در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: اتحاد اسلامی؛ در نگاه استاد شهید آیةالله مطهری (ره) (نامه جامعه :: دی 1387 - شماره52) ، ربانی گلپایگانی، علی ؛


تذکر: این مقاله برای جلوگیری از خستگی کاربر به دو بخش تقسیم شده که بخش اول آن پیش روی شماست و لینک بخش دوم در انتهای صفحه ارائه گردیده است.

چکیده

تحول در علم کلام-همانند علوم دیگر- به صورت کمی و کیفی رخ داده است. یعنی هم مسایل کلامی به تدریج افزایش یافته است و هم در مبانی، روش ها و نگرش های کلامی تحولاتی پدید آمده است. این  تحولات در دنیای جدید ویژگی هایی دارد که بدان جهت با نام « کلام جدید » شناخته شده است و از آن در برابر کلام قدیم یا سنتی یاد می شود. خاستگاه این تحول و تجدد جهان غرب پس از عصر رنسانس ودر دوران مدرنیته و پست مدرنیته است. تحولاتی که در عرصه های مختلف فلسفی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی رخ داد الاهیات مسیحی را با چالش های جدی روبرو کرد و عکس العمل های متفاوت متکلمان مسیحی را برانگیخت. گروهی از آنان با روش هایی متفاوت برآن شدند تا از طریق بازنگری آموزه های دینی و تبیین آنها متناسب با فضای فکری و فرهنگی جدید دین را به گونه ای عرضه کنند که برای بشر جدید قابل فهم و پذیرش باشد و بدین صورت الاهیات جدید مسیحی پدید آمد. شلایرماخر، رودلف بولتمان و پل تیلیش از جمله متکلمان جدید مسیحی اند که هر یک روش و نگرش ویژ ه ای را در الاهیات مسیحی مطرح ساختند.

تحولات جدید در عرصه فرهنگ، سیاست، فلسفه، و دیگر شئون جامعه بشری به تدریج به جهان اسلام راه یافت و چالش های مشابهی را در برابر کلام اسلامی مطرح

(صفحه 54)

ساخت و عکس العمل های متفاوت متکلمان اسلامی را برانگیخت. گروهی به این دلیل که این تحولات ریشه در جهان غرب و عالم مسیحیت دارد آن ها را نامشروع دانسته و هرگونه بحث و گفت وگوی علمی در این باره را ناروا انگاشته اند. گروهی دیگر با این توجیه که این تحولات محصول رشد علمی و فکری بشر جدید است یک پارچگی آنان را پذیرفته و بر آن شدند تا آموزه های دینی را بر اساس آنها تفسیر کنند و اگر قابل تفسیر نبود آنها را کنار بگذارند. عده ای دیگر روش التقاط را برگزیدند. اما نخبگانی چون علامه طباطبایی و استاد مطهری بر آن شدند تا ضمن ارج نهادن به این تحولات مثبت در عرضه دانش تجربی مسایل سیاسی و اجتماعی کاستی های فلسفی و کلامی غرب را برملا سازند و بابهره گیری از مبانی فلسفی و کلامی اسلامی راهی معتدل و معقول را فراروی بشر جدید قرار دهند تا ضمن بهره مندی از مزایای علمی و سیاسی جدید حریم دین و آموزه های اصیل و حیاتی را پاس دارد و علم و دین، تخصص و تعهد، پیشرفت و معنویت، دنیا و آخرت را در کنار یک دیگر بنشانند.

واژگان کلیدی: الاهیات اسلامی، الاهیات مسیحی، کلام سنتی، کلام جدید، تحول و تجدد.

گونه های تحول در علوم

تحول در رشته های علمی- اعم از دینی و غیردینی - به دو صورت امکان پذیر است:

تحول کمی. 2- تحول کیفی. تحول کمی مربوط به مسایل یا گزاره های یک دانش است که به تدریج افزایش می یابد. تحول کمّی در علوم پیوسته روند تکاملی و افزایشی را پیموده است. واقعیت های تاریخی گویای این حقیقت است که علوم بشری در آغاز از مسایل محدودی تشکیل شده و به تدریج بر حجم آنها افزوده شده است. این مطلب، علوم آلی وابزاری چون منطق و ادبیات را نیز شامل است. اگر چه پس از گذشت دورانی نه چندان کوتاه این گونه علوم به مرحله اشباع شدگی رسیده و مسایل آن ها تثبیت شده و کشف مسایل جدید در آن ها به نقطه صفر گراییده است. اما در علوم غیرابزاری که به هستیشناسی، طبیعت شناسی، انسان شناسی و دین شناسی مربوط می شوند تحول کمی نقطه پایانی نخواهد داشت. هر چند این علوم نیز در این باره وضعیت یکسانی ندارند. از باب مثال تحول کمی در طبیعت شناسی شتابی به مراتب فزاینده تر از تحول کمی در هستیشناسی دارد. زیرا مسایل هستیشناسی عقلی و کلی اند، ولی مسایل طبیعت شناسی

(صفحه 55)

تجربی و جزئی می باشند. بدیهی است جوانب کلی یک موضوع بسی محدودتر از سویه های جزئی آن است. در نتیجه کشف نهایی ابعاد کلی هستی از فهم فرجامین سویه های جزئی طبیعت دست یافتنی تر و آسان تر است. این امر یکی از عوامل اساسی این واقعیت تاریخی است که تحول کمی در فلسفه اولی فرایندی آرام را پشت سر گذاشته است در حالی که تحول کمی در طبیعت شناسی فرایندی پرشتاب داشته است. کوتاه سخن آن که مسایل مستحدث و جدید در دانش هایی چون منطق، ادبیات و فلسفه اولی نادرالوقوع و در دانش هایی چون طبیعت شناسی و شریعت شناسی فراوان یافت می شود

2. تحول کیفی در علوم گونه های متفاوتی دارد. یک گونه از آن در مسایل علوم رخ می دهد و آن عبارت است از تبدل دیدگاه ها درباره یک مسأله، خواه توسط یک دانشمند و خواه توسط دو یا چند دانشمند. گاهی، دیدگاه یک عالم درباره مسأله ای یک یا چند بار تحول می پذیرد و گاهی میان دو صاحب نظر درباره مسأله ای اختلاف رخ می دهد و در نتیجه حکم آن مسأله دست خوش تحول قرار می گیرد. در طبیعت شناسی قدیم عناصر طبیعی را در چهار عنصر آب، خاک، هوا وآتش خلاصه می کردند و آنها را بسیط می دانستند، ولی در طبیعت شناسی جدید این دیدگاه ابطال گردید و بیش از یکصد عنصر بسیط کشف شد. در علم هیئت قدیم زمین را مرکز منظومه شمسی می دانستند که خورشید و دیگر سیارات منظومه برگرد محور زمین می گردیدند، ولی در هیئت جدید این نظریه ابطال شد و ثابت گردید که خورشید مرکز منظومه شمسی است، و زمین بر گرد خورشید حرکت می کند. فقیهان متقدم بر آن بودند که هر گاه شی ءنجسی در آب چاه بیفتد، آب چاه نجس می شود و برای پاک شدن آب آن باید مقدار معینی از آب چاه رابیرون کشید، ولی متأخرین (از علامه حلی به بعد) این نظریه را نادرست دانسته و بر آنند که آب چاه به صرف اینکه چیز ناپاکی با آن برخورد کند نجس نخواهد شد. این گونه تحول کیفی در همه علوم بشری رخ داده و خواهد داد.

گونه دیگری از تحول کیفی آن است که مبانی و مبادی یا روش علم متحول گردد. فیالمثل روش عقلی به روش نقلی یا حسی تحول پذیرد و بالعکس. یامبنای توحیدی و متافیزیکی به مبنای ثنوی یا الحادی تحویل یابد. در هستیشناسی کسی که روش عقلی صرف رابه کار می برد با آن کس که روش شهودی صرف را بر می گزیند، و آن که به

(صفحه 56)

آمیزه ای از آن دو معتقد است نتایج یکسانی نخواهند گرفت. و اگر دارای دیدگاه های مشترکی باشند، قطعاً دیدگاه های متفاوتی نیز خواهند داشت. دیدگاه هایی که از روش های متفاوت آنان برخاسته است. البته، ممکن است دو فیلسوف که دارای روش فلسفی یکسانی هستند نیز احیاناً به نتایج متفاوتی برسند، ولی این تفاوت معلول عوامل دیگری غیر از مبنای روش شناختی آنان است. تفاوت دیدگاه های فقیهان که از دیدگاه های متفاوت اصولی آنان سرچشمه می گیرد نیز از این قبیل است.

نقش دیدگاه های متفاوت هستی شناختی و انسان شناختی در علوم تربیت، اقتصاد، سیاست، قضاوت و مانند آن نیز چنین است. یعنی تحول های معرفتی ای که در این دانش ها رخ می دهد از مبانی فلسفی در حوزه های هستی شناسی و انسان شناسی تأثیر می پذیرد. هر گاه عالم دینی، این مبانی را فارغ از آموزه های وحیانی مسلم گرفته و تعالیم دینی را بر اساس آنها تبیین و تفسیر نماید، قطعاً معرفت دینی او تحت تأثیر مبانی یاد شده قرار گرفته و با تحول آنها متحول خواهد شد.

تحول و تجدد در کلام مسیحی

با مطالعه تحولاتی که در الهیات مسیحی رخ داده و به پیدایش کلام جدید مسیحی انجامیده است روشن می شود که هرگونه تحولی در علم کلام منشأ جدید شدن علم کلام نخواهد بود. به عبارت دیگر تجدد اخص از تحول است. تجدد در علم کلام قبل از هر چیز ریشه در تحول شبهات دارد. شبهاتی که باورها و آموزه های دینی را با چالش مواجه ساخته است. اما باورها و آموزه های دینی پیوسته با شبهات و چالش هایی روبرو بوده است. بنابراین، هر گونه شبهه ای نیز منشأ جدید نامیدن علم کلام نیست بلکه مقصود شبهاتی است که در مبانی هستی شناسی، معرفت شناسی و انسان شناسی ریشه دارد. در حقیقت، بحث کلام جدید، بحث گفتمان دین و عالمان دینی با بشر جدید است. بشری که به انسان و جهان از منظری جدید می نگرد. از یک سو به رشد و تکامل دانش تجربی و دستاوردهای تکنولوژیک آن مباهات می کند و مغرورانه می پندارد که در پرتو دانش تجربی و فن سالاری کلید سعادت و رستگاری را در اختیار دارد. از سوی دیگر، روش تجربی را در حوزه معرفت و عمل یگانه روش یا لااقل کارآمدترین روش در کامیابی علمی و عملی

(صفحه 57)

خویش می شناسد. و از آن جا که چنین روشی نسبت به زمان ها، مکان ها، و اشخاص و اهداف مختلف نتایج متفاوتی خواهد داشت نوعی نسبیگرایی معرفتی و فلسفی، به صورت آگاهانه یا ناخودآگاه، بر ذهن و اندیشه او سیطره یافته است.

بنابر این، فضای ذهنی، روانی و فرهنگی بشر غربی در عصر جدید را اندیشه ها و روش های زیر فراگرفته است:

1- اصالت دادن به علم تجربی و دستاوردهای آن در حل مشکلات زندگی.

2- اهتمام ورزیدن به روش تجربی در حوزه معرفت و عمل (امپریسم و پراگماتیسم).

3- نسبیگرایی و تکثرگرایی معرفتی و بی اعتنایی یا کم اعتنایی به آرای فلسفی یا باورهای دینی جزمی.

4- در این میان تحولات سیاسی و اجتماعی نیز نقش مؤثری در تحول فضای فکری و ذهنی و روانی بشر عصر جدید داشته است؛ و در پی این تحولات دمکراسی، حقوق بشر، آزادی و برابری در مسایل سیاسی، اقتصادی، دینی، عدالت اجتماعی و غیره به عنوان اصول و ارزش های مسلّم و گریزناپذیر به رسمیت شناخته شد.

5 - از سوی دیگر، عملکرد نادرست و ناپسند نهادهای دینی، و متولیان رسمی دین، به ویژه در عصر حاکمیت کلیسا در جهان غرب، چهره ای ناخوشایند، علم ستیز، انعطاف ناپذیر، مستبد و خودکامه از دین و دینداری ترسیم کرد. و از یک سو منشأ سوء تفاهم عده ای از فلاسفه و دانشمندان گردید و از سوی دیگر، بهانه مناسبی به دست فرصت طلبان و سیاست بازان قدرت طلب و سود جو داد تا علیه دین و ارزش های دینی شبهه پردازی و شبهه پراکنی کنند.

6- خصومت ها و جنگ های مذهبی نیز عامل دیگری، در جهت فراهم ساختن فضای بدبینی نسبت به دین و ایمان دینی به شمار می رود.

بنابراین، با مطالعه تاریخ غرب در قرون وسطا و پس از رسانس علمی این نتیجه به دست می آید که در پی یک سلسله عوامل علمی، فلسفی، فرهنگی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی در دنیای ذهن و روان بشر غربی تحولاتی پدید آمد که منشأ طرح یک رشته پرسش ها و چالش های نوین در زمینه آموزه ها و ارزش های دینی شد.کسانی روش الحاد و دین ستیزی را برگزیدند، و برخی طریق شک و تردید را انتخاب کردند. مکاتب و

(صفحه 58)

فلسفه هایی پدیدار گشت که خود را جایگزین دین می دانستند و مدعی این بودند که می توانند نقش هایی که دین برای بشر در عصر قدیم ایفا می کرد را برای بشر عصر جدید برآورده سازند.

در چنین شرایط و فضایی، عده ای از فیلسوفان غربی و متکلمان مسیحی روش ها و اندیشه های نوینی را مطرح کردند تا به چالش هایی که در برابر دین و ایمان دینی پدید آمده بود پاسخ گویند و دین و ایمان دینی را به گونه ای تبیین نمایند که برای بشر جدید قابل پذیرش باشد، و بیماری دین ستیزی و دین گریزی را درمان نماید.

تفکیک قلمرو علم و دین یکی از رایج ترین راه حل هایی بود که به شیوه ها و بیان های گوناگون مطرح گردید. کانت علم را به حوزه عقل نظری، و دین را به قلمرو عقل عملی ارجاع داد(ر.ک: بار بور، 1374: ص 91-95). شلایر ماخر از تجربه دینی به عنوان گوهر و حقیقت دین یاد کرد و عقاید و اعمال دینی را صدف های دین دانست که جنبه ثانوی و فرعی دارند و معیار دینداری به شمار نمی روند. وی با طرح این نظر می خواست روشنفکرانی که به آموزه ها و اعمال دینی بی اعتنا بودند و از سوی دیگر به مسایل احساسی و هنری و شعری گرایشی داشتند را به دین فراخواند و ایمان دینی را برای آنان پذیرفتنی سازد(ر.ک: سایکس،1376: ص 57-58؛ براون، 1375: ص 109).

پس از وی، ویلیام جیمز همین نظریه را با روشی تجربی و روان شناختی تقویت نمود. و حقیقت دین را به احساس وابستگی با حقیقت الوهی تفسیر کرد. حقیقت الوهی را نیز به گونه ای لابشرط تصویر کرد که تصویرها و تعریف های پیروان ادیان و مذاهب مختلف را در بر میگیرد.وی آشکارا گفته است: رسالت علم کلام جدید این است که دین و مذهب را به گونه ای تعریف کند که همه ادیان و مذاهب را شامل شود؛ و از طرفی با علوم جدید نیز هم آهنگ باشد(ر.ک: جیمز،1372: ص 196).

طرح نظریه زبان اسطوره ای در دین توسط رودُلف بولتمان[1] و زبان نمادی و مزی توسط پل تیلیش[2] که دو تن از متکلمان جدید مسیحی به شمار می آیند از دیگر راه حل هایی است که در الهیات جدید مسیحی برای حل چالش ها و شبهات نوین در حوزه دین و ایمان

 (صفحه 59)

دینی ارائه شده است.

جان هیک نیز کلام جدید را الهیات مبتنی بر تجربه دینی می داند، به اعتقاد او این الهیات نوین جایگزین الهیات عقلی و الهیات نقلی که تا قرن نوزدهم میلادی در جهان مسیحیت شناخته شده بود، و پس از آن نیز طرفدارانی دارد، می باشد(هیک، 1372: ص 143-144).

حاصل آن که در بحث از کلام جدید مسیحی سه مطلب اساسی مطرح می شود:

1- مسایل یا شبهات جدید کلامی.

2- اسباب و عوامل شبهات جدید کلامی.

3- روش ها و اندیشه های کلامی جدید.

پژوهشی دیگر

از مطالب یاد شده، شبهات و مسایل جدید کلامی و نیز اسباب و علل آن ها روشن گردید چنان که به برخی از روش هاو اندیشه های کلامی جدید نیز اشاره شد.

دیوید، اف، فورد نویسنده کتاب متکلمان جدید ( the modern theologians) در فصل «مقدمه ای بر الهیات جدید مسیحی» درباره اسباب و زمینه های پیدایش کلام جدید مسیحی و رهیافت های آنها پژوهشی دارد که نقل چکیده آن زوایای این بحث را روشن تر خواهد ساخت. وی گفته است:

در فاصله زمانی میان قرون وسطا و پایان قرن نوزدهم، حوادث و تحولات گسترده ای در جهان - به ویژه در دنیای غرب - رخ داد و پیآمدهای گوناگونی در فرهنگ و زندگی بشر داشت. مهم ترین این حوادث و رخ دادهاعبارتند از: نوزایی علمی یا رنسانس، رفورمیسم، روشنگری یا روشنفکری، انقلاب صنعتی، انقلاب در امریکا، انقلاب کبیر فرانسه، رشد ملیت گرایی، پیشرفت علوم طبیعی، توسعه تکنولوژی، رشد علوم پزشکی و انسانی.

عوامل یاد شده، علاوه بر تأثیرگذاری در رشد فزاینده برخورد و ارتباط میان بروکراسی و تشکیلات دمکراسی، جنگ افزارها، افزایش نبردها و پیشرفت فراوان در زمینه علوم تربیتی و بهداشت، سبب تحول جدیدی در عرصه های هنر، فلسفه و دین شد، و گاه سبب بی توجهی، انتقاد و تغییر مبانی دینی گردید. علاوه بر این، ادیان با مسایل فرامدرنیته (post modernity ) مواجه شده اند. اکنون سؤال این است که چگونه کلام و مذهب بدون تکرار و استمرار

(صفحه 60)

عقاید پیشین می تواند ادامه یابد؟ نوگرایی برای محتوا و روش کلام و خداشناسی چقدر اهمیت دارد؟ آیا ممکن است دین بدون تغییر اساسی در نگرش ها و مبانی خود بتواند با نوگرایی و تجددطلبی سازگاری یابد؟

متکلمان مسیحی در برخورد با این تحولات، روش های متفاوتی را برگزیده اند:

1- گروهی می کوشند کلام سنتی را احیا و حفظ کنند، بدون این که به تحولاتی که در زندگی و اندیشه مردم جهان رخ داده و نظر آنها را نسبت به مسیحیت دچار تحول ساخته، توجهی نشان دهند.

2- عده ای در نقطه مقابل، برای فلسفه و جهان بینی جدید اهمیت و اصالت قایل شده و مسیحیت را به این شرط می پذیرند که با افکار و اندیشه های نوین سازگار باشد. بنابراین، باید آموزه های دینی را مطابق اندیشه های نوین تفسیر نمود.(عصری کردن دین)

3- برخی، عقاید و آموزه های مسیحی را اصل گرفته و بر آنند که تحولات جدید باید با این آموزه ها و عقاید هم آهنگ گردد (دینی کردن عصر) البته، عقاید دینی نیز نیازمند باز فهمی است تا بتوان در پرتو فهم نوین پاسخ گوی مسایل جدید بود. کارل بارت از پرچمداران این روش و نگرش کلامی است.

4- گروهی روش تلفیق میان عقاید دینی و نظریه های جدید را برگزیده اند. بر این اساس، هیچ یک از عقاید مسیحی و نظریه های جدید اصالت نخواهد داشت، و باید هر دو را مورد تجدید نظر و تأویل قرار داد. پل تیلیش و رودلف بولتمان از طرفداران این روش و نگرش کلامی به شمار می روند.

وی، آنگاه دو روش اول و دوم را در دو طرف افراط و تفریط قرار داده و یاد آور شده است: روش نخست در جهان امروز کارایی ندارد، و روش دوم نیز به محتوا و فحوای دین لطمه وارد می سازد.

بنابراین، تنها می توان یکی از دو روش دیگر را برگزید. به گونه ای که جانب دین گرایی و نوگرایی رعایت گردد (ر.ک: اوجبی، 1375: ص 151-154).

از گونه های چهار گانه پیشین، گونه نخست کلام جدید به شمار نمی رود، چرا که هیچگونه اعتنایی به تحولات جدید فلسفی، علمی، فرهنگی و اجتماعی، شبهات و مسایل نوین کلامی ناشی از آنها ندارد. این در حالی است که کلام جدید باید به رسالت کلام که

(صفحه 61)

دفاع از عقاید و آموزه های دینی است وفادار باشد. شرط اول دفاع این است که خصم یا رقیب مورد توجه و اعتنا باشد آنگاه برای مقابله با او چاره اندیشی شود. اما اگر به خصم و رقیب اعتنا و توجهی نشود و صرفاً برای ندیدن او یا نشنیدن سخن وی دیدگان را بر هم نهیم و به سخن او گوش فراندهیم، هیچگونه دفاعی صورت نگرفته است.

گونه چهارم نیز، اگر چه ظاهراً موضع دفاعی اتخاذ کرده است، ولی در حقیقت، تسلیم شدن در برابر خصم و رقیب است. گونه نخست سخن خصم را نمی شنود. و از رویارویی با او پرهیز می کند، اما گونه چهارم سخن خصم را می شنود و با او روبرو می شود ولی با گشاده دستی متاع خود را تسلیم او می کند و مصالحه ای که رخ می دهد همیشه یک جانبه و به نفع رقیب و خصم تمام می شود. از این روی، در حقیقت هیچگونه دفاعی از دین صورت نگرفته است.

از دو گونه دوم و سوم، گونه سوم منطقی تر است. زیرا در عین اینکه بر اصالت های دینی تأکید می ورزد باب گفتگوی منطقی با اندیشه های نوین را گشوده می دارد. و به حل مشکلات و مسایل جدید همت می گمارد. اما رهیافت دوم به دلیل التقاطی بودن نخواهد توانست از اصالت های دینی به وجه بایسته پاسداری نماید. این رهیافت فاقد شفافیت و مرزبندی لازم است و در نتیجه رهزنان دین و ایمان فرصت خواهند یافت با تأویل و تفسیرهای دلخواه حق و باطل را به هم درآمیزند و باب فتنه را بر بشر بگشاید.[3]

از اینجا این نکته مهم به دست آمد که در تحلیل کلام جدید مسیحی نمی توان تحولات جدید در عرصه های علم، فلسفه، فرهنگ، اقتصاد و سیاست را نادیده گرفت ولی لازمه نادیده نگرفتن آن تحولات این نیست که دین و آموزه های دینی را بر اساس آنها تفسیر نماییم، آن چه لازم است این که در تبیین و تفسیر دین، این تحولات، مسائل و شبهات ناشی از آنها را نادیده نگیریم. و برای یافتن راه حل و پاسخ منطقی آنها بکوشیم.

مقالات مرتبط:

تحول و تجدد در علم کلام بخش دوم

پی نوشت ها:

1. در این باره به کتاب رودلف بولتمان، نوشته ایان هندرسن، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی رجوع شود.

2. در این باره به کتاب پل تیلیش نوشته جی هی وودتوماس، ترجمه فروزان راسخی رجوع شود.

3. اشاره است به سخن حکیمانه و معصومانه امام علی (ع) فرموده: فتنه گران حق و باطل را به هم می آمیزند و در نتیجه شیطان بر اولیای خود چیره می شود و دین حق تحریف می شود. نهج البلاغه، خطبه 50.

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است