیدند که ایشان یک شخصیت انقلابی معتقد به انقلاب است؟ و چه طور استاد اعتقاد به سرنگونی رژیم را در درس بروز می داد؟

 استاد مطهری مبانی فکری و عقیدتی انقلاب را تحکیم می کرد. شاگردها احساس می کردند که اگر بخواهند انسان باشند باید آن سیستم را به هم بزنند. اما نمی آمد احزاب یا تاکتیک های مبارزة مسلحانه را یاد بدهد. این کار را هم نمی بایستی بکند. همان کاری که باید می کرد، کرد.

لطفاً اگر خاطره ای که از لحاظ تربیتی برای معلمان مفید است دارید بفرمایید.

 آقای مطهری به نمازش خیلی اهمیت می داد و وقتی می خواست نماز بخواند با لباس توی خانه نماز نمی خواند. ما معمولاً وقتی نماز می خوانیم خصوصاً نماز صبح، از رختخواب که حرکت می کنیم با همان لباس زیر نماز صبح را می خوانیم. اما ایشان صبح که می خواست نماز بخواند لباس می پوشید و مثلاً عمامه به سر می گذاشت و خودش را آراسته می کرد برای نماز. شاید این کار به این سبب بود که می خواست از همان آغاز که لباس می پوشد، آمادگی روحی پیدا کند. یعنی من می خواهم کاری کنم که سرسری نیست. این حالت تهیوء (آمادگی) قبل از نماز مسلماً تأثیر روحی به سزایی دارد.[3]

پی نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 1، ص 203، ح18.

[2] همان، ج 16، ص 230، ح 35.

[3] برگرفته از کتاب جلوه های معلمی استاد مطهری، ص 53.

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است