در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجموعه آثار ج 3 ، مطهری، مرتضی ؛


راجع به اینکه دین چگونه در میان مردم پیدا شد و آیا از میان خواهد رفت یا نه، حرفها و فرضیه ها آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم همه آنها را برشماریم وقت زیادی می گیرد، به اجمال برایتان عرض می کنم: زمانی آمدند گفتند دین مولود ترس است، بشر از طبیعت می ترسیده، از صدای غرش رعد می ترسیده، از هیبت دریا می ترسیده، و نتیجه ترس سبب شده که فکر دین در سر مردم پیدا شود.یکی از حکمای قدیم روم به نام «لوکرتیوس » گفته است: «نخستین پدر خدایان ترس است » (1). در زمان ما هم بوده و هستند کسانی که همین فرضیه قدیمی و کهنه را تایید می کنند و مکرر در سخنان خود به عنوان یک فکر تازه آن را بازگو می نمایند.

بعضی گفتند علت پیدایش دین جهل و نادانی بشر است، بشر می خواسته حوادث جهان را تعلیل نماید و برای آنها علت ذکر کند و چون علتها را نمی شناخته است، علت ماوراء طبیعی برای حوادث فرض کرده است.

بعضی دیگر گفته اند علت اینکه بشر به سوی دین گراییده علاقه ای است که به نظم و عدالت دارد، وقتی که در دنیا از طرف طبیعت یا اجتماع بی عدالتی می بیند، برای اینکه تسکینی جهت آلام درونی خود پیدا کند دین را برای خویشتن می سازد.

صاحبان فرضیه های فوق گفتند: علم را توسعه بدهید، دین از میان می رود.چنین فرض کردند که با توسعه علم، خود به خود دین از میان می رود، عالم شدن مساوی است با بی دین شدن.

بعضی آمدند برای پیدایش دین یک علت دیگر فرض کردند و گفتند دین

..............................................................
1.درسهای تاریخ، بخش دین و تاریخ/ص 56.

صفحه : 390

وسیله ای است برای کسب امتیاز در جامعه های طبقاتی.این فرضیه مارکسیستهاست.گفتند بشر در ابتدا زندگی اشتراکی داشته است، آن وقتی که زندگی ابتدائی و قبیله ای بوده است، در آن زمان اساسا دینی وجود نداشته، به علل خاصی مالکیت پیدا می شود، جامعه طبقاتی به وجود می آید، فئودالیسم به وجود می آید، بعد از فئودالیسم کاپیتالیسم پیدا می شود، طبقه حاکم به وجود می آید و طبقه محکوم، مظلوم و رنجبر و زحمتکش، بالاخره در جامعه فئودالیستی و کاپیتالیستی طبقه حاکمه برای اینکه منافع خود را حفظ کند دین را اختراع می کند تا طبقه محکوم در مقابل او قیام نکند، دین وسیله ای است، افساری، پوزبندی است برای طبقه مظلوم و محکوم از طرف طبقه ظالم و حاکم.

صاحبان فرضیه های دیگر گفتند علم چاره کننده دین است، اگر علم بیاید دین از میان می رود.اما این فرضیه، یعنی فرضیه مارکسیستها علم را چاره کننده دین نمی داند.اینها بعد از اینکه دیدند علم آمد و دین باقی ماند و دیدند دانشمندان طراز اولی همچون پاستور و غیره در آستانه دین زانو زدند، گفتند خیر، علم چاره کننده دین نیست، دین اساسا مولود جهل نیست، مولود ترس هم نیست، مولود علاقه فطری انسان به نظم و عدالت هم نیست، دین اختراع طبقه حاکمه در مقابل طبقه محکوم است، تا وقتی که جامعه طبقاتی وجود دارد و لو آنکه علم به عرش هم برسد باز دین هست، جامعه اشتراکی به وجود بیاورید، طبقات را از میان ببرید، طبقات را که از میان بردید دین هم خود به خود از میان خواهد رفت، دین یک ابزاری است، یک دامی است، یک شبکه ای است که طبقه حاکم نصب کرده است، وقتی خود آن طبقه از بین رفت ابزار کارش هم از میان می رود، خلاصه اینکه مساوات کامل برقرار کنید، دین از میان خواهد رفت.

این فرضیه نیز نتوانست در دنیا برای خود جایی باز کند، زیرا از طرفی علما ثابت کردند دین از مالکیت قدیم تر است، در دوران اشتراکی اولی هم دین بوده است، در همان دوران اشتراک اولیه و پیش از پیدایش جامعه های طبقاتی هم دین بوده است و پرستش وجود داشته، و از طرف دیگر این توجیه و تفسیر با واقعیت تاریخ تطبیق نمی کند و تاریخ دوران گذشته حتی خلاف این نظریه را نیز نشان می دهد، دین همیشه از میان طبقات ضعیف و محکوم ظهور کرده است، رهبران دینی اشخاصی چون موسی بوده اند با گروهی زیر دست و بیچاره در مقابل قومی حاکم و مسلط یعنی فرعون و

صفحه : 391

فرعونیان.

وقتی پیغمبر اسلام ظهور کرد چه کسانی از او حمایت کردند؟متنفذین و پولدارها و رباخوارها؟آنها همانها هستند که پیغمبر اکرم علیه آنها قیام کرد.قرآن اینها را با کلمه «ملا» تعبیر می کند، یعنی اشراف.اینها همه مخالف بوده اند.اینهایی که این طبقه را تشکیل می دادند همان رهبران مخالفین آن حضرت بودند از قبیل ابو سفیان، ابو جهل، ولید بن مغیره.اینها همه از گردن کلفتان درجه اول عربستان بوده اند.

اما آنهایی که به عنوان یاران و گروندگان پیغمبر اکرم اسمشان را در تاریخ می بینیم از قبیل عمار یاسر، ابوذر غفاری، سلمان پارسی، عبد الله بن مسعود و نظایر آنها جزو طبقات زیر دست و محکوم و مظلوم اجتماع بوده اند.

تقریبا در یک سال و نیم پیش که خروشچف هنوز سقوط نکرده بود، در روزنامه های اطلاعات و کیهان خبری را خواندم و اتفاقا همان وقت در سخنرانی ای که در تهران داشتم آن را نقل کردم و گفتم «بخوانید و تعجب کنید» .آن وقت «بن بلا» رئیس جمهور پیشین الجزایر هنوز بر سر کار بود.بن بلا گفته بود «وقتی خروشچف به الجزایر آمد من به او گفتم که اسلام می تواند در شمال افریقا به عنوان نیروی محرک و نیروی انقلابی عظیمی به کار رود.خروشچف تصدیق کرد و گفت بله، یک نفر دیگر هم از تئوریسینهای کمونیست که گویا از فرانسه یا ایتالیا به الجزایر آمده بود، او هم پذیرفته بود که اسلام در شمال افریقا می تواند عامل تحرک اجتماع و عامل مبارزه با امپریالیسم بوده باشد» .من این را در مجلس آن شب نقل کرده و گفتم آقایان اینها همان کسانی هستند که تا پنجاه سال پیش می گفتند دین افیون ملتهاست، اختراعی است که طبقه حاکم علیه طبقه محکوم کرده است، ولی حالا که اسلام را از نزدیک می بینند و یک مسلمان انقلابی مثل «بن بلا» اسلام را برای آنها تشریح می کند، تصدیق می کنند که اسلام می تواند محرک تاریخ باشد.

بنابراین، فرضیه فوق هم راجع به مبدا و منشا پیدایش دین منسوخ شد و از بین رفت.

فرضیه ای هم فروید آورد.این فرضیه را هم برای شما نقل می کنم.از نقل این فرضیه های گوناگون حداقل اینقدر می توانید استنباط کنید که در مغرب زمین در میان مخالفین دین، وحدت نظری وجود ندارد، هر یک از مخالفین چیزی مخصوص به خود

صفحه : 392

گفته است.

فروید گفت: دین نه ناشی از ترس است، نه از جهل است، نه عکس العمل در مقابل بی نظمی هاست و نه عاملی است در راه کسب امتیازات طبقاتی.او همان طوری که همه حوادث اجتماع را با غریزه جنسی تحلیل و توجیه می کرد، خواست دین را هم از این راه توجیه کند و نتیجتا گفت: بشر در اجتماع از نظر جنسی محرومیتهایی پیدا می کند که موجب می شود غریزه عقب رانده شده و به شعور ناخودآگاه برود.وقتی که آنجا رفت قیود اجتماعی جلویش را می گیرد که بیرون نیاید، اما در آن صورت این محرومیتها از راهها و به شکلهای دیگری بروز می کند که یکی از آنها دین است.دین ریشه اش تمایل جنسی است و نه چیز دیگر.او همچنین می گفت که ریشه اخلاق هم تمایلات جنسی است، علم هم ریشه اش جنسی است.

اگر از او می پرسیدیم آیا به عقیده شما دین چه موقعی از میان مردم خواهد رفت؟ می گفت: آزادی جنسی مطلق بدهید به طوری که هیچ محرومیت جنسی وجود نداشته باشد، در آن صورت دین هم وجود نخواهد داشت.اما طولی نکشید که فروید خودش هم از حرف خودش پشیمان شد.شاگردهایش نیز از او نپذیرفتند.در همین جاست که نظریه فطری بودن دین و اینکه دین جزو نهاد بشر است پیدا می شود.

نظریه فطری بودن دین

در مورد فطری بودن دین، دانشمندان زیادی نظر داده اند.یکی از آنها روان شناس بسیار معروف جهانی و شاگرد فروید، یونگ است.او می گفت اینکه آقای فروید می گوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش می کند درست است، ولی اینکه او خیال می کند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسی ای که به شعور باطن گریخته اند می باشد بی اساس است.انسان یک روان ناخودآگاه فطری و طبیعی دارد.روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادعای فروید صرفا انباری که از شعور ظاهر در آن چیزهایی ریخته شده و پر شده باشد نیست.به عبارت دیگر شعور باطن هرگز به صورت یک ظرف خالی که فقط از شعور ظاهر چیزی بگریزد و آنجا رفته و آن را پر کند نیست.او می گفت: فروید به قضیه «روان ناخودآگاه » خوب پی برده بود، اما بعدا به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر

صفحه : 393

تشکیل می گردد، خیر، روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده می روند آنجا و به آن ملحق می شوند، دین جزء اموری است که در روان ناخودآگاه بشر به طور فطری و طبیعی وجود دارد.

روان شناس و فیلسوف معروف امریکایی «ویلیام جیمز» کتابی نوشته که خیال می کنم به نام دین و روان چاپ شده.من چاپ شده آن را ندیده ام.در پنج یا شش سال پیش که یکی از دوستان آن را ترجمه کرده بود نسخه خطی ترجمه را آورد پیش من که ببینمش، ترجمه اش را آن وقت خواندم.در آن موقع هنوز اسمی روی کتاب نگذاشته بود، شنیده ام حالا چاپ شده.ویلیام جیمز روان شناسی تجربی را به سبک مخصوص خود ابداع کرده است و روی مسائل روانی - مذهبی سالها مطالعه کرده، سالها افراد را، بیماران و غیر بیماران را مورد تجربه و آزمایش قرار داده و روی ایشان مطالعه کرده است.این شخص در کتاب خود می گوید: «درست است که سرچشمه بسیاری از امیال درونی ما امور مادی طبیعی است، ولی بسیاری از آنها هم از دنیایی ماورای این دنیا سرچشمه می گیرد» (1).

او همچنین می گوید: «دلیل اینکه اصولا بسیاری از کارهای بشر با حسابهای مادی جور در نمی آید همین است » (2).

می گوید: «من در هر امر «مذهبی » همیشه نوعی وقار و صمیمیت، وجد و لطف، محبت و ایثار می بینم.حالات روانی - مذهبی خواصی دارد که آن خواص با هیچ حالت از حالات بشر تطبیق نمی کند.» (3)

..............................................................
1.دین و روان، ترجمه مهدی قائنی.
2.همان ماخذ.
3.دین و روان، ص 15.

صفحه : 394

می گوید: «به همان دلیل که یک سلسله غرایز مادی، ما را با این دنیا پیوند می دهد، غرایز معنوی هم ما را با دنیای دیگر پیوند می دهد» (1).

این مرد تعبیرات عجیبی دارد.گاهی می گوید: «این فلسفه هایی که بشر به وجود آورده(یعنی فلسفه های ماورای طبیعی)به منزله ترجمه هایی است که انسان از زبان دیگری انجام داده باشد» (2).

یعنی اینهایی را که بشر خیال می کند در مسائل ماورای طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده، اینها در واقع ندای دل خود اوست، قلب او و دل او با زبان دیگری، با نور دیگری، با روشنایی دیگری آنها را دریافته و بعد با زبان عقل به آنها شکل فلسفی داده است.

آلکسیس کارل جراح و فیزیولوژیست معروف فرانسوی که بعدها مقیم امریکا شده، همان شخصی که کتاب انسان موجود ناشناخته را که بسیار جالب و عمیق است نوشته و یک بار هم برنده جایزه نوبل شده، راجع به حقیقت دعا کتابی دارد به نام نیایش که ترجمه هم شده است.او می گوید: «دعا عالی ترین حالت مذهبی در انسان است و حقیقت آن پرواز روح بشر است به سوی خدا» (3).

هم او می گوید: «در وجدان انسان شعله فروزانی است که گاه و بیگاه انسان را متوجه خطاهای خویش می کند، متوجه گمراهیها و کج فکری هایش می سازد.همین شعله فروزان است که انسان را از راه کجی که می رود باز می دارد» (4).

..............................................................
1.دین و روان.
2.همان ماخذ.
3.نیایش، بخش اول.
4.نیایش.

صفحه : 395

او می گوید:
«گاهی انسان در حالات معنوی خود جلال و ابهت آمرزش را احساس می کند» (1).

در این زمینه گفته ها زیاد است.اینها را برای این گفتم که اولا بدانید در میان خود منکرین دین، راجع به منشا دین و اینکه دین ناشی از چیست، آیا ناشی از ترس است، ناشی از جهل است، و یا از چیز دیگری است، وحدت نظری وجود ندارد و ثانیا بسیاری از دانشمندان معروف و مشهور جهان به فطری و طبیعی بودن حس دینی نظر داده اند و آن را جزء لا ینفک وجود بشر به شمار آورده اند.

در اینجا بد نیست نظریه معروف ترین دانشمند عصر ما را درباره حس دینی و مبنا و منشا آن نیز برای شما نقل کنم.اخیرا مجموعه ای منتشر شده است که حاوی یک سلسله نامه یا مقاله یا سخنرانی از فیزیسین و ریاضی دان معروف و بزرگ عصر ما آلبرت اینشتاین است.در این مجموعه فصلی دارد تحت عنوان «مذهب و علوم » .در اینجا اینشتاین نظر خود را درباره مذهب و وظیفه ای که علوم و هنرها در زمینه مذهب دارند بیان می کند.این دانشمند مدعی است که احساسات موجود مذهب متفاوت است، علت گرایش به مذهب را در همه طبقات نمی توان یکسان دانست.او می گوید: «برای یک انسان ابتدائی ترس - ترس از مرگ، ترس از گرسنگی، ترس از جانور وحشی، ترس از مرض - ایجاد کننده زمینه مذهبی است.فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوی برای خود موجودات کم و بیش شبیهی می سازد.این موجودات را با دست و فکر خود می سازد و بعد از این آفریدن به این فکر می افتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد، چطور بر سر لطفشان بیاورد.این گونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدایی که در این مذهب پرستیده می شود خدای واقعی نیست، منجر به نوعی بت پرستی می شود» (2).

می گوید: «خصیصه اجتماعی بشر نیز یکی از تبلورات مذهب است.یک فرد می بیند پدر و

..............................................................
1.نیایش.
2.نقل از مجموعه ای از نامه ها و مقالات آلبرت اینشتاین، فصل «مذهب و علوم » .

صفحه : 396

مادر، خویشان و رهبران و بزرگان می میرند، یک یک اطراف او را خالی می گذارند، پس آرزوی هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتکاء و امید داشتن به کسی، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد می کند» (1).

به عقیده اینشتاین خدایی که ناشی از این احتیاج است نیز خدای واقعی نیست.صفاتی که برای او فرض می شود همه صفات انسانی است.کتاب مذهبی یهودیان و همچنین انجیل اینچنین خدایی را معرفی می کنند.این مذهب نسبت به مذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است.آنگاه چنین می گوید: «ولی فراموش نشود که در این بین عده قلیلی از افراد و اجتماعات یافت می شوند که یک معنی واقعی از وجود خدا را ورای این اوهام دریافته اند که واقعا دارای خصائص و مشخصات بسیار عالی و تفکرات عمیق و معقول بوده به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیت عقیده نیستند» (2).

مقصودش این است که گمان نرود در میان اجتماعاتی که آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان درباره خدا سطحی است، افرادی هم در همان جماعات یافت می شوند که خدا را آنچنان که شایسته قدس و جلال او هست در نظر می آورند و پرستش می نمایند.آنگاه چنین می گوید: «یک عقیده و مذهب ثالث، بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد، گر چه با شکل خالص و یکدست در هیچکدام یافت نمی شود.من آن را «احساس مذهبی آفرینش یا وجود» می نامم.بسیار مشکل است که این احساس را برای کسی که کاملا فاقد آن است توضیح دهم، بخصوص که در اینجا دیگر بحثی از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر می کند نیست.در این مذهب، فرد به کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی که در ماورای امور و پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر می نماید پی می برد.او وجود خود را یک نوع زندان می پندارد چنانکه می خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یکباره به عنوان حقیقت واحد دریابد...» (3)

..............................................................
1.مجموعه ای از نامه ها و مقالات آلبرت اینشتاین، فصل «مذهب و علوم » .
2 و 3.همان ماخذ.

صفحه : 397

مطابق این بیان در انسان - و حداقل در افراد رشد یافته انسانها - چنین احساسی وجود دارد که می خواهد از وجود محدود خود خارج شود و خود را به قلب هستی رساند.در انسان میلی وجود دارد که آرام نمی گردد مگر آنکه خود را با خدا و منبع هستی متصل ببیند.این همان است که قرآن کریم فرموده است: الذین امنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله، الا بذکر الله تطمئن القلوب (1).

تنها با یاد خدا و جای گرفتن خدا در قلب است که دل آدمی آرامش خویش را باز می یابد.

مولوی معنوی ما این عشق و احساسی را که اینشتاین «احساس آفرینش » نام نهاده است، چه خوب و عالی در هفت قرن قبل از اینشتاین بیان کرده است:
جزءها را رویها سوی کل است
بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دریا به دریا می رود
از همانجا کامد آنجا می رود
از سر که سیلهای تند رو
وز تن ما جان عشق آمیز رو
من نمی دانم ما چه جور آدمهایی هستیم!همین قدر که کسی در یک جا نوشت دین به طور کلی ناشی از ترس یا جهل ست خیال می کنیم همان طوری که کشف شده آب ترکیبی از اکسیژن و ئیدروژن است و در لابراتوارهای معظم دنیا هم مسلم و قطعی شده است، این مطلب هم که دین ناشی از ترس یا جهل است به همین صورت است.

نه آقا، اینطور نیست.اگر اندک توجهی بکنید می بینید حتی در میان خود منکرین دین راجع به اینکه دین از چه ناشی شده و از کجا آمده، وحدت نظری وجود ندارد.

نظریات مختلفی از طرف آنها ابراز شده و همه رد شده است.حتی اکثریت دانشمندان امروز «توحید» را پذیرفته اند، اصول دین را پذیرفته اند.اگر دین حقیقتا مولود جهل بوده آیا معنی داشت که اینشتاین دانشمندترین انسان عصر حاضر هم خداپرست باشد؟!نه تنها او که دانشمندترین انسان عصر خود بود، بلکه دنیای علم به سوی قبول فطرة الله التی فطر الناس علیها (2) پیش می رود.

..............................................................
1.رعد/28.
2.روم/30.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است