در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: رشد معلم، ؛


یاد آوری

همان گونه که می دانید، در هر شماره از رشد معلم، اشارتی داشتیم  به وقایعی که در آن ماه رخداده بود.

در این شماره، وقایع و حوادث اردیبهشت ماه را از زبان معلم شهید، مطهری، جمع آوری کرده ایم، اگر چه بعض این وقایع بعد از شهادت آن استاد رخ داده است.

ولی قصد ما، در واقع استفادۀ بیشتر از قلم و اثر آن معلم ارزشمند بوده و بنابراین چنانکه ملاحظه خواهید کرد، گاه تناسب عنوان و متن کمی دور از هم افتاده است. اما در هر حال بدان دلخوشیم که شرح وقایع بزرگ را از زبان مردی بزرگ آورده ایم.

5 اردیبهشت 1359 حمله نظامی آمریکا به طبس

آمریکا می خواهد خلیج فارس را برای خودش حفظ کند. متقابلا کشورهای بزرگ دیگر نیز چنین مقصد و خواستی دارند.

در این زمینه آمریکا تا قبل از انقلاب ایران از سایر حریفان جلوتر بود. آنها بدون اینکه آشکار کنند، در منطقه نوکری داشتند به نام شاه و البته ظاهر امر بود که ایران می خواهد امنیت خودش را حفظ کند!

... آنچه که ما در سابق دچارش بودیم، بدترین نوع اسارت و بندگی بود، نه تنها در مسائل اقتصادی ما را وابسته کرده بودند بلکه در سایر زمینه ها، آنها بودند که برای ما تعیین تکلیف می کردند.

(پیرامون انقلاب اسلامی 158 و 159)

2 اردیبهشت سالروز انقلاب فرهنگی (بستن دانشگاه در سال 1359)

یادتان می آید که مردم در تظاهرات چه شعار با معنایی می دادند؟ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.

این نشانه این است که یک ملت می خواهد مستقل باشد. می خواهد از نظر سیاسی خودش برای خودش تصمیم بگیرد، از نظر علمی خودش برای خودش طرح ریزی کند، خودش برای اقتصاد خودش نظر بدهد. و بالاتر از همه اینها می خواهد، استقلال فرهنگی، فکری و مکتبی خود را به دست آورد و خودش فکر کند و فرهنگ بسازد.

بی شک در میان انواع گوناگون استعمار، خطرناک تر از همه استعمار فرهنگی است. مگر ممکن است ملتی را از نظر اقتصادی و سیاسی استعمار بکنند، بدون اینکه قبلا او را استعمار فکری کرده باشند؟

برای بهره کشی از فرد باید شخصیت فکری او را سلب کنند، او را به آنچه مال خودش بد بین کنند و در عوض او را شیفته هر آنچه که از ناحیه استعمارگر عرضه می شود بسازند.

... من بر روی مسئله استقلال و بالاخص استقلال مکتبی زیاد تکیه دارم. ما اگر مکتب مستقل خودما را ارائه نکنیم، حتی با اینکه رژیم را ساقط کرده ایم و حتی با این فرض که استقلال سیاسی و استقلال اقتصادی را به دست آورده ایم اگر به استقلال فرهنگی دست نیابیم، شکست خواهیم خورد و نخواهیم توانست انقلاب را به ثمر برسانیم.

(پیرامون انقلاب اسلامی 160 تا 164)

7 اردیبهشت 1327 هجری قمری، شهادت شیخ فضل الله نوری

روحانیت شیعه_که به دست ائمه شیعه پایه گذاری شده است_ از ابتدا اساسش متضاد با قدرتهای حاکم بوده است... روحانیت شیعه از نظر معنوی متکی به خدا و از نظر اجتماعی متکی به مردم است و هیچگاه جزو دولت نبوده است.

... انقلاب ایران اگر در آینده بخواهد به نتیجه برسد و هم چنان پیروزمندانه به پیش برود، می باید باز هم روی دوش روحانیون و روحانیت قرار داشته باشد.

اگر این پرچمداری از دست روحانیت گرفته شود و به دست به اصطلاح روشنفکران بیفتد، یک قرن که هیچ، یک نسل بگذرد، اسلام به کلی مسخ می شود. زیرا حامل فرهنگ اصیل اسلام، در نهایت باز هم همین گروه روحانیون متعهد هستند.

(انقلاب اسلامی ص 186_ 184)

1 اردیبهشت 1317: وفات اقبال لاهوری

در خارج از جهان عرب، برخی مصلحان که بتوان آنها را قهرمان نامید، کم و بیش ظهور کردند. اقبال لاهوری را قطعا یک قهرمان اصلاح در جهان اسلام باید به شمار آورد که اندیشه های اصلاحیش از مرز کشور خودش هم گذشت...

اقبال با آنکه بطور رسمی مذهب تسنن دارد، به اهل بیت پیغمبر علاقه و ارادتی خاص دارد و به زبان فارسی اشعاری انقلابی و آموزنده در مدح آنها سروده که گمان نمی رود در میان همه شاعران شیعی مذهب فارسی زبان بتوان نظیری برایش پیدا کرد...

(نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر 50 و 53)

26 اریبهشت 1327 اشغال فلسطین توسط صهیونیستها)

"ما باید فرض کنیم که اگر پیغمبر اسلام امروز زنده بود چه می کرد؟ دربارۀ چه مسئله ای می اندیشید؟ و الله و بالله من قسم می خوردم که پیغمبر در قبر مقدسش امروز از یهود می لرزد. من اگر نگویم، و الله مرتکب گناه شده ام. و هر خطیب و واعظی که نگوید مرتکب گناه شده است.(یهودی ها) مدعی هستند که در دو هزار سال پیش دو نفر از ما (یعنی یهودی ها)یکی داود و یکی سلیمان برای یک مدتی در آنجا سلطنت کرده اند، در تمام این مدت دو سه هزار ساله!

این تاریخ را شما بخوانید. کی بوده است که سرزمین فلسطین به یهود تعلق داشته باشد؟ کی بوده است که سرزمین فلسطین اکثریتش مال ملت یهود باشد؟ قبل از اسلام، مال آنها نبود، بعد از اسلام هم مال آنها نبود.

چطور شد که یکدفعه نام "وطن یهودی"! به خود گرفت؟ شما حتی اگر از جنبه اسلامی اش بحث نکنید و از جنبه انسانی بحث بکنید... یکی از قضایایی که کارنامه قرن ما را تاریک می کند این قرنی که به دروغ نام حقوق بشر، نام آزادی بخودش می دهد، همین قضیه است.

یهودی های دنیا پس از اینکه زجر و آزار می بیننند از ملتهای غیر مسلمان، در روسیه در آلمان در لهستان و همه جای دنیا زجر می بینند، بعد بزرگانشان می نشینند و می گویند ما در اینطرف و آنطرف دنیا متفرق هستیم و سرنوشت ما همین است، ما باید یک مرگزی را انتخاب بکنیم و همه آنجا جمع بشویم. بعد جنگ بین الملل اول پیش می آید. متفقین با عثمانیها می جنگند. من نمی خواهم از عثمانیها دفاع بکنم ولی هر چه بود یک "حکومت واحدی" بود. اگر ظالم هم بود بالاخره "واحد" بود. اعراب ساده لوح که از حکومت عثمانی به ستوه آمده بودند تحریک متفقین را پذیرفتند از داخل علیه حکومت عثمانی جنگیدند. انگلیسیها قول قطعی به اینها دادند که ما به شما استقلال می دهیم به شرط اینکه شما به نفع ما با عثمانیها استقلال می دهیم به شرط اینکه شما به نفع ما با عثمانیها بجنگید! این بیچاره ها هم جنگیدند. در خلال اینکه این بدبختهای نادان نا آگاه داشتند با دولت لا اقل اسلامی خودشان می جنگیدند، انگلیسها با حزب صهیونیست که تازه تشکیل شده بود قول و قرار خودش را محکم کرد که فلسطین را بدهیم به شم در قلب کشورهای اسلامی!

جامعه ملل بوجود می آید. عدالت را ببینید! بعدا جامعه ملل تصویب می کند که ملتهایی هستند در دنیا، مخوصصا ملتهایی که از عثمانی جدا شده اند، چون اینها "رشد ندارند" ما باید برای اینها سر پرست معین بکنیم. و این سرپرستها اینها را اداره بکنند. آنها در واقع می خواستند این ارثیه عثمانیها را تقسیم بکنند. قسمتی را به فرانسه قسمتی را به انگلستان... و انگلستان آمد از جمله جاهایی را که گرفت فلسطین بود... رسما شد کفیل.

بعد هم این کفیل آمد وعده داد، وعدۀ معروف "بالفور".

وعده داد به صهیونیستها که من اینجا را به شما می سپارم.

یهودیهایی که در اطراف و اکناف دنیا زندگی می کردند فقط به دلیل اینکه فرنگیها به این ها زجر داده اند و اینها دنبال یک نقطه ای می گردند که آنجا جمع شوند و بدلیل اینکه مردم خیانت پیشه ای هستند و بدلیل اینکه کتاب مقدسشان به آنها اجازه داده که اگر به سرزمینی رفتید از هیچ وسیله ای برای پیشبرد هدفتان امتناع نکنید...

انگلستان وسیله مهاجر تشان را فراهم کرد. زمینها را آمدند و خریدند، یکعدۀ روشنفکر در میان اعراب بود قیام کردند، انقلاب کردند ولی اینها را کشتند، اعدام کردند و ... اسلحه زیادی هم در میان اینها (یهودی ها) پخش کردند. بعد افتادند بجان مسلمانان بومی، کشتند و زدند و بعد هم بیرون کردند و آوازه کردند و پشت سر یکدیگر هی مهاجرین یهودی از کشورهای اروپایی آمدند و آمدند. این یهودی که شما اسمشان را می شنوید موشه دایان، گلدامایر و زهر مار، شما ببینید که اینها از کجای دنیا آمده اند؟ امروز شما ببینید که در حدود دو میلیون و پانصد هزار نفر یا سه میلیون نفر مسلمان آواره از خانه و زندگی خودشان هستند.

هدف مگر تنها همین است که دولت کوچکی در آنجا تشکیل بشود؟ خیلی اشتباه کردید! همه اشتباه کرده اند.

او می داند که یک دولت کوچک بالاخره نمی تواند در آنجا زندگی بکند. یک "اسرائیل بزرگ" که دامنه اش از اینطرف تا ایران خودمان هم شاید کشیده شود.

مگر ادعای "مدینه" را ندارند؟ مگر ادعای "خیبر" را ندارند؟ که نزدیک مدینه است. مگر "روزولت" پیشنهاد نداد به پادشاه وقت عربستان سعودی که این خیبر را شما بیایید و بفروشید به اینها؟ مگر اینها ادعای عراق و سرزمینهای مقدس شما را ندارند؟ و الله قضیه ای که دل پیامبر اکرم را امروز خون کرده است این قضیه است.

داستانی که دل حسین بن علی (ع) را خون دارد این قضیه است.

(مجله پیام انقلاب شمارۀ 63)

استاد در پشت عکس نوشته اند:

در حین سخنرانی روز مبعث سال 1381 هجری قمری در امیر آباد (کوی دانشگاه) در مجمع دانشگاهیان و دانشجویان.

مرتضی مطهری

21 اریبهشت مطابق 27 رجب، روز مبعث

پیامبر اکرم در فتح مکه وارد مکه شدند. زنی از اشراف قریش دزدی کرده بود و به حکم قانون اسلام، بایستی دست دزد بریده شود و این زن وابسته به اشراف قریش بود. توصیه ها و وساطت ها شروع شد. یکی آمد گفت یا رسول الله! این زن، دختر فلان شخص است، از او صرفنظر کنید. اگر دست این زن قطع شود، آبروی یک فامیل محترم از بین می رود. حضرت فرمودند: محال است. من نمی توانم قانون اسلام را معطل کنم. اگر این زن، وابسته به فامیل اشرافی نمی بود، همه شما می گفتید: بله .دزد است و بایستی مجازات شود، و حال به دلیل اینکه این زن، وابسته به اشراف قریش است و آبروی یک فامیل اشرافی از بین می رود، من او را مجازات نکنم؟! هرگز.

قانون خدا تعطیل بردار نیست و ابدا شفاعت ها را نپذیرفتند. هرگز در مسایل اصولی سازش نشان نمی دادند، در حالتی که در مسائل شخصی، فوق العاده نرم و مهربان و با عفو و گذشت بودند.

(سیره نبوی 140 _139)

روزی یک عرب بیابانی خدمت پیامبر اکرم آمد و حاجتی داشت، وقتی که جلو آمد روی حساب آن چیزهایی که شنیده بود، رعب پیغمبر اکرم (ص) او را گرفت و زبانش به لکنت افتاد. پیغمبر ناراحت شدند و سوال کردند که از دیدن من زبانت به لکنت افتاد؟ فورا او را در بغل گرفتند و فشردند، بطوری که بدنش لمس کند بدن پیغمبر را و فرمودند آسان بگیر، از چه می ترسی؟ من از جبابره نیستم. من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان گوسفند شیر می دوشید. من مثل برادر شما هستم.

هر چه می خواهد دل تنگت بگو.

(سیره نبوی ص 29)

9 اردیبهشت _ 15 رجب 1270 ه.ق، لغو امتیاز تنباکو

جنبش ضد استعماری تنباکو به رهبری رهبران دین، منجر به لغو امتیاز انحصار تنباکو در ایران شد و استبداد داخلی و استعمار خارجی هر دو به زانو درآمدند.

...جنبش تنباکو را علمای ایران آغاز کردند و با دخالت زعیم بزرگ مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی به پیروزی نهایی رسید.

(نهضتهای اسلامی ص 57_ 56)

26 اردیبهشت، تولد امام حسین (ع)

به حسین (ع) می گوئیم: ما شهادت می دهیم که تو زکات دادی نه ثروت جمع کردی و آوردی. تو امر به معروف کردی، نهی از منکر کردی، تو نماز را که اساس پیوند بنده با خداست زنده کردی. تو در راه خدا کوشیدی، نه در راه شکم خودت، نه در راه جاه طلبی خودت. تو یک جاه طلب بزرگ نبودی، تو یک منتقم بزرگ نبودی، تو یک کینه توز بزرگ نبودی، تو یک ثروت طلب بزرگ نبودی، تو یک مجاهد فی سبیل الله بزرگ بودی!

تو کسی بودی که خود خواهی و حسودی را فراموش کردی و آن خودی که ترا به خدایت پیوند می دهد زنده کردی.

ما گواهی می دهیم که تو کوشیدی، جهاد کردی ولی جهادت نه در راه شهوت و نه در راه جاه و مقام بود، بلکه در راه حق و حقیقت بود.

(گفتارهای معنوی ص 186)

7 اردیبهشت مطابق با 13 رجب 23 قبل از هجرت ولادت حضرت علی (ع)

علی علیه السلام پیش از آنکه امام عادل برای دیگران باشد و دربارۀ دیگران به عدل رفتار کند، خود شخصا موجودی متعادل و متوازن بود، کمالات انسانیت را با هم جمع کرده بود. هم اندیشه ای عمیق و دور رس داشت و هم عواطفی رقیق و سرشار، کمال جسم و کمال روح را توام داشت. شب، هنگام عبادت از ما سوی می برید و روز در متن اجتماع فعالیت می کرد. روزها چشم انسانها مواهات و از خود گذشتگی های او را می دید و گوش هایشان پند و اندرزها و گفتارهای حکیمانه اش را می شنید و شب چشم ستارگان اشکهای عابدانه اش را می دید و گوش آسمان مناجاتهای عاشقانه اش را می شنید. هم مفتی بود و هم حکیم، هم عارف بود و هم رهبر اجتماعی، هم زاهد بود و هم سرباز، هم قاضی بود و هم کارگر، هم خطییب بود و هم نویسنده. بالاخره به تمام معنی یک انسان کامل بود، با همه زیبائیهایش.

(جاذبه و دافعه علی (ع) مقدمه)

9 اردیبهشت مطابق با 15 رجب سال 62 هجری قمری وفات حضرت زینب (س)

بیست و دو روز از اسارت زینب گذشته است و پس از این رنج متوالی است که، او را وارد مجلس یزید بن معاویه می کنند. یزیدی که کاخ اخضر او یعنی کاخ سبزی که معاویه در شام ساخته بود، آنچنان بارگاه مجللی بود که هر کس با دیدن آن بارگاه و ان خدم و حشم، و طنطنه و دبدبه، خودش را می باخت. بعضی نوشته اند که افراد می بایست از هفت تالار می گذشتند تا به آن تالار آخری می رسیدند که، یزید روی تخت مزین و مرصعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای کشورهای خارجی نیز، روی کرسی های طلا یا نقره نشسته بودند. در این شرایط این عده اسرا را وارد می کنند و همین زینب اسیر رنج دیده و رنج کشیده در همان محضر، چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد کرد که، یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال کرد. یزید شعرهایی را با خودش می خواند، و به چنین موفقیتی که نصیبش شده است افتخار می کند، زینب فریادش بلند می شود:

"ای یزید! خیلی باد به دماغت انداخته ای. تو خیال می کنی اینکه امروز ما را اسیر کرده ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته ای، و ما در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر تو است!! به خدا قسم تو الان در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی، و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم."

چنان خطبه ای در آن مجلس خواند که یزید لال و ساکت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین را فرا گرفت.

(حماسه حسینی 156_ 154)

12 اردیبهشت 1358 شهادت استاد مرتضی مطهری

... در اسلام واژه ای است که قداست خاصی دارد، اگر کسی با مفاهیم اسلامی آشنا باشد و در عرف خاص اسلامی این کلمه را تلقی کند احساس می کند که هاله ای از نور این کلمه را فرا گرفته است و آن، کلمه "شهید" است.

از نظر اسلام، هر کس به مقام و درجه "شهادت" نائل آید که اسلم با معیارهای خاص خودش او را شهید بشناسد، یعنی واقعا در راه هدفهای عالی اسلامی، به انگیزه برقراری ارزشهای واقعی بشری کشته بشود، به یکی از عالیترین و راقیترین درجات و مراتبی که یک انسان ممکن است در سیر صعودی خود نائل شود، نائل می گردد.

مثل شهید، مثل شمع است که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن و پرتو افکندن است، تا دیگران در این پرتو که به بهای نیستی او تمام شده بنشینند و آسایش بیابند و کار خویش را انجام دهند. آری شهدا شمع محفل بشریتند، سوختند و محفل بشریت را روشن کردند. اگر این محفل تاریک می ماند هیچ دستگاهی نمی توانست کار خود را آغاز کند یا ادامه بدهد.

(کتاب شهید ص 74_73 و 76)

19 اردیبهشت مطابق با 25 رجب 183 هجری قمری شهادت امام موسی کاظم (ع)

هارون در سال 179 بقصد حج از بغداد خارج شد.

ابتدا به مدینه رفت. در همانجا دستور جلب امام را صادر کرد. مردم مدینه زیاد متاثر شدند و مدینه یک پارچه غلغله شد. هارون دستور داد شبانه امام را در یک محمل سر پوشیده به بصره روانه کردند و به پسر عمش عیسی بن جعفر عباسی که حاکم بصره بود، تحویل دادند و در آنجا آن حضرت را زندانی کردند و روز بعد برای غلط اندازی و اشتباهکاری بر مردم، دستور داد محمل دیگری سر پوشیده بطرف کوفه حرکت دهند تا مردم گمان کنند آنحضرت را به کوفه برده اند، از از طرفی امیدوار و مطمئن گردند که چون به کوفه فرستاده می شود و آنجا مرکز دوستان و شیعیان آ« حضرت است خطری متوجه آن حضرت نخواهد شد و از طرف دیگر اگر عده ای قصد داشته باشند مانع حرکت موسی بن جعفر (ع) گردند و آن حضرت را از بین راه برگردانند ذهنشان متوجه راه کوفه بشود.

یکسال در زندان بصره بود. هارون دستور داد به عیسی که کار موسی بن جعفر را در زندان تمام کن، او حاضر نشد در خون امام شرکت کند، در جواب نوشت من در این مدت یکسال از این مرد جز عبادت چیزی ندیده ام، از عبادت خسته نمی شود، کسانی را مأمور کرده ام که بدعاهایش گوش کنند که آیا بتو یا من نفرین می کند؟ به من اطلاع رسید که اصلا متوجه این چیزها نیست جز طلب رحمت و مغفرت از خدا برای خودش چیزی بر زبان نمی آورد. من حاضر به شرکت در خون همچو کسی نیستم و حاضر هم نیستم بیش از این او را در زندان نگهدارم، یا او را از من تحویل بگیر یا خودم او را رها خواهم کرد.

هارون دستور داد امام را از بصره به بغداد آوردند و در زندان فضل بن ربیع بردند. هارون از فضل بن ربیع تقاضای ریختن خون امام را کرد او هم قبول نکرد. امام را از زندان او خارج کرد، و به فضل بن یحیی برمکی تحویل داد و در نزد او زندانی کرد. فضل بن یحیی یکی از اطاقهای خانه خود را به آن حضرت اختصاص داد، ضمنا دستور داد مواظب اعمال آن حضرت باشند، باو خبر دادند این مرد در همه شبانه روز کارش نماز و دعا و تلاوت قرآن است، روزها غالبا روزه می گیرد و به چیزی جز عبادت توجه ندارد. فضل بن یحیی دستور داد مقام آن حضرت ار محترم بشمارند و موجب آسایش امام را فراهم کنند، جاسوسان هارون قضیه را به هارون خبر دادند.

هارون وقتی که این خبر را شنید در بغداد نبود، در رقه بود، نامه ای اعتراض آمیز به فضل نوشت از او در خواست قتل امام را کرد. فضل حاضر نشد. هارون سخت متغیر شد و مسرور خادم مخصوص خود را با دو نامه یکی برای سندی بن شاهک و یکی برای عباس بن محمد فرستاد و محرمانه دستور داد مسرور تحقیق کند، اگر موسی بن جعفر (ع) در خانه فضل در رفاه است مقدمات یک تازیانه زدن به فضل را فراهم کنند. همین کار شد، فضل بن یحیی تازیانه خورد، مسرور جریان را به وسیله نامه از بغداد به رقه به اطلاع هارون رساند. هارون دستور داد که امام را از فضل بن یحیی بگیرند و به سندی بن شاک که مردی غیر مسلمان و فوق العاده قسی و ستمگر بود تحویل بدهند. بالاخره حضرت در زندان سندی مسموم و شهید شد.

(بیست گفتار 171_ 169)

27 اردیبهشت مطابق با 4 شعبان ولادت حضرت ابا الفضل (ع) (26) ه.ق)

مقام جناب ابو الفضل بسیار بالاست. ائمه ما فرموده اند: عباس مقامی نزد خدا دارد که همه شهداء غبطه مقام او را می برند. متاسفانه تاریخ از زندگی آن بزرگوار اطلاعات زیادی نشان نداده. یعنی اگر کسی بخواهد کتابی در مورد زندگی ایشان بنویسد، مطالب زیادی پیدا نمی کند. ولی مطلب زیاد به چه درد می خورد؟

گاهی یک زندگی یک روزه یا دو روزه ... که ممکن است بیش از پنج صفحه نباشد، آنچنان درخشان است که ممکن است به اندازۀ دهها کتاب ارزش آن شخص را ثابت بکند و جناب ابو الفضل العباس چنین شخصی بود. سن ایشان در کربلا در حدود 34 سال بوده است و دارای فرزندانی بوده است.

جناب ابو الفضل در وقت شهادت امیر المؤمنین، کودکی نزدیک به حد بلوغ یعنی در سن چهارده سالگی بوده است. در جنگ صفین هنوز نا بالغ و کودک بوده اند و امیر المؤمنین به ایشان، اجازۀ جنگیدن نداده اند.

دلاوری حضرت ابو الفضل العباس از مسلمات و قطعیات تاریخ است. او فوق العاده زیبا بوده است که در کوچکی به او می گفتند قمر بنی هاشم، ماه بنی هاشم.در میان بنی هاشم می درخشیده است. اندامش بسیار رشید بوده و بازوهای بسیار قوی و بلند، سینه بسیار پهن...

(حماسه حسینی 334)

28 اردیبهشت مطابق با 5 شعبان ولادت امام سجاد زین العابدین (ع) (39 ه.ق)

طاووس یمانی می گوید:

حضرت علی بن الحسین (ع)را دیدم که از وقت عشاء تا سحر به دور خانه خدا طواف می کرد و به عبادت مشغول بود. چون خلوت شد و کسی را ندید به آسمان نگریست و گفت: خدایا ستارگان در افق ناپدید شدند و چشمان مردم به خواب رفت و درهای تو بر روی درخواست کنندگان گشوده است...

_طاووس جمله های زیادی در این زمینه از مناجاتهای خاضعانه و عابدانه آن حضرت نقل می کند و می گوید: امام چند بار در خلال مناجات خویش گریست و سپس به خاک افتاد و بر زمین سجده کرد، من نزدیک رفتم و سرش را بر زانو نهاده و گریستم، اشکهای من سرازیر شد و قطرات آن بر چهره اش چکید، برخاست و نشست و گفت کیست که مرا از یاد پروردگارم مشغول ساخت؟ عرض کردم: من طاووس هستم ای پسر پیامبر. این زاری و بی تابی چیست؟ ما می باید چنین کنیم که گناهگار و جفا پیشه ایم. پدر تو حسین بن علی (ع) و مادر تو فاطمه زهرا (س) و جد تو رسول خدا (ص) است_ یعنی شما چرا با این نسب شریف و پیوند عالی در وحش و هراس هستید؟_ به من نگریست و فرمود:

"نه ، نه، ای طاووس! سخن نسب را کنار بگذار، خدا بهشت را برای کسی آفریده است که مطیع و نیکو کار باشد، هر چند غلامی سیاه چهره باشد. و آتش را آفریده است برای کسی که نافرمانی کندو لو آقا زاده ای از قریش باشد.

مگر نشنیده ای سخن خدای تعالی را:"وقتی که در صور دمیده شود، نسب ها منتفی است و از یکدیگر پرسش نمی کنند" بخدا قسم فردا تو را سود نمی دهد، مگر عمل صالحی که امروز پیش می فرستی.

(عدل الهی 370_ 369)

11 اردیبهشت روز کارگر

امام صادق (ع) جامه کارگری به تن و بیل در دست داشت و به علت فعالیت بسیار سرا پایش عرق کرده بود.

در این حال ابو عمرو شیبانی وارد شد و امام را در آن تعب و رنج مشاهده کرد. پس جلو آمده و به عرض رسانید بیل را به من بدهید، من انجام می دهم. امام فرمود:" نه، من اساسا" دوست دارم که مرد برای تحصیل روزی رنج بکشد و آفتاب بخورد."

(داستان راستان ج 1 ص 191)

 

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است