در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: ، ؛


احترام به شاگردان

استاد مطهری، هرگز نسبت به شاگردانش نظر تحقیرآمیز نداشت؛ یعنی، حرف شاگرد را می شنید و به این وسیله، به شاگردش، اجازه عقده گشایی می داد. اگر وقت نبود، بعد از درس می نشست و گوش می کرد. حرف را می شنید و جواب آن را می داد. این خصیصه ایشان، در مقام تحقیق، بیشتر از مقام تدریس ایشان نقش داشت. ایشان به شاگردان، میدان می دادند. شاگرد را کوچک حساب نمی کردند و اساساً در برخورد با شاگرد، رفیق بودند.

به من، در دو سه سال آخر عمرشان، خیلی محبت داشتند. به منزل ایشان که می رفتیم، مثل این که با ما رفیق بود. البته، گاهی لطف می کردند و به منزل ما می آمدند؛ ولی اصلاً این مسائل مطرح نبود؛ یعنی، ایشان، خود بزرگ بینی نداشت و این از خصایص فوق العاده ایشان محسوب می شد.1

مدارا

هیچ گاه در درس استاد مطهری برخورد خشونت آمیز نبود. برای رفع اشکال، سعی می کردند بیان خود را محکم کنند؛ نه این که با ادای کلمات خشن و توهین آمیز، طرف مقابل را ساکت نمایند. این اخلاق پاکیزه، هم از قدرت علمی و هم از خودسازی ایشان سرچشمه می گرفت.

در مدت دوازده سالی که خدمت ایشان شاگردی می کردم، یک بار هم ندیدم که در درس، با عصبانیت جواب کسی را بدهند؛ حال که این سخنان را می گویم، به یاد خاطره ای در همین زمینه می افتم . یک روز، بعد از این که ایشان مطلبی را بیان کردند، من، اشکال کردم. هر قدر ایشان بیان کردند و توضیح دادند، برای من قابل قبول نبود. سرانجام، قدری بی ادبی و گستاخی کردم و گفتم: «انصاف بدهید». ایشان گفتند: «من، انصافم از شما بیشتر است».

نهایت جوابی که دادند و من در مدت دوازده سال شنیده ام، این بود. بعد گفتند: «بعضی مطالب باید بماند تا بعداً خوب در ذهن قرار گیرد».2

معنویت

درس استاد، به گونه ای بود که شاگرد وقتی پای درسش می نشست، تمامی وجود استاد را می پذیرفت. از نظر اخلاقی، ایشان در حدی بود که حکم مراد را برای شاگردان خود داشت. استاد، همیشه با وضو در کلاس حضور می یافت و حضورش آن چنان روحانیتی به مجلس می بخشید که شنونده، با تمام وجود، معنویت و قداست آن را درمی یافت و به نسبت آمادگی اش، در جذبه های الهی آن، مستغرق می گردید.

نقل کرده اند که در تمامی سال های تدریس، یک کلام، یک جمله و یک حرکت که از آن بوی تظاهر به زهد و تقدس استشمام شود، در کلامشان نبوده است. همیشه، رفتاری عادی داشتند و حال آن که سرتاسر زندگی شان، تقوا و تهذیب نفس بود. از ایشان، غیبت شنیده نمی شد. حسادت و مریدپروری، در وجود ایشان جایی نداشت. شب ها، مقید بودند که زود بخوابند تا برای نماز شب کسل نباشند. البته، خود ایشان، این مسئله را به هیچ وجه در نزد آشنایان اظهار نمی کردند؛ بلکه می گفتند: از نظر جسمی، وضعم به گونه ای است که باید زودتر بخوابم.

بررسی اشکالات و سؤالات

استاد، اهل بحث بود. در کلاس از اشکال و سؤال شاگردان استقبال می کرد. هیچ وقت با هیمنه و غلبه استاد بر شاگرد، جلوی سؤال و اشکال را نمی گرفت؛ بلکه پا به پای شاگرد یا صاحب اشکال جلو می رفت. گاهی می شد که در یک جلسه درس، حدود یک سوم یا بیشتر از وقت به رفع اشکال و گفتن پاسخ می گذشت.

این روحیه استاد، باعث ترقی و پیشرفت شاگردان می شد. البته در عین حال، استاد، از آن روحیه های صلح کلی هم نداشت و در مواقعی که می دید هدف سؤال کننده از اشکال، غیر از جنبه های علمی و به دست آوردن مطلب است و یا در مواردی که اشکال خیلی خارج از بحث و اشکال کننده هم دست بردار نبود، ابتدا، با لحن آرام و عباراتی همانند: «حال ببینیم» و سپس با لحن محکم تری چون «این، مربوط نیست» و... بحث را به دست می گرفت.

تربیت شاگردان نقاد

شهید مطهری ذهن شاگرد را وقّاد و نقّاد بار می آورد؛ یعنی، وقتی استدلال می کرد، استدلال را در کوچه بن بست رها نمی کرد؛ بلکه استدلال را تا مبانی فلسفی و دینی آن تعقیب می کرد. به شاگردش خط می داد؛ به طوری که شاگرد می فهمید هر جا می خواهد استدلال کند، باید در استدلالش این زنجیره را رعایت کند.

چون خود ایشان مطالب را کاملاً درک کرده بودند، لذا مجاری استدلال را تا آخر زنجیره، طی می کردند. به عنوان مثال، می گفتند: «ما یک فرهنگ مشترک انسانی در تاریخ داریم و دلیلش این است که بعضی از مقوله های انسانی، برای همه انسان ها در سراسر تاریخ عالم قابل فهم است». این استدلال را خوب توضیح می دادند. بعد، به این استدلال بسنده نمی کردند؛ بلکه می گفتند: «سببش، این است که خداوند همه انسان ها را بر اساس فطرت انسانی خلق کرده و این بعد مشترک انسانی است که، فرهنگ مشترک انسانی را به وجود آورده است». باز در این جا توقف نمی کردند و می گفتند: «اساساً نظام خلقت، نظام یک پارچه ای است. یک مدیر و مدبر دارد و این مدیر و مدبر، یک نظم را بر کل این عالم حاکم کرده است و این انسان، انعکاسی از آن تدبیر است. تدبیر، چون واحد است، این انعکاس واحد هم در همه انسان ها هست و همه انسان ها دارای فطرت مشترک و فرهنگ مشترک انسانی هستند». باز هم استدلال تعقیب می شد و ایشان ادامه دادند: «فرهنگ انسانی مشترک در تاریخ، حرکت واحدی را تنظیم می کند. پس حرکت تاریخی، حرکت واحدی است؛ اما منشأ آن فرهنگ مشترک انسانی است؛ نه امور اقتصادی». یعنی ایشان خط سیر استدلال را طوری ترسیم می کردند که هیچ وقت به بن بست نمی رسید. آن وقت ذهن شاگرد نقاد می شد.

اشتباه را می پذیرفتند

از آن جایی که خداوند هوش فوق العاده ای به استاد مطهری عطا کرده بود و از جنبه علمی بسیار قوی بودند، کمتر می شد در هنگام درس اشتباه کنند؛ اما اگر اتفاق می افتاد که در نکته ای اشتباه کنند و یکی از شاگردان، اشتباه را یادآور می شد، می پذیرفتند. در اشتباه خود پافشاری نمی کردند و مطلب را به زور تحمیل نمی کردند. در مقابل حق خاضع بودند و آن چه را که حق می یافتند، می پذیرفتند. خود ایشان می فرمود:

«هنگامی که مرحوم آیة الله العظمی بروجردی، در درس خارج عمومی خود، متنی را می خواندند، یکی از طلبه ها بر ایشان ایراد گرفتند؛ آن هم ایرادی از نظر ادبیات. مرحوم آیة الله العظمی بروجردی، در کسوت مدرس درس خارج بودند و در زمان مرجعیت عامه؛ با این وصف، وقتی متوجه شدند که ایراد وارد شده درست است، نه تنها ناراحت نشدند، بلکه به آن طلبه جایزه هم دادند!

تشویق شاگردان به علم

همیشه، شاگردان خود را تشویق به کسب علم و کمالات می کرد. خود ایشان تلاش می کرد تا به هر کس که صاحب کمال واقعی بود، احترام بگذارد. در بعد سیاسی هم کوشش داشت تا عناصر درس خوانده و متقی را برای پست های گوناگون پیشنهاد کند. او کمتر به حواشی و فرعیات می پرداخت. او طالب علم بود و کوشش او در دریافت لُبّ مطلب علمی گوینده یا نویسنده بود. او در مطلب غور می کرد و با موضوع، علمی برخورد می نمود؛ او در مسیر تحقیقات علمی خود، با بسیاری از افکار انحرافی برخورد می کرد؛ ولی برخوردی علمی، دقیق و متقن.

ایجاد فضای صمیمیت

برخوردشان بسیار متین و توأم با مهربانی بود. اصولاً استاد مطهری فردی بودند که از هر حیث مؤدب به ادب علمی بودند و برای فضای درس و بحث و شاگردانشان، احترام خاصی قائل می شدند. ایشان بسیار مهربان و خوشرو بودند و با شاگردان، روابط پدرانه داشتند.

سلوک ایشان به نحوی بود که در دل شاگردان نسبت به ایشان محبت ایجاد می شد. به خوبی محسوس بود که رابطه ای که شاگردان استاد مطهری با ایشان دارند، با رابطه ای که دانشجویان دانشگاه با استادان خود دارند، متفاوت است؛ زیرا، این رابطه، رسمی و اداری نبود؛ بلکه توأم با عشق و شوق بود.

البته سبب این امر، ایمان استاد بود که مثل یک کانون پرحرارت، هر عاشق حرارتی را به دور خویش جمع می کرد. همان طور که پروانه، گرد شمع می چرخد و به او جذب می شود، استاد مطهری هم شمعی بود که می سوخت و پروانه ها گرد ایشان جذب و جمع می شدند. ایشان با شاگردانشان به اندازه ای مهربان بودند که حتی اجازه می دادند تا آنان مسائل خصوصی و شخصی شان را با ایشان مطرح کنند و در انتخاب راه و مسیر آینده با ایشان مشورت کنند؛ حتی ایشان به اندازه ای نزدیک می شدند که در مجالسی مانند عروسی شاگردانشان - در صورت دعوت - شرکت می کردند.

از دیگر خصوصیات ایشان در ارتباط با شاگردانشان این بود که اگر استعدادی از شاگردانشان می دیدند، خوشحال می شدند و کمک می کردند تا استعداد وی پرورش پیدا بکند.

استاد مطهری برای کسانی که نخستین بار با ایشان برخورد می کردند، قدری خشک و جدی به نظر می آمدند. ممکن بود بعضی در نخستین برخورد، ایشان را شخصی خشک و عبوس تصور کنند؛ اما پس از آن که این آشنایی مدتی ادامه پیدا می کرد، کم کم شاگردان حس می کردند که ایشان، نه تنها خشک نیستند، بلکه دارای شخصیت چند بعدی و معنوی هستند و در کلامشان گرمی و حلاوت خاصی است و اگر میزان ارتباط، به حد آشنایی نزدیک می رسید، می دیدند که استاد صاحب روحی لطیف و ظریف هستند و به دقایق و رموز دوستی و آشنایی واقفند و بسیار بامحبت و صمیمی هستند.

به تعبیر دکتر حداد، استاد مطهری از دور، مانند منطق، از میان راه، مانند فلسفه و از نزدیک، مانند عرفان است. رفتار ایشان با دانشجویان آن قدر صمیمی بود که دانشجو به استاد، عشق می ورزید و رابطه آنان حالت مرید و مراد داشت.

مزاح کردن در هنگام تدریس

در یکی از روزها، استاد در یکی از مطالب دشوار فلسفه، سرگرم بحث بودند و پس از آن که همه جوانب مطالب را به طور سنجیده ارائه می کردند، گفتند: «بالاخره من نفهمیدم حقیقت چیست». یکی از شاگردان گفت: «من هم اتفاقاً نفهمیدم»! استاد با لحن شوخی و توأم با تبسم گفتند: «تو بی جا می کنی که نمی فهمی! نفهمیدن مطلب کار تو نیست»!

منظور استاد آن بود که نفهمیدن هایی هست که به مایه های فراوان علمی نیاز دارد و به تو چه می رسد که نفهمی؟! ابوشکور بلخی و یا شاعر دیگری می گوید:

تا بدان جا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم

البته جای یادآوری است که این گونه مزاح ها در محضر استاد، گاهی برگزار می شد و جلسه درس، غالباً، توأم با وقار و متانت بود و حالت جدی و هیبت استاد، چنان محیط درس را آرام و مطمئن نگاه می داشت که کمتر کسی به خود جرأت می داد شوخی کند. اساساً پرمایگی، حضور ذهن و احاطه عجیب استاد در مسائل علمی، کمتر مجال می داد تا شاگردی با سخن بی مایه و کم محتوایی، محضر درسشان را تباه کند و موجب اتلاف وقت دیگران شود.

مطالعه قبل از تدریس

از صفات خاص استاد مطهری این بود که هیچ وقت بدون مطالعه، تدریس نمی کردند. یک بار وارد کلاس شدند و به دانشجویان گفتند: «درس، فردا برگزار می شود؛ زیرا، فراموش کرده ام یادداشت هایی را که تهیه کرده بودم، بیاورم».

یکی از دوستان استاد مطهری تعریف می کرد که یک بار، استاد مطهری را برای سخنرانی دعوت کردند و او با تواضع و صراحت تمام گفت: «آمادگی لازم برای سخنرانی ندارم. من برای هر سخنرانی، حداقل بیست ساعت مطالعه لازم دارم».

پی نوشت

1. حجت الاسلام فاکر، به نقل از کتاب جلوه های معلمی استاد، ص 53.

2. به نقل از مصاحبه حجت الاسلام شریعت مداری.

منبع

بر فراز اندیشه، روایتی از جلوه استاد شهید مطهری در دانشگاه، گردآوری و تنظیم: علی تاج الدینی.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است