منابع مقاله:
اندیشه سال سوم شماره نهم،
عباسی، ولی الله
؛
درآمد
کلمه «الهیات»[1] (theology) از واژه یونانی theology، و به معنای بحث و گفتگو درباره خداست و لذا علم الهیات، علمی است که در آن از خدا بحث میشود. این علم از جهت مبدا، تأسیس آن یونان و عالم مسیحیت میباشد و به معنای خواصش محدود به مسیحیت شده ولی به معنای عام و از جهت موضوعش شامل ادیان دیگر نیز میشود. قدمای ما theology را به علم الهی، علم ربوبی، معرفت ربوبی و الهیات ترجمه کرده و گاه هم خود کلمه یونانی را معرب کرده و به صورت «اثولوجیا» به کار بردهاند. اما اخیرا آن را به «علم کلام» ترجمه کردهاند که ترجمه ناقصی است زیرا theology اعم از کلام است و اقسام مختلف نظری و عملی در معارف دینی میشود، به نظر میرسد با توجه به ریشه لفظ، ترجمه آن به الهیات (بالمعنی الاخص) با الهیات خاصه که مختار برخی از مترجمان ماست. مناسبتر است، چراکه موضوع الهیات خاصه واجبالوجود و صفات اوست. و یا میتوان از واژههای علم الهی و علم ربوبیت که اولین فیلسوفان مسلمان مثل ابن سینا به کار بردهاند،استفاده کرد. ولی در هر حال باید توجه داشت که هیچکدام از این واژهها افاده کامل معنای لفظ تئوری را در عرف معارف مسیحی نمیکند.
به لحاظ تاریخی، این واژه برای نخستینبار در آثار افلاطون و در رساله جمهوری به کار برده شد. افلاطون این لفظ را در توصیف شاعرانی میآورد که درباره خدایان سخن میگفتند.[2] ارسطو هم این واژه را به معنایی قریب به معنای افلاطونیش به کار برد، به عنوان نمونه، وی در کتاب مابعدالطبیعه از شاعرانی مانند هومر، هیسورد و فرکیدس، تحت
الهیات را از نظر مقدمات و روش به دو دسته تقسیم کردهاند: 1) الهیات و حیانی یا مکشوف شده (revealed theology)، 2)الهیات عقلی فلسفی یا طبیعی (natural theology).[3] الهیات ملتزم به وحی یا الهیات نقلی، الهیاتی را گویند که متکی به وحی و ملتزم به احکام تشریعی و نقلی است. چنانکه مسائلی از قبیل تثلیث، تجسد و.... در معارف مسیحی، مسائلی هستند که مبتنی بر وحی میباشند و فقط در مرتبه عقل میتوان درباره آنها سخن گفت. ازاینرو، این نوع الهیات، الهیات ماوراء عقل (supernatural theology) است. اما مراد از الهیات عقلی یا به تعبیر برخی،الهیات فلسفی (philosophical theology)، مباحث مختلف درباره مسائل مهم الهیات (مانند بحث درباره خدا) است که با استمداد از صرف عقل و بدون اتکا به وحی بحث میشود. منظور از «natural» تکوینی است در مقابل وحی و تشریعی. یعنی در طبیعت و تکوین بشر، قوهای است که استعداد شناخت و تمییز حق از باطل دارد و آن عبارت است از تلاش انسان برای یافتن خدا در حالی که در الهیات مکشوف شده، خدا در جستجوی انسان است.»[4]
بنابراین، الهیات فلسفی عقلی بکارگیری روش عقلی در باب مسائل مهم الهیات / کلام است، البته با این فرض که مسلک الهیاتی خاص درست است. برخی، این واژه را همسان با فلسفه دین میدانند و از نظر برخی دیگر، الهیات فلسفی همان الهیات طبیعی است. برخی هم گفتهاند که الهیات بها هو الهیات باید توجه خود را به مسلک خاصی محدود کند؛ هرچند که ممکن است دربردارنده اشکالاتی به دین و دفاعیاتی از دین باشد. با این حال، حتی در معنای نسبتا تنگ و محدودی که در اینجا به کار رفت و در آن مسلک خاصی موضوع الهیات فلسفی قرار گرفت و از اعتبار آن با روشی که روش فلسفی قلمداد شده، دفاع میشود، باز هم غالبا فلسفی واقعی از درون آن رخ مینماید.[5] الهیات فلسفی به معنای تحقیق نظاممند درباره هستی و وجود خدا را در کتاب مابعدالطبیعه ارسطو، در رساله درباره طبیعت خدایان اثر سیسرون، و نیز در بحث و گفتگوی نخستین نویسندگان مسیحی و آباء کلیسا با فلاسفه غیرمسیحی مییابیم و بعدها در قرون وسطی، در آثار نویسندگان یهودی و مسلمان و همچنین الهیدانان بزرگ مسیحی به آن برمیخوریم؛ هرچند، محل بحث است که تا چه اندازه میتوان از الهیات فلسفی توماس آکویناس و بوناونتور سخن گفت. اگرچه الهیات طبیعی در اواخر قرون وسطی و نیز در دوره رنسانس و اصلاحات دینی، در حاشیه قرار گرفت ولی در اواسط قرن هفدهم رونق گذشتهاش را بازیافت و پس از آن، قریب 200 سال موقعیت برجسته خود را حفظ کرد. اما در عصر حاضر، ماهیت و جایگاه آن در میان رشتههای فلسفی زیر سوال رفته است.[6] در این دوره، نه از سوی الهیدانان و نه از سوی فلیسوفان جدی گرفته نشد. فیلسوفان به خاطر نبود پختگی و مهارت فلسفی در نوشتههای این حوزه، به الهیات فلسفی ایراد میگرفتند. از سوی دیگر، الهیدانان نیز تمایل کمی به الهیات فلسفی و عقلی نشان دادهاند زیرا تلاشهایی که در تحلیل و استدلالهای دقیق به کار گرفته شده بود، هیچگونه ارتباطی با موضوعات و مسائل مورد علاقه و پویای الهیدانان نداشت. آنها سخت سرگرم تلفیق و منسجم کردن اندیشه دینی با حیات اجتماعی معاصر بودند. اما در طی 25 سال اخیر این وضعیت تغییر یافته است. فیلسوفانی که مهارت فنی آنها کاملا شناخته شده بود شروع به نوشتن آثار بسیار خوب فلسفی درباره موضوعات الهیات نمودند.[7]
الهیات / کلام فلسفی اسلامی
در جهان اسلام هم، از قرن هفتم هجری بدین سو، تلفیق الهیات / کلام با فلسفه به وسیله خواجه نصیرالدین طوسی بنا نهاده شد و از این جاست که وی را بنیانگذار «کلام فلسفی» در فرهنگ اسلامی همانند «الهیات فلسفی» در فرهنگ اسلامی همانند «الهیات فلسفی» در فرهنگ مسیحیت، فصل مشترک علم کلام و فلسفه است که بااستفاده از روش تعقلی و فلسفی، در تبیین، تحکیم و توجیه اعتقادات دینی اسلامی تلاش میکند. بنابراین کلام فلسفی از حیث روش به قلمرو فلسفه و از حیث غایت به قلمرو علم کلام تعلق دارد.
شهیدمطهری هم بر آن است که بعد از خواجه نصیرالدین طوسی سرنوشت کلام به کلی تغییر کرد و بیشتر صبغه فلسفی به خود گرفت یعنی تا حد زیادی کلام را از سبک حکمت جدلی به سبک حکمت برهانی نزدیک کرد و در دورههای بعد نیز کلام به کلی سبک جدلی خود را از دست داد. در حقیقت «کلام» استقلال خود را در مقابل «فلسفه» از دست داد. فلاسفه شیعی متاءخر از خواجه، مسائل لازم کلامی را در فلسفه مطرح کردند و با متد فلسفی آنها را تجزیه و تحلیل کردند و از متکملین که با سبک قدیم بحث میکردند موفقتر بودند. مثلا صدر المتاءلهین یا ملاهادی سبزواری گرچه در زمره متکلمان به شمار نیامدهاند، اما از نظر اثر وجودی از هر متکلمی تاثیرگذار بودهاند.[8]
«خواجه نصیرالدین طوسی ظهور کرد و کتاب تجریدالاعتقاد را نوشت. کلام بیش از نود درصد رنگ فلسفی به خود گرفت و پس از تجرید همه متکلمین اعم از شعری و معتزلی از همان راهی رفتند که این فیلسوف و متکلم بزرگ شیعی رفت.»[9]
گاه برخی از مستشرقان و نویسندگان غربی وجود گرایش فلسفی را در اندیشه اسلامی متأخر تحقیر کردهاند چراکه آشنایی آنها فقط محدود به آن دسته از نویسندگان مسلمانی بوده است که فاقد دانش یا حتی مخالف فلسفه بودهاند.[10] اما در سنت فلسفی و کلامی شیعه مطالب فراوانی را مییابیم که نسبت به مباحثی که فلاسفه مسیحی در الهیات مسیحی مطرح کردهاند، از اهمیت والایی برخوردار است. بیشک یکی از بهترین راههای آشنایی با الهیات / کلام فلسفی شیعه آثار فیلسوفان و متفکرانی است که متعلق به گفتمان فلسفی نوصدرائیاند، در میان اینها، استاد مطهری از موقعیت ممتازی برخوردار است. تسلط ایشان بر تفکر غنی و عمیق فلسفی و کلامی اسلامی از سوئی و آشنایی آگاهانه ایشان با اندیشه فلسفی و کلامی غرب و نقد عالمانه شبهاتی که اندیشه دینی را به چالش میطلبید، به آثار ایشان منزلتی بخشیده است که به مراتب، توجهی بیش از آنچه تاکنون از سوی دانشپژوهان تطبیقی دین و الهیات فلسفی بدان مبذول شده است، میطلبد. به عنوان نمونه، مجموعه «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی» و توضیحات ایشان بر «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مشتمل بر مباحثی نوین و ابتکاری است و نشانگر آن است که ایشان به دنبال درافکندن طرحی نو در عرصه دینشناسی و الهیات فلسفی معاصر بودند. گفته شد، اخیرا در غرب علاقه به اندیشه دینی و الهیات فلسفی افزایش یافته است. این مطلب حاکی از آن است ک امروزه در دنیای مغرب زمین، پس از گذشت دورهای طولانی از افول تفکر دینی و رویگردانی از دین باوری و موج شکایت و لاادریگری دینی، فیلسوفان دیگر پذیرفتهاند که نمیتوان مفاهیم خدا و دیگر مولفههای ادیان مختلف را به عنوان مهملات بین یا نمونههای روشنی از خرافات، مطرود دانست و لذا تلاش زیادی صرف اقامه برهان برای اثبات معقولیت مفهوم خدا شده است، به طوری که مجله تایم در سال 1980 خبر داد که علاقه به پژوهشهای فلسفی در باب دین احیا شده است و اظهار داشت که «خدا در حال بازگشتن است[11]». با این همه، مشکلاتی که موجب نارضایتی عمومی از دین گردیده، هنوز برطرف نشدهاند. در غرب، مشکلاتی که گریبانگیر دین مسیحیت است نوعا شایع و عمومی شده و به عنوان مشکلات دین «فی نفسه» تلقی گردیدهاند. مثلا یکی از مهمترین تعالیم مسیحیت آموزه تثلیث میباشد. با این حال، از زمان قرون میانه تاکنون همه الهیدانان تصدیق کردهاند که این آموزه آموزهای است که باید آن را امری ایمانی دانست، قلمرویی که در آن ایمان به عنوان راهی برای پذیرش اموری تلقی میشود که براساس معیارهای عقلی قابل قبول نیستند. الهیدانان جدید چندان پیش رفتهاند که میپذیرند که این آموزه یک راز بوده، غیرقابل الهیدانان جدید چندان پیش رفتهاند که میپذیرند که این آموزه یک راز بوده، غیرقابل دفاع عقلانی است. برخی از فیلسوفان دین معاصر مانند پیتروان اینواگن و توماس. وی موریس تلاش کردهاند که از سازگاری عقلی این آموزه دفاع فلسفی کنند.[12]
اینجاست که ارتباط اندیشه استاد مطهری بسیار روشن گردد. برخی از مباحث فلسفیای که در «درسهای الهیات شفا» آمده است برای نشان دادن ناسازگاری آموزه تثلیث و دفاع از توحید مطلق الهی، مطرح شدهاند.[13] در این مباحث، عقلانیت لاینفک الهیات اسلامی به وضوح نشان داده شده است.
خداباوری در الهیات فلسفی غرب و اندیشه استاد مطهری
اساس بسیاری از ادیان بزرگ، هم چون اسلام، مسیحیت و یهودیت، ایمان به خداوند است. هرچند که این ادیان «ادیان الهی» در تصوری که از خدا دارند با یکدیگر متفاوتند، اما این نکته که ایمان به خداوند شالوده و هسته مشترک این ادیان را تشکیل میدهد تا حد زیادی به صحت خود باقی است و لذا بخش اعظم فلسفه دین و الهیات را «خداباوری» با روایتهای مختلفی تشکیل داده است و این بحث مرکز ثقل کندوکاو فلسفی قرار گرفته است. البته این اعتقاد (خداباوری) در سطح جهانی پذیرفته شده نیست و بسیاری آن را رد نموده و ادعا کردهاند که اعتقاد مزبور کاملا خطا و پذیرفتن آن نامعقول است (خداناباوری / الحاد). در پاسخ این گروه، برخی متکلمان و حکیمان الهی کوشیدهاند که براهین و ادله موفقی برله وجود خدا اقامه کنند. این تلاش، عمدهترین بخش الهیات فلسفی را تشکیل میدهد و غالبا تحت عنوان الهیات عقلانی از آن یاد میشود. وظیفه شاخص الهیات عقلانی نشان دادن این امر بوده است که اعتقاد دینی به وجهی قابل پذیرش است. البته فیلسوفان دیگری، ادلهای بر کذب باورهای خداشناسانه ارائه کردهاند. این فیلسوفان نتیجه میگیرند که اعتقاد به خدا به وضوح نامعقول یا غیرقابل اثبات است. میتوان این تلاش را الحاد عقلانی / طبیعی (natural atheology) در مقابل الهیات عقلانی، نامید.[14]
بنابراین، یک بخش (بلکه بخش مهم) از الهیات فلسفی در باب مقبولیت عقلانی باور به خدا و انسجام درونی خداباوری تحقیق میکند و سعی میکند آن را به اثبات برساند. سرچشمه براهین وجود خدا به افلاطون باز میگردد. وی در کتاب «قوانین» (کتاب دهم)، برای به دست دادن براهین برای اثبات وجود خدا، برنامهای را تدوین و افتتاح نمود و اثبات نمود که باید محرکی نخستین و ذاتا نامتحرک وجود داشته باشد که سلسله متحرکها به آن ختم شوند. برهان مفصلتر از راه حرکت را میتوان در کتاب هفتم «مابعد الطبیعه» ارسطو یافت، همه فیلسوفان بزرگ قرون میانه، اعم از فیلسوفان مسلمان، یهودی و مسیحی مانند ابنسینا، غزالی، ابن میمون، آنسلم و آکویناس براهین خداشناسی متعددی را ارائه کردهاند. بیشتر فیلسوفان دوره جدید مانند دکارت، لایب نیتس، و کانت هم ادلهای در این خصوص آوردهاند. این براهین در دوران معاصر نیز از جمله مسائل قابل توجه در فلسفه دین و الهیات فلسفی معاصر بوده است و آثار مهمی در این عرصه، عرضه شده است.
از روزگار کانت تاکنون، اساسا سه نوع برهان متفاوت برای اثبات وجود خدا مطرح بوده است: 1)برهان جهان شناختی / کیهان شناختی (cosmological argurment)، که با وجود جهان محدود با شرایطی در عالم نظیر تغییر، آغاز میشود و استدلال میآورد که باید علتی ورای عالم باشد تا وجود این نوع جهان را تبیین کند (برهان وجوب و امکان)، 2)برهان غایت شناختی / غایی هدف شناختی (cosmological argurment)، که از طرح و تدبیر آشکار در عالم، بر نیاز به طراح مدبری باشعور برای عالم دلیل میآورد (برهان نظم / طرح / اتقان صنع)، 3)برهان هستی شناختی / وجودی (cosmological argurment)، که بر این تاکید دارد که مفهوم موجود مطلقا کامل یا واجبالوجود، خود، وجود آن را اقتضا میکند.
برهان وجودی
بیشک جالبترین، جذابترین و معماگونهترین براهین خداشناسی، برهان وجودی است که همواره در طول تاریخ فلسفی، فیسلوفان را مجذوب خود کرده است. تدوین و تنسیق اصلی برهان وجودی و روایتی که همچنان در طول اعصار و قرون توجه متالهان و فیلسوفان را به خود معطوف کرده است، برای نخستین بار توسط آنسلم قدیس (1109-1033)، راهبی آگوستینی، در رساله پروسلوگیون (خطابه) او بیان شده است. وی بحث خود را چنین آغاز میکند که «خدا وجودی است که بزرگتر از او را نمیتوان تصور کرد»[15] واضح است که مراد آنسلم از «بزرگتر» همان «کاملتر» است، نه بزرگتر از لحاظ حجم و مکان داشتن. آنسلم در پی این است که تا برهان خلف موضع خود متناقضی را نشان دهد که با انکار خداوند به آن دچار خواهیم شد. خداوند چیزی است که بزرگتر از او (یا کاملتر از او) نمیتواند تصور شود. اگر ما خداوند را انکار کنیم، به طور ضمنی به این نتیجه میرسیم که میتوانیم موجودی را تصور کنیم که بزرگتر از او را نمیتوان تصور کرد و این محال است. ما نمیتوانیم چنین موجودی را تصور کنیم؛ پس خداوند وجود دارد.[16] راهبی به نام گونیلو، از معاصران آنسلم، این برهان را چنین به نقد کشید که آن را میتوان برای اثبات وجود یک جزیره کامل یا هر چیز دیگری که وجودش در مفهوم کمالش یا بزرگ بودنش مندرج باشد، به کار برد.[17] آکویناس این برهان را به این دلیل رد کرد که در آن به غلط فرض میشود که ما علم به ذات خدا داریم.[18]
مشهورترین و مهمترین اعتراض بر برهان وجود شناختی را ایمانوئل کانت به روشنی در کتاب «سنجش خرد ناب» (نقد عقل محض) مطرح کرده است. وی در آنجا میگوید: «اینک اگر من موضوع (خداوند) را با همه محمولهای آن (و از آن جمله، قدرت مطلقه) یکجا با هم بگیرم و بگویم: خدا هست، یا خدایی وجود دارد، در این حال من هیچ محمول تازهای را به مفهوم خداوند نمیافزایم، بلکه فقط موضوع را فی نفسه با همه محمولهایش یکجا وضع میکنم.»[19]
بنابراین کانت، برهان وجودشناختی را بر این اساس که «وجود محمول نیست» رد کرد. برهان وجودشناختی بعد از آنسلم، مدافعین دیگری نیز (در سراسر قرون) داشته است که روایتهای قابل توجه دیگری از این برهان مطرح کردهاند. از معروفترین مدافعین آن در فلسفه جدید دکارت (1650-1591) و لایب نتیس (1716-1646) میباشد. برهان دکارت در تأمل پنجم از کتاب «تأملات» آمده است. براساس نظر دکارت، درست همانگونه که انسان میتواند تصور واضح و متمایزی از اعداد یا اشکال داشته باشد، به همین ترتیب میتواند تصور واضح و متمایزی از خدا داشته باشد. «وجود از ماهیت خداوند به همان اندازه انفکاکناپذیر است که تساوی مجموع سه زاویه با دو قائمه، از ماهیت مثلث (راست گوشه) و یا مفهوم کوه از دره غیرقابل انفکاک است و بنابراین تصور خدایی (یعنی ذات کامل مطلق) که فاقد وجود (یعنی فاقد کمالی) باشد همانقدر مطرود ذهن است که بخواهیم کوهی را بدون دره تصور کنیم.»[20]
جریان استدلال در اینجا (تأمل پنجم) فرق چندانی با اصل 14 «اصول فلسفه» ندارد، آنجا که میگوید: «در این که خدا وجود دارد، و این قضیه فقط از اینجا مبرهن میشود که ضرورت وجود خدا در مفهوم کلی اندیشه ما از خدا نهفته است.»[21]
تقریر دکارت از برهان وجودی، معرض انتقاد شدید برخی از فیلسوفان قرن هفدهم قرار گرفت. کاتروس کشیش در موافقت با آکویناس و در مقابل دکارت معتقد بود که برهان وجودی فقط وجود ذهنی و نه واقعی را به اثبات میرساند.[22] در دوره معاصر هم صورتبندیهای جدیدی از برهان وجودی به عمل آمده است. چارلز هارتشون، فیلسوف معاصر آمریکایی همچنین قویتر از او، نورمن مالکوم، فیلسوف دین معاصر، برهان دوم، یا روایت دوم از این برهان را که در فصل سوم خطابه آنسلم و پاسخش به گونیلو پیدا شده است، از نو زنده کردهاند که به موجب آن محال بودن منطقی امر ناموجود خود کمال است. بدینلحاظ اگر خدواند موجودی باشد که بزرگتر از او نتوان به تصور آورد، باید بالضرورة موجود باشد، اگر قرار باشد موجود باشد. لذا یا وجود خداوند واجب است یا ممتنع است. به اعتقاد مالکوم، وجود خداوند در صورتی که ممتنع است که مفهوم خدا متناقض بالذات یا بیمعنا باشد. مالکوم نفی نمیکند که مفهوم خدا، بدینسان، ممتنع باشد، ازاینرو خداوند بالضرورة موجود است.[23] مالکوم و هارتشون برای اینکه برهان خود را قرین توفیق کنند، وجود خداوند را وجودی منطقا ضروری تعبیر میکنند (یعنی وجودی که نفی آن تناقض درونی دارد یا مستلزم تناقض درونی است.) اما چرا باید فکر کنیم که خداوند واجد وجود منطقا ضروری است؟ جاناتان بارنز معتقد است که به طور قاطع نشان داده نشده است که «وجود ضروری» مفهوم خود متناقض است. ازاینرو، این برهان، توفیق لازم ندارد، بلکه بدینجهت با ناکامی مواجه است که «نمیتواند در برابر موشکافیهای دقیق نسبت به نقش منطقیای که عبارت «خداوند» در مقدمات آن برهان و در نتیجهاش ایفا میکند، تاب بیاورد.»[24]
آلوین پلانتینگا، معرفتشناس و فیلسوف دین معاصر، پس از آنکه برهان وجودی مالکوم را به نقد میکشد، استدلال میکند که این برهان در صورتی از خطر نجات مییابد که به کمک مفهوم «جهانهای ممکن»[25] (possibleworlds) باز گفته شود. براین اساس، پلانتینگا در کتاب «برهان وجودی»[26] «ماهیت ضرورت»[27] و «خدا، اختیار و شر»[28] برهان وجودشناختی برحسب منطق موجهات (modal logic) ارائه میدهد. اگر «خداوند وجود دارد» قضیهای ضروری باشد، در آن صورت باشد، در همه جهانهای ممکن صحیح باشد. وجود داشتن، یعنی عرضه شدن با یک نمونه عینی در یک جهان ممکن. آنچه در جهانی که ما در آن به سر میبریم وجود دارد، همچنین امری بالفعل هم هست. اگر جهان ممکنی وجود میداشت که در آن موجودی که برزگتر از آن نمیتواند تصور شود، وجود نمیداشت، و اگر آن موجود (بنابراین فرض) در جهان بالفعل موجود نمیبود، در آن صورت، دیگر آن موجود، موجودی که بزرگتر از آن نتواند تصور شود، نمیبود.
همه با این برهان متقاعد نشدهاند. برخی متذکر شدهاند که اگر بپذیریم که هیچ جهان ممکنی که در آن یک نمونه عینی از موجودی آنچنانی عرضه شده باشد، وجود نداشته باشد، در آن صورت، دچار هیچ امر خود متناقضی نمیشویم.
پاتریک گریم هم در مقالهاش با عنوان «خدای پلانتینگا و سایر هیولاها»[29] ابراز داشته است که برهان پلانتینگا بسیاری از اموری را که مستدل هستند نیز اثبات میکند همه انواع هیولاهایی که بزرگتر از آنها نمیتواند تصور شود باید در جهانهای ممکن موجود تلقی شوند.[30] علاوه بر انتقاداتی از برهان وجودشناختی پلانتینگا شده است، به نظر خود او هم این برهان نمیتواند خداباوری را منطقا موجه گرداند. اصولا پلانتینگا، استدلالورزی را برای دفاع عقلانی از دین راه مناسبی نمیداند، وی به همراه برخی دیگر از متفکران معاصر، بنیانگذار مکتبی است که «معرفتشناسی اصلاح شده» (reformed epistemology) نامیده شده است که براساس آن «اعتقاد به خدا، واقعا پایه است»[31]
بدون اینکه نیازی به اقامه برهان و استدلال داشته باشد. وی در پایان کتاب خدا، اختیار و شر مینویسد:
«آیا این برهان (برهان وجودشناختی) بخش موفقی از الهیات طبیعی را تشکیل و آیا وجود خدا را ثابت میکند؟ تصور من این است که پاسخ منفی باشد.... با این حال فکر میکنم این مطلب روشن باشد که در پذیرش این مقدمه هیچ امری خلاف عقل یا غیرعقلانی نهفته نیست. بنابراین ادعای من درباره این برهن این خواهد بود که مقبولیت عقلانی خداپرستی را ثابت میکند نه صدق آن را.»[32]
علاوه بر منتقدان کلاسیک برهان وجودی، منتقدان جدید نیز بسیارند که ویلیام رو، بارنس، جی.ال.مکی از آن جملهاند.
دیدیم که برهان وجودی از ابتدای طرحش تاکنون، تاریخ پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است و نقدهای بسیاری را به خود دیده است. با توجه به مطالبی که پیرامون این برهان گذشت، میتوان چندین نتیجه مهم از تحلیل برهان وجودی در الهیات فلسفی غرب را بدست آورد:
1- هیچ برهان وجودی معتبری ارائه نشده است که عقلا گریزناپذیر سازد تا بدین نتیجه منجر شود که واجبالوجود وجود دارد.
2- از طرف دیگر، کسی ردیه وجودای موفق ارائه نکرده است که منطقا وجود خداوند را غیرممکن نشان دهد.
3- تنها راهی که انسان میتواند امکان اعتبار برهانی خداشناسانه را فراهم کند این است که فرض کند یا تصدیق کند که «چیزی وجود دارد یا وجود داشته است.»
4- اگر کسی استدلال کند که «چیزی وجود دارد، پس خداوند وجود دارد، او یک رهبرد وجودی صرفا ماتقدم را رها کرده و به من دامن یک رهبرد جهانشناختی ماتأخر در غلطیده است.
5- اگر کسی بتواند به طریقی یک برهان خداشناسی را با تاکید بر غیرقابل انکار بودن این قضیه که «چیزی وجود دارد» و با استدلال از آن بر اینکه «چیزی بالضروره وجود دارد» اعتبار بخشد، هنوز راهی طولانی از این نتیجه تا موجود بسیط و مطلقا کامل خداشناسی مسیحی وجود دارد. جالب توجه است که در این رابطه خاطرنشان سازیم که سه خدای مختلف از نوع واحدی از برهان وجودی نتیجه میشده است و دیگرانی بر این گمانند که نوع چهارمی نیز ممکن است استنباط شود:
الف) دکارت و لایب نتیس خداوندی توحیدی را نتیجه گرفتند.
ب) اسپینوزا استدلال بر خداوندی وحدت وجودی (همه خدایی) کرده است.
ج) هارتشون با خداوندی همه در خدایی سخن خود را به پایان برده است.
د) هنله تاکید میکند که در بهترین شرایط، جدا از وارد کردن نوعی قضیه افلاطونی، برهان وجودی خداوندانی چند خدایی (مبنی بر شرک) را به دست میدهد. از آنجا که مواضع مختلف از دو طرف منحصر به یک نتیجه است، چنین نتیجه میشود که تمامی آنها نمیتواند صحیح باشد.
به منظور دفاع از خداشناسی به عنوان نظریه مغایر با سایر نظریات، انسان ظاهرا باید به ورای برهان وجودی برود. چون برهان وجودی به تنهایی آشکارا معین نمیکند که کدام نوع خدا (یا خدایان) در نتیجه پایانی ظاهر خواهد شد.[33] و از اینجاست که استاد مطهری انتقاد کانت از برهان وجودی را که معروفترین نقد این برهان است، پذیرفته و بر نارسایی آن تاکید ورزیدهاند. از دیدگاه استاد مطهری، اشکال اساسی در این برهان این است که «وجود خداوند» و تصدیق به آن از تصور محض استنتاج میشود.[34] در حالی که چنین نیست که تصور شئیای الزاما تصدیق آن را در پی داشته باشد.
گفته شد که برهان وجودی به لحاظ شکل قیاسی، از نوع برهان خلف است که در منطق معروف است. شهیدمطهری پس از ذکر برهان وجودی آنسلمی، آن را از نظر انطباق با برهان خلف مورد نقد و ارزیابی قرار میدهد. برهان خلف از راه غیرمستقیم یعنی از راه ابطال نقیض مدعا بر مدعا استدلال میکند و چون ارتفاع نقیقین محال است پس خود مدعا حق است. در برهان وجودی، آن چیزی که مدعا قرار میگیرد به دو نحو قابل تقریر است: یکی آن که مدعا، نفس تصور ذات برتر و بزرگتر باشد، بر این اساس صورت برهان چنین میشود: «ما ذات بزرگتر یا وجود کامل را تصور میکنیم و باید آنچه ما تصور میکنیم وجود داشته باشد، زیرا اگر وجود نداشته باشد ما ذات بزرگتر را تصور نکردهایم.» اگر برهان را چنین تقریر میکنیم، ملازمه، غلط است، یعنی لازمه وجود نداشتن آن ذات اعلی و اکمل این نیست که ما او را تصور نکرده باشیم و تصور ما از ذات بزرگتر، تصور از ذات بزرگتر است. پس نمیتوان از تصورات ذات بزرگتر، وجود خارجی ذات بزرگتر را استنتاج کرد. پس «شی از تصور استنتاج نمیشود.»
تقریر دوم آنکه، مدعا «واقعیت ذات بزرگتر باشد.» پس باید چنین بگوییم که ما ذات بزرگتر را در خارج درنظر میگیریم، آنگاه میگوییم: این ذات بزرگتر موجود از این بزرگتر مفروض بزرگتر خواهد بود. پس ذات بزرگتر مفروض ذات بزرگتر مفروض ذات بزرگتر نخواهد بود.
بدیهی است که در این تقریر، وجود به منزله یک صفت و عارض خارجی بر ذات اشیاء فرض شده است، یعنی برای اشیاء (و در اینجا، برای ذات اعلی و اکمل) قطع نظر از وجود، ذات و واقعیتی فرض شده است، آنگاه گفته شده است که وجود لازمه ذات بزرگتر است، چه اگر ذات بزرگتر وجود نداشته باشد، ذات بزرگتر نخواهد بود. زیرا ذات بزرگتر موجود، از ذات غیرموجود بزرگتر خواهد بود.
تفکیک ذات اشیاء از وجود در ظرف خارج، و تو هم این که وجود برای اشیاء از قبیل عارض و معروض و لازم و ملزوم است، اشتباه محض است. اشیاء قطع نظر از وجود، ذاتی ندارند. این که ذهن برای اشیاء ذات و ماهیتی انتزاع میکند و وجود را به آن ذات نسبت میدهد و حمل میکند، اعتباری از اعتبارات ذهن است.[35]
بنابراین، نتیجهای که باید بگیریم این است که برهان وجودی که به عنوان برهان منطقی اثبات وجود خدا، عرضه شده است، از درجه اعتبار ساقط است. خللی که در برهان هست این است که هرچند احراز میکند که مفهوم یا تصور خدا، مستلزم مفهوم یا تصور وجود اوست، نمیتواند گام بعدی را بردارد و محرز گرداند که این تصور موجود سرمدی در عالم مصداق دارد.[36]
در حوزه اندیشه اسلامی براهین اصلی اثبات خدا را میتوان در دو گروه «کلامی» و «فلسفی» جای داد. عمدهترین برهان کلامی برهان حدوث (زمانی) است. براهین فلسفی هم به دو قسم طبیعی مانند (برهان حرکت ارسطو) و الهی که شامل براهین فیلسوفان و حکمای الهی مانند «برهان وجوب و امکان»، «برهان سینوی» و «برهان صدیقین» است تقسیم میشود.
بنابراین سه برهان فلسفی برای اثبات وجود خدا در الهیات فلسفی اسلامی مورد بحث و بررسی قرار میگیرند. البته چنانچه قبلا هم اشاره کردیم در الهیات فلسفی مسیحی هم براهینی برای اثبات وجود عرضه شده است اما این براهین غالبا موفق نبودهاند و اشکالات فراوانی بر نارسایی آنها وارد شده است. انتقاد از خداباوری (مسیحی) و ادله اثبات آن در دو دوره جدید افزایش یافته و به طور کلی در فلسفه دین معاصر واکنش منفی و شکاکانه در مورد خداباروری اتخاذ شده است.
پترکو استنبام ماحصل بعضی از ایرادت اساسی به دلائل خداشناسانه را چنین بیانی خلاصه مینماید که: «این براهین از لحاظ منطقی بیاعتبارند، به نحو معرفتشناسانه ناقصاند و از لحاظ ارزشی نابجا به کار برده شدهاند.[37] بنابراین اینگونه دلایل در الهیات فلسفی معاصر مسیحی هرگز ادله قاطع و قانعکننده نیستند به همین خاطر برخی از الهیدانان معاصر استدلال کردهاند که اثبات اعتقادات دینی و جهانبینیها، لزوما به معنای اقامه دلایلی که همگان را قانع کند، نیست. مفهوم «اثبات» را باید «وابسته به شخصی» تلقی کنیم، یعنی ممکن است به نظر شخصی یک استدلال امری را کاملا اثبات کند،[38] اما همان استدلال نتواند برای دیگری چیزی را اثبات کند.[39] ماوردس در کتاب «باور به خدا» تلاش میکند مبانی معرفتی و منطقی شخصی بودن استدلال را بیان کند. آلستون فیلسوف دین معاصر هم سعی میکند براساس تجربه دینی، باور دینی (باور به خدا) را توجیه کند[40] و یا پلانتینگا در کتاب «خدا و اذهان دیگر»[41] پس از اینکه براهین اثبات یا نفی وجود خدا را بررسی میکند، تمامی آنها را ناموفق ارزیابی کرده و میگوید تاکنون نه کسی توانسته است وجود خدا را اثبات کند و نه عدم وجود خدا را. در واقع میتوان گفت که ناامیدی پلانتینگا در یافتن براهین موفق به نفع وجود خدا نقطه شروع او در معرفتشناسی دینی گردیده و ادعا کرده است که «باور به خدا، باوری واقعا پایه است» بدون اینکه متکی به دلایل و براهین عقلی باشد. آیا به واقع نمیتوان هیچ برهانی برای اثبات وجود خدااقامه کرد، آنگونه که در الهیات مسیحی ادعا میشود؟ و یا اگر هم دلیلی پیدا شود، آن دلیل شخص محور است؟ به نظر میرسد حتی اگر نتوان برهان بدن اشکالی برله خداباوری اقامه کرد باز هم دلیل بر عدم وجود چنین برهانی در فرآیند باورسازی ما نمیشود. علاوه بر اینکه توجیه عقلایی باور گستردهتر از توجیه برهانی آن است. در عین حال برخی از فیلسوفان مسلمان مدعی وجود براهینی قاطع برای اثبات وجود خدا شدهاند که از مقدمات فلسفی محض تشکیل شده و هیچ نیازی به مقدمات حسی و تجربی ندارند. واضح است که در اینجا ما نمیتوانیم این مساله را به تفصیل بررسی نماییم، لذا تنها به یکی از این براهین یعنی «برهان صدیقین» اشارهای گذرا میکنیم. البته قبل از تقریر این برهان، تذکر این نکته لازم است که برخی، برهان وجودی آنسلم را عینا همان برهان صدیقین میدانند، در حالی که چنین نیست و تفاوتهای زیادی با هم دارند. هرچند که به قول شهیدمطهری این دو برهان بیشباهت به هم نیستند.
برهان صدیقین که استادمطهری آن را «برهان صدرایی» نیز مینامد، هرچند که ریشه در برخی آثار ابنسینا دارد و همو بود که این برهان را «برهان صدیقین» نامیده و آن را متینترین برهان دانسته است. اما مبتکر این برهان صدرالمتأهلین است و بر مبادی فلسفه او (اصالت وجود و وحدت حقیقت وجود) مبتنی است. یعنی هرچند که ابنسینا نیز «برهان وجوب و امکان» خود را به دلیل اینکه در آن از وجود مخلوق به اوصاف آن از قبیل حدوث و حرکت در وجود خالق استدلال نشده برهان صدیقین خواند،[42] اما امروز برهان وجودی صدرا به همین نام خوانده میشود. صدرالمتأهلین خود برهان سینوی را «شبیه برهان صدیقین» نامیده است. از این برهان چند تقریر مختلف صورت گرفته است. صدرا خود در «اسفار» و «مشاعر» این برهان را آورده است.[43]
حکیم سبزواری و علامه طباطبایی نیز از طریق این برهان درصدد اثبات وجود خدا برآمدند. کوتاهترین تقریر از برهان صدیقین را علامه طباطبایی در «اصول فلسفه و روش رئالیسم» ارائه داده است:
«واقعیت هستی که در ثبوت وی هیچ شکی نداریم هرگز نفی نمیپذیرد و نابودی بر نمیدارد.»[44]
استادمطهری در ذیل تقریر علامه و در توضیح بیان صدرالمتأهلین از این برهان، مقدمات این برهان را بیان میکند که در اینجا این مقدمات را ذکر میکنیم:
الف) آنچه تحقق دارد اصالت وجود است، ماهیات موجود بالعرض و المجاز میباشند. (اصالت وجود)
ب) حقیقت وجود قابل کثرت تباینی نیست و اختلافی را که میپذیرد، تشکیکی و مراتبی است. (وحدت وجود)
د) حقیقت وجود به ماهو هو، مساوی با کمال، اطلاق، غنا، شدت، فعلیت، عظمت، جلال، لاحدیت و نوریت است. راه یافتن عدم و شئون آن از نقص و ضعف و محدودیت و غیره همه ناشی از معلولیت است.
نتیجه میگیریم که حقیقت هستی در ذات خود قطع نظر از تعینی که از خارج به آن ملحق گردد، مساوی است با ذات لایزال حق. پس اصالت وجود عقل ما را مستقیما به ذات حق رهبری میکند.[45]
این برهان از نظر صدرا و اتباع او برهان جامعی است که به تنهایی هم وجود خدا را اثبات میکند و هم وحدت او را هم اثبات وحدت صفاتی ذاتی با ذات را و همین که او (تعالی شأنه) واجد همه کمالات و منزه از همه عیوب و نواقص است، چه هر کمالی به وجود برمیگردد و هر نقصی به عدم، و او که مطلق و بسیط است نه ثانی برایش متصور است و نه آمیختگی به عدم، جز این برهان هیچ برهان دیگری این جامعیت را ندارد.[46]
لذا برای اثبات هریک از موارد مزبور برهان یا براهین دیگری اقامه شده است که در کتابهای فلسفی و کلامی آمده است. علاوه بر برهان صدیقین، براهین دیگری نیز برای اثبات وجود خداوند اقامه شده است که از جمله میتوان به «برهان نظم» اشاره کرد. از نظر شهیدمطهری، برهان نظم سادهترین و عمومیترین برهانی است که بر وجود خداوند اقامه میشود. گفته میشود که این برهان برخلاف سایر براهین از قبیل برهان محرک اول، برهان وجوب و امکان براهن حدوث و قدم و برهان صدیقین که ماهیت فلسفی و عقلانی محض دارند یک برهان طبیعی و تجربی است و ماهیت تجربی دارد، نظیر سایر براهین و استدلالاتی که محصول تجربه بشر است. ایشان کوتاهترین تقریر این برهیان را چنین بیان میکند:
«نظم و سازمان اشیاء، دلیل بر این است که نیروی نظمدهندهای در کار است.»[47]
دیوید هیوم، فیلسوف تجری مسلک، در کتاب «همپرسههایی پیرامون دین طبیعی» اشکالاتی را بر این برهان وارد کرده است که موجب بیاعتباری ادله اثبات وجود خدا، خصوصا دلیل نظم شده است و از نظر استادمطهری این مسأله یکی از علل گرایش به مادیگری در جهان غرب میباشد.
ایشان در کتاب «علل گرایش به مادیگری» برخی از اشکالات هیوم بر برهان نظم را نقل و مورد نقد و بررسی قرار میدهد که در اینجا به خاطر طولانی نشدن بحث از ذکر آنها صرفنظر میکنیم.[48]
موانع الهیات فلسفی (الحاد فلسفی)
موانع مختلفی بر سر راه الهیات فلسفی قرار گرفته است که همگی آنها به نحوی، خداباوری را مور مناقشه قرار میدهند، انتقادات مربوط به باور موحدانه، صورتهای مختلفی دارد که در اینجا از این دیدگاهها تحت عنوان «الحاد» (atheism) نام میبریم. الحاد یا انکار خدا این نظریه است که یا خدا وجود ندارد، یا اگر وجود دارد، نمیتواند به هیچ طریقی بر هستی انسان تاثیر کند. برای تایید این ادعا، دلائل و شواهدی که آورده شده عبارت است از شناسایی عالم جسمانی و سلوک و رفتار انسانی یا نوعی که مابعدالطبیعه مبتنی بر اصالت ماده یا اصالت طبیعت، یا مشکلات لاینحلی که رویاروی کسانی است که به وجود خدا معتقدند.[49] گفته شد که اشکالات عدیدهای بر باور به خدا وارد شده است.[50] انتقاد نخست، این ادعاست که در واقع، چیزی به نام خدا وجود ندارد، زیرا جمله «خدا موجود است»، به تعبیر دقیق، بیمعناست. پوزیتیویستها[51] معتقدند که گزاره «خدا موجود است». تحقیقناپذیر (unverifiable) است، لذا به لحاظ شناختاری بیمعناست.
انتقاد دوم، این است که باور به خدا دارای تناقض درونی (internally inconsistent) است، که با توجه به آن، وجود ذات و هویتی به نام خداوند که خداپرستان میگویند، محال، به معنای عام منطقی است.
توسل به شر هولناک رهیافت الحادی دیگری است که شایعترین و شدیدتری اشکال بر عقیده به خداست. بر این اساس، منتقدان تاکید کردهاند که وجود خداوند با سایر عقایدی که به وضوح صادق و مورد قبول خداباوران است (مانند شر)، ناسازگار است. طبیعتگرایان منتقدین دیگری هستند که براساس طبیعتباوری برعلیه خداباوری استدلال میکند.
انسانگرایی (humanism) هم از این حیث که درصدد طرد و انکار جرماندیشانه ساخت فراطبیعی است، نام دیگری برای طبیعتگرایی است. مادهگرایی (materialism) هم یکی از تقریرهای طبیعتگرایی میباشد.[52]
1. طبیعتگرایی و نقد خداباوری سنتی
در اینجا ما نمیتوانیم همه رویکردهای الحاد را نقد و بررسی نماییم و لذا به نقد و ارزیابی برخی از این رهیافتها از منظر الهیات فلسفی استادمطهری بسنده میکنیم.[53] این بحث را با طبیعتگرایی آغاز میکنیم. طبیعتگرایی (naturalism) به معنای تبینی از عالم است که برطبق آن، خدا وجود ندارد و هیچ نیروی الهی مجرد و مقتدر باعث و بانی وجود عالم هستی نیست. بنابراین، بیشتر طبیعتگرایان اعتقادات دنی درباره یک عالم روحانی دارای قدرت و عاقله برتر را فراکنیهای بشری صرف میدانند. کی نیلسون طبیعتگرایی را به گونهای توصیف میکند که صریحا نافی خداباوری سنتی است:
«طبیعتگرایی منکر وجود هرگونه واقعیت روحانی یا فوق طبیعی است. یعنی هیچ جوهرنفسانی محض و هیچ واقعیت فوق طبیعی متعالی از عالم وجود ندارد و یا لااقل ما دلیل موجهی برای اعتقاد به وجود این واقعیات (و یا شاید حتی برای اعتقاد به امکان وجود آنها) نداریم. این دیدگاه هر موجودی را در نهایت مرکب از اجزای مادی میداند.»[54]
طبیعتگرایان برجستهتری که منتقد خداباوری هستند عبارتند از: آگوست کنت، لودویک فویرباخ، مارکس، زیگموند فروید، فردریش نیچه، امیل دورکیم و برتراند راسل و...، که هریک از اینان به نحوی دین را انکار میکنند، برخی از طریق جامعهشناسی، برخی با رهیافت روانشناختی و... خداباوری را مورد نقد و ارزیابی قرار میدهند.
نظریه جامعهشناختی دین
طرفداران این نظریه، منکر ماوراء الطبیعی بودن دین و باورهای دینی هستند و آن را معلول عوامل اجتماعی مانند جهل و... میدانند. نظریه جامعهشناختی «اظهار میکند خدایانی که افراد مورد پرستش قرار میدهند موجودات خیالی هستند که جامعه به طور ناخودآگاه به عنوان ابزارهایی اختراع کرده تا از آن طریق افکار و رفتار فرد را کنترل کند.»[55]
کنت، بنیانگذار جامعهشناسی جدید و فلسفه پوزیتیویسم، دین را مولد جهل آدمی میدانست. بنابراین دین سنتی باید بر اثر رشد علم از بین برود و مذهبی تازهای جایگزین آن شود که بر اصول علمی استوار است و چون از نظر کنت، علمی که با فهم اصول وحدت و انسجام اجتماعی سروکار دارد جامعهشناسی است، پس دین نوین نیز باید نوعی جامعهشناسی کاربردی باشد و جامعهشناس هم باید بلندپایهترین کاهن این آیین نوپدید باشد.[56] راسل هم دیدگاهی مشابه این دیدگاه را در مورد دین اتخاذ کرده است[57] دورکیم، جامعهشناس مشهور فرانسوی، دین را به عنوان یک نهاد اجتماعی تعریف کرد که مطابق آن ماهیت دین، پرستش گروه اجتماعی است. وی معتقد است که منشاء همه ادیان بزرگ و کوچک «توتم پرستی» است و همه ادیان شکل تحول یافته توتم پرستی میباشد. در این صورت تمامی ادیان بدنبال پرستش و مقدس نگاه داشتن گروه اجتماعیاند.[58] فوئرباخه هم دین را اساسا یک محصول بشری میداند و مدعی است که باید رموز خداشناسی را در انسانشناسی جست. او با وهمی خواندن دین، آن را نشانه جداافتادگی انسان از خویشتن خویش معرفی میکند و میگوید «وجود دین به معنی از خود بیگانه شدن انسان است. انسانها از طریق دین تحت تابعیت آفریده ناخودآگاه خودشان درمیآیند.»[59] وارث اصلی فوئرباخ، مارکس بود، او نظریه انسانگرایانه فوئرباخ را گرفت، اما آن را رادیکال کرد. به نظر او این فرافکنی انسانیت در عالم خیال است و هیچ تحققی در عالم خارج ندارد، دین «آه مخلوقات رنج کشیده است» و سازگار شدن ایشان با محرومیتشان: «دین افیون مردم است»[60]
هریک از دیدگاههای فوق، اشکالات زیادی دارند که آن را نپذیرفتنی مینماید و شهیدمطهری هم در آثار مختلف خود، هریک از اینها را به طور مستقل و مفصل نقد و بررسی کرده است.[61] در اینجا فقط به این نکته اشاره میکنیم که نظریه جامعهشناختی دین علاوه بر اینکه بیشتر به یک فرضیهسازی بیدلیل شباهت دارد تا نظریه علمی، نظریهای تحویلگرایانه است. مراد از تحویلگرایی (reductionism) یعنی ارجاع و فروکاستن یک پدیدار به امری فروتر از آن و اخذ قسمتی از شی بجای کل آن است. منطقدانان مسلمان این خطا را در شکل ساده بعنوان، «مغالطه کنه و وجه» صورتبندی کردهاند. تحویلگرایی در دین بدین معناست که دین به یک بعد آن تنزل داده شود. دیدگاه جامعهشناختی هم از آن حیث که دین را در کارکرد اجتماعی آن خلاصه میکند و مفهوم خدا و نیز دیگر عناصر ادیان را به جامعه تحویل میدهد، دیدگاهی تحویلگرایانه است. بعبارتدیگر، تحویلگرایی جامعهشناختی است. بعنوان نمونه، فیلیپس، فیلسوف دین نئوویتگنشتایتی، دروکیم را ارجاع (تحویلگرای) عامد میخواند؛ زیرا وی تلاش میکند پدیدههای دینی را در قالب واژههای غیردینی تبیین کند. وی نظریه دورکیم درباره دین را اینگونه توصیف میکند: «وقتی به واقعیت که صورت زیرین نهاد دینی است سر میزنیم، میبینیم آن واقعیت خود جامعه است. دین در واقع پرستش جامعه است، این ادعایی بس غریب است و نمیتوان به راحتی فهمید چرا کسی چنین ادعایی میکند.»[62]
بطورکلی بسیاری از نظریاتی که در باب منشاء دین مطرح شده است، بر اصول و پیش فرضهایی مبتنی است که اگر به دقت مورد بررسی واقع شوند، اشکالات اینگونه نظریات روشن میشود. یکی از پیشفرضهایی که نظریه جامعهشناختی بر آن استوار است، تعریف «دین» است که فاقد اعتبار واقعگرایانه است و در حیطه برداشت شخصی بسیار محدود میباشد. همچنین به قول شهیدمطهری، این نظریه از پیش، فرض گرفته است که یک منطق نمیتوانسته منشاء پیدایش تفکر دینی باشد و لذا به دنبال امور غیرمنطقی (جهل، ترس و...) رفته است.[63]
نظریه روانشناختی (فرویدی) دین
به گفته جان مک کویری رشد و تکامل روانشناسی دین، تأثیر بیشتری بر تفسیر طبیعتگرایانه دین گذاشته است.[64] زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی، کسی که به قول نویسنده زندگینامهاش از آغاز تا پایان زندگیاش به صورت ملحدی طبیعی به سر برد،[65] تأملات فراوانی در باب ماهیت دین و منشاء باورهای دینی به عمل آورد. طبق یکی از تقریرهای وی از خاستگاه دین،[66] بشر از نظر جنسی محرومیتهایی پیدا میکند که موجب واپسزدگی غریزه میشود و به شعور ناخودآگاه برود اما پس از مدتی، این امیال سرکوب شده، جنسی به صورت دین متجلی میشود. بنابراین، دین ریشه جنسی دارد و ناشی از فرافکنی (projection)هایی است که به قصد انواع خاصی از کشمکش ناآگاهانه.[67]
از نظر فروید، باورهای دینی ریشه روانشناختی دارند و برآمده از تحقق آرزوها و توهمات هستند. در عین حال، توهم و تحقق آرزو و کارکرد خاص خودشان را دارند کارکرد آنها در این مورد خاص این است که بتوانیم با این طبیعت خشن کنار بیاییم و به آرامش روانی برسیم. انتقاد فروید این است که این نوع کارکرد، باور صادق را در ما ایجاد نمیکند و واقعیت را به ما نشان نمیدهد. اصولا اینگونه فرایندهای شناختی، برای تولید باور صادق برنامهریزی نشدهاند، بلکه اهداف دیگری دارند و کارکرد درست آنها این است که به آن اهداف دست یابند.[68]
تحلیل فروید از دین باورهای دینی، بلافاصله پس از انتشار آرای وی مورد نقادی روانشناسان و متألهان مسیحی قرار گرفت. از نخستین روانشناسانی که به نقد دیدگاه روانشناختی دین پرداختند، همکاران و شاگردان وی بودند که اردوگاه را ترک کردند و فروید آنها را خیانتکار نامید. کارل گوستاویونگ، موسس روانشناسی تحلیلی یکی از مهمترین روانشناسان نظریهپرداز در خصوص دین است که موضع ضد ماتریالیستی (ضد طبیعتگرایانه) او در الهیات نوین مسیحی از اهمیت فراوانی برخوردار است. دینشناسی فروید، تأملات یونگ را برانگیخت. وی در کتاب روانشناسی و دین[69] بر وجوه خلل روش نظریه فروید تأکید دارد. شهیدمطهری پس از بیان نظریه فروید، به دیدگاه یونگ پیرامون نظریه او میپردازد و ضمن تأیید دیدگاه یونگ مینویسد: اینکه دین از نهاد ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسی که به شعور باطن گریختهاند میباشد به اساس است. انسان یک روان ناخودآگاه فطری و طبیعی دارد. روان ناخودآگاه بشر برخلاف ادعای فروید صرفا انباری که از شعور ظاهر در آن چیزهایی ریخته شده و پر شده باشد نیست. بعبارت دیگر شعور باطن هرگز بصورت یک ظرف خالی که فقط از شعور ظاهر چیزی بگریزد و آنجا رفته و آن را پر کند،[70] شهیدمطهری در ادا از قول یونگ میگوید: «فروید بر قضیه روان ناخودآگاه» خوب پی برد، اما بعدا به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعر ظاهر تشکیل میگردد، خیر، روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است. عناصر رانده شده میروند آنجا و به آن ملحق میشوند، این جزء اموری است که در روان ناخودآگاه بشر بطور فطری و طبیعی وجود دارد.»[71]
بنابراین داوری فروید در باب دین و بطورکلی تلقی سکولاریستهای قرون نوزدهم بر تصور خاصی از خداوند و ارتباط او با جهان آفرینش مبتنی است، تصوری مخدوش و غیرقابل دفاع که جزء نزد توده مردم رایج نیست. چنین تصوری از خداوند، توالی باطل فراوان دارد از جمله رقابت با علم. این تصور از خداوند را خدای رخنهپوش جهلها مینامند که برمبنای آن در بیان نسبت بین فاعلیت خداوند و فاعلیتهای طبیعی او بین معمار بازنشسته و ساعت ساز ناشی، نیوتنیها مردد میگردد.[72] استادمطهری در علل گرایش به مادیگری این تصور از خداوند و دخالت اراده وی در جهان آفرینش را مهمترین نقصان دستگاه فلسفی کلامی غرب میداند که نقش عمدهای در گرایش متفکران به طبیعتگرایی و سکولاریسم دارد.[73]
2. مساله شر و چشماندازهای خیر
میتوان گفت مهمترین و شایعترین بخش الحاد فلسفی طبیعی (در مقابل الهیات فلسفی) با مساله معروف شر سروکار دارد و لذا استدلال از طریق شر، شدیدترین و مؤثرترین[74] اشکالی است که در فلسفه مغرب زمین و مشرق زمین برعلیه خداباوری اقامه شده و از امکان اساسی شکاکیت دینی است. براساس خداباوری سنتی، خداوند «همهدان»،«همه توان» و «همه خیر» است. اما چرا با وجود خدایی با علم مطلق، قدرت مطلق و خیر علیالاطلاق، باز هم شر وجود دارد؟
برخی از فیلسوفان برآنند که خدای خیر مطلق اصولا هیچ شری را روا نمیدارد. از نگاه آنها حتی وجود یک نمونه واجد شر، هرقدر پیش پاافتاده باشد، برای ابطال خداباوری کفایت میکند. با این همه اگر خدا عالم مطلق، قادر مطلق خیر مطلق باشد، نه فقط به راه جلوگیری از یکایک شرور و مجموع آنها علم دارد و از قدرت کافی برای انجام دادن این وظیفه برخوردار است، بلکه او چندان خیر است که میتواند تضمین کند هیچ شری در هیچ زمان و مکانی روی ندهد.[75] در جهان اطرافمان انواع مختلفی از شر را مشاهده میکنیم. بطورکلی این شرور را میتوان به دو نوع تقسیم کرد: «شر اخلاقی» (moral evil) و «شر طبیعی» (natural evil)، که به آن شر مابعدالطبیعی هم گفته میشود. منظور از شر طبیعی، آن شروریاند که انسانها را از روی عمد آنها را پدید نیاوردهاند و نیز وقوع آنها در نتیجه غفلت و بیمبالاتی انسانها ممکن نشده است. شر طبیعی شامل درد و رنج فیزیکی میشود و هم درد و رنج روحی و نسبت به انسانها و حیوانات فرق نمیکند، همه آثار درد و رنج بیماران، فاجعههای طبیعی و حوادث غیرمترقبهای که از طریق انسانها در قطار زندگیشان به بار میآید، شر طبیعی هستند. منظور از شر اخلاقی، همه آن شروری است که معلول تعمدی آن دسته از انسانهایی هستند که کارهای ناشایست را انجام میدهند یا آن شروری که امکان وقوع آنها توسط انسانهایی فراهم میشود که از سر غفلت و بیمبالاتی در انجام کارهای شایسته با شکست مواجه میشوند.[76]
این مسئله از سرآغاز فلسفه در یونان باستان، همراه ما بوده است و بطور مبسوط در مسیحیت و دیگر سنتهای دینی مورد بحث قرار گرفته است. در روزگاران باستان، اپیکور (270-342 ق.م) این مسئله را به صورت زیر مطرح کرد:
«آیا خدایا میخواهد از شر جلوگیری کند؟، اما قادر نیست؟ در این صورت او قادر مطلق نیست. آیا قادر است، اما نمیخواهد؟ در این صورت بدخواه است. آیا هم قادر است و هم میخواهد؟ در این صورت شر از کجاست؟»[77] در دوره جدید، دیوید هیوم، فیلسوف تجربهگرای انگلیسی، از معدود فیلسوفانی است که برای تضعیف پارهای از براهین وجود خدا، به مسئله شر توسل جسته است. وی در کتاب «همپرسههایی پیرامون دین طبیعی»[78] کوشید تا، به زعم خود بیاساسی براهین مبتنی بر مشاهده جهان محسوس (مانند برهان نظم) را آشکار سازد. او مدعی بود که تمام براهینی که، برای نمونه، براساس تشبیه جهان محسوس به دست ساختههای موجودات خردمندی همچون انسان، سامان مییابند، نتایجی دارند که کموبیش محتملند، ولی هیچگاه کاملا یقینی نیستند.
به دیگر سخن، تمام نتایج مبتنی بر مشاهده، صرفا محتملند. حال اگر احتمال پیشین نتیجه، برای اعتبار آن کفایت کند، براهینی مانند برهان نظم راه به جایی نخواهند برد، زیرا با ملاحظه ساختار کنونی جهان، این فرضیه که خداوند خیر و قادر مطلقی وجود داشته باشد، بسیار نامحتمل میشود و در نتیجه هیچ مشاهدهای نمیتواند وجود خدایی را آشنا سازد. هیوم در ادامه، استدلال میکند که شر موجود در جهان محسوس، فرض وجود خدای خیر و قادر مطلق را به نحو ماتقدم و پیشینی، نامحتمل سازد و در نتیجه هیچکس نمیتواند براساس معرفت خود از جهان تجربی به وجود خداوند، عالم گردد. هیوم[79] در بخشی از کتاب همپرسهها تقریری از مسئله شر ارائه میدهد که اصل آن به دیدگاه اپیکور که در بالا نقل کردیم باز میگردد.
روایت هیوم از مسئله شر، در فلسفه دین معاصر مورد توجه جی.ال.مکی، قرار گرفت. مکی در سال 1955 با نوشتن مقالهای با نام «شر و قدرت مطلق»[80] آغازگر دوران گرایش شدیدی به مسئله شر شد که از رهگذر آن مناقشهای قوی با خداباوری کرد. وی در این مقاله میگوید: «سادهترین صورت مسئله شر چنین است:
(1) خداوند قادر مطلق است، (2) خداوند خیر (خیرخواه) محض است، و (3) با این حال، شر وجود دارد. این سه قضیه متناقض به نظر میرسند، به نحوی که اگر دو تای آنها صادق باشند، قضیه سوم کاذب خواهد بود. در عین حال این سه قضیه، اجرای اصلی غالب نظریات کلامی را تشکیل میدهند: از یک سو فرد متأله باید به این قضایا معتقد باشد و از سوی دیگر نمیتواند به نحو سازگاری به هر سه آنها معتقد باشد.»[81]
بنابراین مطلق بیان مکی خداشناس مجموعهای متشکل از سه قضیه را پذیرفته است، و این مجموعه ناسازگاری درونی دارد. اعضای این مجموعه به قرار زیرند:
1. خداوند قادر مطلق است.
2. خداتوند خیر (خیرخواه) محض است.
3. شر وجود دارد.[82]
پاسخهای مختلفی به مسئله شر داده شده است، که عبارتند از:
1- نظریه نیستی انگارانه شر: این دیدگاه که به ابتکار افلاطون، فیلسوف نامدار یونان باستان، در پاسخ به شبهه «دوگانه انگاری مبدأ هستی» مطرح شد، پس از وی مورد پذیرش برخی از فلاسفه و اندیشمندان مسیحی و اسلامی واقع شد. براساس این راهحل، شر امری عدمی است، صرفا فقدان خیر است و آنچه هست خیر است.[83]
2- توهمانگاری شر: بنابراین دیدگاه، شر نوعی وهم و ساخته ذهن است. این راهحل در بین ادیان کهن هند، مانند آیین و دانتا و فرقه «معرفت مسیحی» طرفدار دارد.[84]
3- تضایف خیر و شر: در این نظریه، خیر بدون شر نمیتواند وجود داشته باشد یا شر بالضرورة متضایف (counterpart) خیر است.[85]
4- دفاع مبتنی بر خیر برتر: طبق این رویکرد، شر نه به منزله یک امر تصانیف، بلکه به عنوان یک واسطه، برای خیر ضروری است.[86]
5- بهترین جهانهای ممکن: جهان همراه با شرور موجود در آن بهتر از جهان بدون هرگونه شری است.[87]
6- تهذیب و پرورش روح: شر موجب رشد خصال آدمی و فرصتی برای روحسازی و رشد معنوی فراهم میآورد.[88]
7- دفاع اختیارگروانه: شر لازمه اختیار انسان است.[89]
8- هماهنگی نهایی: از منظر خداوند، هرچه در جهان هست نیکوست، یا همهچیز در نهایت، نیکوست.[90]
9- شرور مبداء خیرات: غالبا خیر از شر پدید میآید.[91]
10- آزادی انسان، علت شر: شر در جهان معلول تبهکاری آدمی است.[92]
همچنین از دیگر راهحلها میتوان به «شر تنبیهی»، «قانون طبیعی»، «ذهنی بودن بشر»[93] «متضاد بودن شر برای خیر»، «جبران شرور در عالم دیگر»، «شر مکافات عمل»، «شر نسبی» و... اشاره کرد.
مسئله شر در الهیات فلسفی استاد مطهری از جایگاه مهمی برخوردار است و ایشان در چندین جا این مسئله را مورد بحث و بررسی گذاشتهاند. شهیدمطهری در باب شرور به بحث پیرامون سه مسئله پرداختهاند:
الف ماهیت شرور و ریشه آن،
ب تفکیکناپذیری شر از خیر در نظام عالم و غلبه خیرات بر شرور،
ج فواید شرور.
ایشان ابتدا ماهیت شرور را عدمی دانسته و معتقدند که شر از نیستی برمیخیزد نه از هستی. یعنی آن چیزی که بد (شر) است یا خود عدم است (مانند موذیها، آفتها، بلاها، ظلمها). بنابراین میتوان گفت که وجود، مطلقا، خیر است و عدم، شر است.
شهیدمطهری با عدمی دانستن شر، در واقع دیدگاه ثنویه را نفی میکنند. شبهه ثنویه این است که چون در جهان در نوع موجود است، ناچار دو نوع مبدأ و خالق برای جهان وجود دارد. اما از دیدگاه ایشان فکر ثنویت اساسی ندارد، زیرا اشیاء و موجودات به دو دسته خوبها و بدها تقسیم نمیشوند، بلکه بدها و شرور یا نیستها هستند بد نیستند، بلکه خوبند و فاعل آنها همان فاعل خیرات است.[94]
ممکن است اشکال شود که چرا عالم طوری آفریده نشده که به جای نیستیها، هستیها، و به جای فقدانات، کمالات باشد؟ اینجاست که وارد مرحله دوم بحث (یعنی تفکیکناپذیری خیر و شر) میشویم. شهیدمطهری این مسئله را براساس لازم بودن شر قلیل برای خیر کثیر و تجزیهناپذیری جهان مورد بحث و بررسی قرار میدهند و به این نتیجه میرسند که تفکیک شرور از خیرات، توهم محض، و عقلا محال است.[95] اما در مورد مرحله سوم بحث (فواید شرور) باید گفت که از نظر شهید مطهری، شرور از لوازم وجود خیرات این عالمند و خود آنها به نوبه خود مبداء خیرات کثیر میباشند، بر وجود آنها منافعی مرتب است که اگر شرور نباشند، خیرات و برکاتی نخواهد بود.
اولا برخی از این شرور از قبیل مرگ و پیری لازمه تکامل روح و تبدل آن از نشئهای به نشئه دیگر است.
ثانیا اگر همین تزاحمها نباشند، ماده قابلیت صورت دیگر پیدا نمیکند و برای همیشه واجد یک صورت میشود و این خود مانع بسط و تکامل نظام هستی است.
ثالثا وجود شرور و اعدام در تکمیل وجود موجودات و سوق دادن آنها به کمال، مفید و موثر و شرط حتمی است.[96]
به طورکلی میتوان راهحل استادمطهری در باب مسئله شر را بدینگونه تلخیص کرد:
1- شر نسبی است یعنی ممکن است چیزی نسبت به شخصی شر باشد، اما نسبت به بقیه و کل جهان شر محسوب نشود بلکه خیر باشد. منظور از نسبیت شر، در مقابل حقیقی بودن است. بنابراین شر «نسبی است» یعنی شر «مقایسهای است».[97]
2- تمامی شرور عالم غایت بالعرض هستند، یعنی ضرورتهای عالم طبیعتاند، طبیعت روی نظام خودش به سوی غایات خودش حرکت میکند و از نظر غایات خودش کار حکیمانه انجام میدهد ولی یک دسته امور ضروری که لازمه لاینفک طبیعت است نیز رخ میدهد که آنها غایت اصلی طبیعت نیستند.[98]
3) شر لازمه وجود خیر است و حذف شرور از جهان مستلزم حذف وجود خیرات است. در این صورت شر به عنوان امر «متضایف» برای خیر ضرورت دارد. لایب نتیس هم در تئودیسه به تضایف خیر و شر قائل است.[99]
4) مقتضای حکمت بالغه این است که دفع شر قلیل فدای خیر کثیر گردد، بلکه منع خیر کثیر برای دفع شرور قلیل، خود شر کثیر است و منافی حکمت بالغه است.[100]
5) شرور، مقدمه وجود خیرات و آفریننده و پدیدآورنده آنها میباشند. در بطن شرور و مصیبتها، خیرات و سعادتها نهفته است همچنان که گاهی هم در درون سعادتها، بدبختیها تکوین مییابند.[101]
3. علم پیشین الهی و اختیار انسان
آخرین برهانی که میخواهیم مورد بحث قرار دهیم و شاید جنبه الحادی کمتری داشته باشد، برهان «ناسازگاری علم پیشین الهی و اختیار انسان» است. سوال این است که آیا علم مطلق و اختیار با هم سازگارند؟ فرض کنید خداوند به علمی که انسانها آزادانه در آینده انجام میدهند علم دارد. اگر خداوند میداند که شما آزادانه عمل A را انجام خواهید داد، آنگاه صادق است که شما واقعا A را انجام خواهید داد. اما اگر آزاد هستید، آیا در انجام ندادن A آزاد خواهید بود؟ با درنظر گرفتن اینکه از پیش معلوم است A را انجام خواهید داد، به نظر میرسد که در انجام A مجبور هستید،[102] برهان ناسازگاری علم مطلق الهی و اختیار اغلب بدینگونه ارائه شده است:[103]
1. اگر خدا عالم مطلق است او به آنچه در آینده صادق خواهد بود آگاهی دارد.
2. اگر کسی به P آگاه باشد نتیجه میشود که P وجود دارد.
3. اگر خدا به حادثهای که در آینده رخ میدهد آگاه باشد نمیتواند صحیح باشد آن حادثه اتفاق نیفتد.
4. اگر صحیح است که حادثهای در آینده نمیتواند رخ ندهد در این صورت آن حادثه ضروری است.
5. اگر یکی از افعال بشر آزاد باشد در آن صورت نمیتواند ضروری باشد.
6. بنابراین، اگر خدا عالم مطلق است نمیتوان از افعال اختیاری بشر در آینده سخن گفت.
این برهان بیانگر نوعی برهان دوحدی برای اعتقاد به یک خدای عالم مطلق است. افرادی که به خدا اعتقاد دارند، معمولا میخواهند بگویند که افراد بشر میتوانند در آینده اعمال آزادانه انجام دهند. اما اگر خدا عالم مطلق است، آیا ممکن است چنین اعمال آزادانهای وجود داشته باشد؟
این بحث هرچند که از دیرباز مورد گفتگوی اندیشمندان و فیلسوفان بوده است، در واقع در دوره معاصر به جد مورد بررسی و علاقه قرار گرفته است. نلسون پایک در سال 1965 در مقالهای تحت عنوان «علم مطلق خداوند و اختیار انسان ناسازگارند» تقریر نوین و جالبی از این مدعای قدیمی ارائه کرد، و در پی آن فصل نوینی از منازعات فلسفی در این باب آغاز شد. به اعتقاد وی، اختیار انسان با وجود خدایی که عالم مطلق است، ناسازگار نیست، بلکه با وجود خدایی که ذاتا (essentially) عالم مطلق است، ناسازگاری دارد. شئی X ذاتا واجد ویژگی P است، اگر X در جمیع جهانهایی که در آن موجود است، واجد ویژگی P باشد. یعنی اگر محال باشد که X وجود داشته باشد، اما فاقد ویژگی P باشد.[104] پایک این نکته را به شکل نسبتا متفاوتی نیز بیان میکند: اگر کسی که معمولا او را «خدا» مینامیم، ناگهان خصیصه «عالم مطلق بودن» خود را از دست بدهد، دیگر خدا نخواهد بود. البته ممکن است، کماکان این فرد را «خدا» بخوانیم. اما فقدان صفت «عالم مطلق» کافی است تا فرد فاقد این صفت را همان فردی ندانیم که قبلا او را خدا میخوانیم.
از این نظریه چنین برمیآید که گزاره «اگر فردی خدا باشد، آن فرد عالم مطلق است» واجد صدق پیشین (a prior truth) است. از این نکته نیز میتوان نتیجه گرفت که گزاره «اگر فردی خدا باشد، آن فرد به امر کاذبی معتقد نخواهد بود» نیز واجد صدق پیشین است؛ اعتقاد خداوند به یک امر کاذب، مفهوما ناممکن است. «خدا معتقد است که X» نتیجه میدهد که «X صادق است.»[105]
در الهیات فلسفی مسیحی، پاسخهای مختلفی به این مسئله داده شده است. برخی نظریه موسوم به «سازگارگرایی» را اختیار کردهاند که طبق این نظریه، بین اختیار و موجبیت سازگاری وجود دارد و معتقدند علم سابق خداوند بیشتر از موجبیتگرایی، اختیار را تهدید تنی کند. پاسخ دوم از نگرش اختیارگرایی افراطی تبعیت نمیکند. در این نگرش، اختیار را بکارگیری غیرموجب و اساس قدرت میدانند و نتیجه میگیرند که خداوند نمیتواند به عمل آزادانهای که در آینده انجام خواهید داد، عالم باشد. برخی هم بر سازگاری علم سابق خداوند و آزادی اختیارگرایانه معتقد هستند.[106]
در اینجا در مورد نقد ادله سازگاری به طور اجمال به این نکته اشاره میکنیم که ادله ناقدان این ادله نیز هست. به عبارت دیگر، موافقان و مخالفان ناسازگاری علم الهی با اختیار انسان، کمابیش تصویر یکسانی از علم الهی به دست میدهند، تصویری که تا حد زیادی از تشبیه علم خداوند با معرفت انسانی متأثر است. در این دیدگاه، علم خداوند در چارچوب تعاریف رایج در معرفتشناسی معاصر تعریف میشود و علم خدا نیز نوعی «باور صادق موجه»[107] به شمار میآید.
اما روایی این تصویر کاملا محل تردید است. برای مثال، پرسیدنی است که مقصود از واژه باور (belief)، آنگاه که در مورد خداوند به کار میرود، چیست؟ این واژه، در کاربرد انسانی آن از نوعی حالت روانی یا ذهنی حکایت میکند که در پی فهم پارهای گزارهها، برای شخص حاصل میشود، آیا اصلا میتوان چنین معنایی را درباره خدا درنظر گرفت؟ اگر بخواهیم از اصطلاحات فلسفه اسلامی بهره بگیریم، در واقع این گروه از فیلسوفان دین، علم خدا را نوعی علم حصولی میدانند که حقیقت آن متمایز از علم و معرفت بشری نیست و تفاوت آن با علم انسانها صرفا از جهت گستردگی آن است (به گونهای که خداوند، به همه قضایای صادق معرفت دارد.)
به هر تقدیر، چنین مینماید که موضوع طراحان ادله ناسازگاری درباره سرشت علم الهی کاملا بحثانگیز و قابل خردهگیری است واتخاذ موضعی دیگر (برای مثال، آنگونه که فیلسوفان اسلامی در باب حضوری بودن علم خداوند میاندیشند) میتواند چهره بحث حاضر را کاملا دگرگون سازد و زمینه را برای پاسخگویی مبنایی و اصولی به ادله سازگار فراهم سازد.[108]
پرسش از سازگاری علم الهی، اختیار آدمی، در تاریخ فلسفه و کلام اسلامی، سابقهای دیرین دارد و یکی از مهمترین ادله اشاره بر جبرگرایی همانا ناسازگار دیدن این دو با یکدیگر بوده است. پاسخ نهایی اندیشمندان مسلمان به این مسئله به اجمال آن است که علم خداوند به رفتاری اختیاری انسان، با وصف اختیاری بودن تعلق میپذیرد، یعنی خداوند میداند که رفتار خاصی از شخص معینی در زمان خاصی (در آینده) به صورت اختیاری، سر میزند و چنین عملی به تنها منافی اختیار نیست، بلکه آن را تایید میکند.[109]
پاسخی که در الهیات فلسفی شهیدمطهری نسبت به این مسئله میتوان یافت. این است که ایشان پس از اشاره به اشکال ناسازگاری قضا و قدر با اختیار انسان. این مسئله را ریشهیابی کرده و معتقدند که این شبهه از آنجا نشأت پیدا کرده که برای هریک از علم الهی و نظام سببی و مسببی جهان حساب جداگانه فرض شده است. به عبارت دیگر، چنین فرض شده است که علم الهی مستقل از نظام سببی و مسببی جهان به وقوع یا عدم وقوع حوادث تعلق گرفته است و لازم است کاری صورت گیرد که این علم با معلوم خود مطابقت کند. ازاینرو، باید نظام سببی و مسببی جهان کنترل گردد. در مواردی جلوی طبع آنچه به حکم طبع اثر میکند و جلوی اراده و اختیار آن که با اراده و اختیار کار میکند گرفته شود تا آنچه در علم ازلی الهی گذشته است با آنچه واقع میشود مطابقت کند و با هم مغایرت نداشته باشند. ازاینرو، از انسان نیز باید اختیار و آزادی و قدرت و اراده سلب گردد تا اعمالش کاملا تحت کنترل درآید و علم خدا جهل نشود.[110]
ایشان چنین تصوری از علم الهی را نقد کرده و معتقدند که علم الهی، از نظام سببی و مسببی جهان جدا نیست. علم الهی علم به نظام است. آنچه علم الهی ایجاب و اقتضاد کرده و میکند این جهان است با همین نظاماتی که هست. علم الهی به طور مستقیم و بلاواسطه نه به وقوع حادثهای تعلق میگیرد و نه به عدم وقوع آن. علم الهی که به وقوع حادثهای تعلق گرفته است به طور مطلق و غیرمربوط به اسباب و علل آن حادثه نیست، بلکه به صدور آن حادثه از علت و فاعل خاص خودش تعلق گرفته است. علل و فاعلها متفاوت میباشند: یکی علیت و فاعلیتش طبیعی است و یکی شعوری، یکی مجبور است و یکی مختار. آنچه علم ازلی الهی ایجاب میکند این است که اثر فاعل طبیعی از فاعل طبیعی، اثر فاعل شعوری از فاعل شعوری، اثر فاعل مجبور از فاعل مجبور و اثر فاعل مختار از اثر فاعل مختار صادر میشود. «پس علم ازلی که به افعال و اعمال انسان تعلق گرفته است، به معنای این است که او از ازل میداند که چه کسی به موجب اختیار و آزادی خود اطاعت میکند و چه کسی معصیت. و آنچه آن علم ایجاب میکند و اقتضا دارد این است که آن که اطاعت میکند به اراده و اختیار خود اطاعت میکند.
(نیم خط آخر این مطلب همراه با پاورقیش در فایل و پرینت ناخوانا بوده لذا تایپ نشده است.)
[1]. رک: شهرام پازوکی، مقدمهای در باب الهیات، ارغنون، ش 6-5، ص 11-1.
ایوکانگر، «الهیات مسیحی»، ترجمه فروزان راسخی، کلام جدید در گذر اندیشهها، به اهتمام علی اوجبی، موسسه فرهنگی اندیشه معاصر، چاپ اول، 1375، ص 65.
[2]. افلاطون، دوره آثار افلاطون، ترجمه محمد حسن لطفی، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم، 1380، ج 2، جمهوری 379، ص 882.
[3] . ارسطو، مابعد الطبیعه (متافیزیک)، ترجمه محمد حسن لطفی، انتشارات خوارزمی، ص 107
[4]. ویلیام هوردرن، راهنمای الهیات پروتستان، ترجمه طاطهووس میکائیلیان، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ص 94.
[5]. رک: محمد لگنهاوزن، اندیشه بشری، حکمت الهی و فلسفه اسلامی، ترجمه منصور نصیری، نقد و نظر، ش 24-23، ص 456-455.
[6]. لئوجی. الدرز، الهیات فلسفی توماس آکویناس، ترجمه شهاب الدین عباسی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان چاپ و انتشارات، چاپ اول، 1381، ص 21.
همچنین برای اطلاع بیشتر در مورد الهیات فلسفی و تاریخ آن (در دوره باستان، قرون وسطی و دوران جدید) به مدخلهای بخش دوم کتاب زیر مراجعه کنید:
Philip L.Quinn and Charles
Taliaferro (ed:) Acompanion to Philosophy of Religion, black Well Publishers 1999.
همچنین به مقدمه کتاب زیر نگاه کنید:
(ed) Contemporary Perpectiveson Religious Epistemology. Oxford University Perss 1992. R.D.Geivett and B.Sweetman
برای معرفی اجمالی این اثر رک:
چشمانداز نوین در باب معرفتشناسی دینی، (معرفی کتاب)، محمدتقی فعالی، ذهن، ش 4، ص 172-169.
[7]. محمد لگنهاوزن، الهیات فلسفی، ترجمه منصور نصیری، نقد و نظر، ش 28-27، ص 412.
[8]. رک: مرتضی مطهری، کلام، مجموعه آثار، ج 3، انتشارات صدرا، چاپ ششم، 1375، ص 95. همو، آشنایی با علوم اسلامی، ج 2، انتشارات صدرا، چاپ هفتم، 1369، ص 68.
[9]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 3، ص 95. همچنین مراجعه کنید به: همو، شرح مبسوط منظومه (1)، مجموعه آثار، ج 9، انتشارات صدرا، چاپ سوم، 1377، ص 219-218.
[10]. از جمله جریانهایی که در سنت اسلامی مخالف فلسفه و الهیات فلسفی بودهاند میتوان به برخی از عارفان، اخباریون و محدثین اشاره کرد. غزالی از اندیشمندان اهل سنت، سرسختترین مخالف تفکر فلسفی است که در «تهافت الفلاسفه» فیلسوفان اسلامی مانند ابن سینا را مورد نقد و بررسی قرار داده است. (این رشد کتاب «فصل المقال» را در رد اندیشههای غرالی نگاشته است.) در دوره معاصر هم، طرفداران «مکتب تفکیک» به نحو دیگری از این دیدگاه دفاع کردهاند. برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به:
امام محمد غزالی، تهافت الفلاسفه، ترجمه علی اصغر حلبی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1361.
امام محمد غزالی، مقاصد الفلاسفه، تحقیق سلیمان دنیا، مصر، دارالمعارف، 1961 م.
محمدرضا حکیمی، مکتب تفکیک، قم، مرکز بررسیهای اسلامی، چاپ اول، 1373.
آ.ج.آربری، عقل و وحی از نظر متفکران اسلامی، ترجمه حسن جوادی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1358.
غلامحسین ابراهیمی دینائی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران، طرح نو، چاپ دوم، 1379،(3 جلد).
[11]. نقل از: مایکل پترسون و دیگران، عفل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران، طرح نو، چاپ دوم، 1377، ص 11.
[12]. رک: محمد لگنهاوزن، پیشین، ص 414. همچنین رک: توماس میشل، کلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول، 1377، ص 72. هنری تیس، الهیات مسیحی، ترجمه ط.میکائیلیان، تهران، انتشارات حیات ابدی.
[13]. مرتضی مطهری، درسهای الهیات «شفا»، مجموعه آثار، ج 8، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1376، ص 113-122 و 381-380. رک: همو، سیری در نهجالبلاغه، انتشارات صدرا، چاپ هجدهم، 1378، ص 76.
[14]. رک: آلوین پلانتینگا، فلسفه دین: خدا، اختیار و شر، ترجمه محمد سعیدی مهر، قم، موسسه فرهنگی طه، چاپ اول، 1376، ص 32-31.
[15]. کالین براون، فلسفه و ایمان مسیحی، ترجمه طاطهووس میکائیلیان، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1375، ص 11. پل ادواردز، تاریخ مابعدالطبیعه، ترجمه شهرام پازوکی، پژوهشگاه علوم انسانی، چاپ اول، 1379، ص 22-21. آرماند.ا.مائور، آنسلم و برهان وجودی، ترجمه علی حقی، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد، ش 30، ص 321-110.
[16]. آلن پی.اف.سل، مباحث وجود خدا طی سالهای 1980-1965 در غرب، ترجمه حمیدرضا آیتاللهی، پژوهشهای فلسفی کلامی، ش 11 و 12، ص 141. همچنین رک: ی.م. بوخنکی، مقدمهای بر فلسفه، ترجمه محمدرضا باطنی، چاپ دوم، 1370، نشر البرز، ص 139. جان هیک، اثبات وجود خداوند، ترجمۀ عبدالرحیم گواهی، چاپ اول، 1382، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 29-38.
[17]. دین پژوهی، (ویراسته میر چالیاده)، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، پژوهشگاه علوم انسانی، ج 1، ص 235.
[18]. ویلیام آلستون، تاریخ فلسفه دین، ترجمه علی حقی؛ اندیشه حوزه؛ ش 36-35، ص
[19]. ایمانوئل کانت، سنجش خردناب، ترجمه میرشمس الدین ادیب سلطانی، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1363، ص 663.
[20]. رنه دکارت، تأملات در فلسفه اولی، ترجمه احمد احمدی، تهران، انتشارات 2، چاپ سوم، 1381، ص 86. رک: فردریک کاپلستون، خدا در فلسفه دکارت، ترجمه هدایت علویتبار، فرهنگ، ش 24، ص 187-159.
براین دیویس، درآمدی به فلسفه دین، ترجمه ملیحه صابری، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، 1378، ص 45.
[21]. رنه دکارت، اصول فلسفه، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی، ویراسته باقر پرهام، تهران، نشر آگاه، چاپ اول، 1364، اصل 14.
پرویز ضیاء شهابی، درآمدی پدیدارشناسانه به فلسفه دکارت، تهران، انتشارات هرمس، چاپ اول، 1377، ص 117.
[22]. نورمن.ال.کیلسر، فلسفه دین، ص 196. رک: لئو جی. الدرز، الهیات فلسفی توماس آکویناس، فصل سوم. قدیس، توماس آکوئینی، در باب هستی و ذات، ترجمۀ فروزان راسخی، ویراستۀ مصطفی ملیکان، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، ص 33-34، کریم مجتهدی، فلسفه در قرون وسطا، انتشارات امیرکبیر، ص 235-250. جان هیک، اثبات وجود خداوند، ص 39-48.
[23]. ادوارد ویرنگا، فلسفه دین، ترجمه علی حقی، اندیشه حوزه، ش 36-35، ص 96.
رک: نورمن.ال.کیسلر، پیشین، ص 222-212. مقاله نورمن مالکوم در سال 1960 در جمله زیر به چاپ رسید:
Norman Malcolm Anselms Ontological Argumets Philosophical Review 69 (1960): 41-62.
[24]. رک: مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ص 140. آلن پی.اف. سل، مباحث وجود خدا....، ص 145. جان هیک، اثبات وجود خداوند، ص 7460.
[25]. آلوین پلانتینگا، جهت قضیه و جهانهای ممکن، ترجمه محمدعلی شمالی، معرفت، ش 62، ص 73-76.
26. Alvin plantinga, the Ontological Argument, (ed) Doubleday, 1965.
27. Alvin plantinga, the Nature of Necessity, Oxford University Press, 1974.
28. Alvin plantinga, God freedom and Evill, New York: Harper Row, 1974.
این کتاب با مشخصات زیر به چاپ رسیده است:
آلوین پلانتینگا، فلسفه دین: خدا: اختیار و شر، ترجمه محمد سعیدی مهر، موسسه فرهنگی طه.
29. Plantings God and other monstrosities (RS, XZ, 1979).
[30]. آلن پی.اف سل، پیشین، ص 145.
[31]. الوین پلانتینگا، «آیا اعتقاد به خدا، واقعا پایه است؟» کلام فلسفی (مجموعه مقالات)، ترجمه ابراهیم سلطانی و احمد نراقی، تهران، موسسه صراط، چاپ اول، 1374، ص 73- آلوین پلانتینگا، عقل و ایمان، ترجمه بهناز صفری؛ قم، انتشارات اشراق، چاپ اول، 1381. آلوین پلانتینگا، معرفتشناسی اصلاح شده، ترجمه انشاءالله رحمتی، ذهن، ش 1.
محسن جوادی، آلوین پلانتینگا و معرفتشناسی اصلاح شده، پژوهشهای فلسفی کلامی، ش 12-11، ص 41-26. ولی الله عباسی و محمدعلی مبینی، معرفتشناسی اصلاح شده و عقلانیت باور دینی، فبسات ش 28، ص 45-68.
Alvin Palntings, Warranted Christian Belief, New York: Oxford University Press, 2000.
[32]. آلوین پلانتینگا، فلسفه دین: خدا، اختیار و شر، ص 192-191.
[33]. نورمن.ال.گیسلر، پیشین، ص 227-226.
[34]. رک: مرتضی مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم (پاورقی)، انتشارات صدرا، ج 5، ص 124.
[35]. مرتضی مطهری، پیشین، ص 126-125.
[36]. پل ادواردز، پیشین، ص 53.
[37]. نقل از: گیسلر، پیشین، ص 120.
[38]. مایکل پترسون و دیگران، پیشین، ص 88.
39. George I.Mavrodes Belief in God, New York: Random House, 1970.
این کتاب را آقای رضا صادقی به عنوان پایاننامه خود ترجمه کرده است و هم اکنون در شرف چاپ است. عنوان پایاننامه: نقد و ترجمه کتاب باور به خدا، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1381.
40. Willam P.Alston, Perecving God: The Epistomology of Religious Expereience. Ithaca: Canell Unversity Prees. [1991].
ویلیام آلستون، تجربه دینی و باور دینی، ترجمه امیر مازیار، نقد و نظر، ش 24-23، ص 161-146.
ویلیام آلستون، تجربه دینی ادراک خداوند است، ترجمه مالک حسینی، کیان، ش 80، ص 22-14.
ادراک خداوند (گفتگوی اختصاصی کیان با ویلیام آلستون)، کیان، ش 50، ص 14-4.
41. Planting, God and Other Minds: Study of the Rational Justification Of Beliefin Ithaca: God Comell University Press.
[42]. رک: ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، دفتر نشر کتاب، 1403 ق
ابن سینا، النجاة، تصحیح محمدتقی دانشپژوه، دانشگاه تهران.
[43]. ر.ک. صدرالمتألهین شیرازی، الاسفار الاربعة، بیروت، دار التراث العربی، 1981، صدرالمتألهین شیرازی، المشاعر، اصفهان، انتشارات مهدوی.
[44]. علامه طباطبائی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 116.
[45]. مرتضی مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم (پاورقی)، ص 122-121.
[46]. ریچارد تیلور، مابعدالطبیعه، ترجمه و تحشیه محمدجواد رضایی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ص 302.
[47]0 مرتضی مطهری، علل گرایش به مادیگری، مجموعه آثار، ج 1، انتشارات صدرا، ص 537. ر.ک: همو، توحید، مجموعه آثار، ج 4، انتشارات صدرا، ص 107-64.
[48]. ر.ک: همو، ص 551-538. همچنین به بخشهای مختلف کتاب عدل الهی مراجعه کنید.
برای اطلاع بیشتر پیرامون برهان نظم و اشکالات آن مراجعه کنید به: احمد دیلمی، طبیعت و حکمت (پژوهشی در برهان نظم)، انجمن معارف اسلامی، 1376.
[49]. ریچارد پاپکین و آوروم استرول، کلیات فلسفه، ترجمه و اضافات، سید جلال الدین مجتبوی، انتشارات حکمت، چاپ چهاردهم، 1377، ص 146.
[50]. آلوین پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 56-55، همو، فلسفه دین: خدا، اختیار و شر، ص 125-124.
[51]. رک: ای.جی.آیر، حقیقت و منطق، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات علمی دانشگاه صنعتی.
جان پاسمر، «پوزیتییسم منطقی چیست؟»، پوزیتیویسم منطقی، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1361.
میر شمس الدین ادیب سلطانی، رساله وین، مرکز ایران مطالعه فرهنگها، 1359.
منوچهر بزرگمهر، حلقه وین، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
هادی صادقی، الهیات و تحقیقپذیری، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه معاصر، 1378.
[52]. جان هیک، بعد پنجم، کاوشی در قلمرو روحانی، ترجمه بهزاد سالکی، نشر قصیده سرا، چاپ اول، 1382، ص 32.
[53]. نقد و بررسی رهیافتهای مختلف الحادی از دیدگاه استاد مطهری را مراجعه کنید به: مرتضی مطهری، جامعه و تاریخ؛ انتشارات صدرا. (استاد در این کتاب مادهگرایی فلسفی، تاریخی و... را مورد نقد و بررسی قرار داده است.) همچنین مراجعه کنید به: جهانبینی توحیدی، از مجموعه مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، بخش «نظریه ماتریالیستی» انتشارات صدرا، علل گرایش مادیگری، انتشارات صدرا. همو، مجموعه آثار، ج 6، ص 62-61.
شهیدمطهری در آثار متعددی، نقد خداباوری از طریق مساله شر را نقد و بررسی کرده است: عدل الهی، بخش اول، چهارم و پنجم، «درسهای الهیات شفا» مجموعه آثار، ج 8، ص 392 و 243-286.
مجموعه آثار؛ ج 7، ص 364-404 و...
[54]. نقل از چارلز تالیافرو، فلسفه دین در قرن بیستم، ترجمه انشاءالله رحمتی، پژوهش و نشر سهروردی، چاپ اول، 1382، ص 155. رک، ویلیام آلستون، «احیای طبیعتگرایانه دین»، دین و چشماندازهای نو، ترجمه غلامحسین توکلی، دفتر تبلیغات اسلامی؛ ص 85-77، والترترنس استیس، دین و نگرش نوین، ترجمه احمدرضا جلیلی، انتشارات حکمت، چاپ اول، 1377، ص 260-245.
[55]. جان هیک، فلسفه دین، ص 78.
[56]. رک: مکلم همیلتون، جامعهشناسی دین، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات تبیان، چاپ اول، 1377، ص 40، نیز، رک: اتین ژیلسون، نقد تفکر فلسفی غرب، ترجمه احمد احمدی انشارات سمت، چاپ اول، 1380، ص 194-112.
[57]. برتراند راسل و فردریک کاپلستون، «مناظرهای در باب وجود خداوند»، جان هیک، اثبات وجود خداوند، ص 203-233، کاپلستون، تاریخ فلسفه، از بتنام تا راسل، ترجمۀ بهاء الدین خرمشاهی، انتشارات سروش و شرکت علمی فرهنگی، ج 8، ص 521.
[58]. رک: جولی اسکات و آیرین هال، دین و جامعه شناسی، ترجمه افسانه نجاریان، نشر رسش، چاپ اول، 1382، ص 28. ابوالفضل محمودی، «خاستگاه دین»، جستارهایی در کلام جدید، محمد محمدرضایی و دیگران، انتشارات اشراق، چاپ اول، 1381، ص 207. دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد محمد عزیز بختیاری، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، 1382، ص 159-171.
[59]. علیرضا شجاعی زند؛ دین، جامعه و عرفی شدن، نشر مرکز، چاپ اول، 1380، ص 49.
[60]. مسعود جلالی مقدم، درآمدی به جامعه شناسی دین، نشر مرکز، چاپ اول، 1379، ص 151.
[61]. شهیدمطهری در اثر زیر هریک از این دیدگاهها را به تفصل نقد کرده است:
مرتضی مطهری، فطرت، انتشارات صدرا.
همچنین در کتاب نقدی بر مارکسیسم، دیدگاه فوترباخ و مارکس را مورد نقد و بررسی قرار دادهاند.
[62]. فیلیپس، دین بی تبیین، ص 90 به نقل از: وین پراودفوت، تجربه دینی، ترجمه عباس یزدانی، مؤسسه طه، چاپ اول، 1377، ص 270.
نگارنده در نوشتار دیگری نظریه جامعهشناختی دین را به تفصیل نقد و بررسی کرده است. نظریه جامعهشناختی دین، معرفت، ش 56. همچنین: بررسی اندیشههای بزرگان جامعهشناسی دین، معرفت، ش 72.
[63]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 3، انتشارات صدرا، چاپ ششم، 1375، ص 561.
[64]. جان مک کویری، تفکر دینی در قرن بیستم، ترجمه عباس شیخ شعاعی و محمد محمدرضایی، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1375، ص 215.
65. Emest Jones, Sigmund frend.vol.III.p.376.
به نقل از جان مک کویری، پیشین، ص 218. رک: آنتونی استور، فروید، ترجمه حسن مرندی؛ طرح نو، 1375.
[66]. فروید در آثار مختلف خود از دین و منشاء آن ارائه داده است که عبارتند از: 1) دین معلول ترس از طبیعت، 2) دین ریشه در غریزه جنسی دارد، 3) توتمیسم. رک: غلامحسین توکلی، رویکردی انتقادی به خاستگاه دین از نگاه فروید، پژوهش و نشر سهروردی. علیرضا قائمی نیا، درآمدی بر منشادین، انجمن معارف. ویلیام رو، فروید و اعتقاد دینی، ترجمه قربان علمی، پژوهشنامه علامه، ش 3 و آثار خود فروید، از جمله: زیگموند فروید، توتم و تابو، ترجمه محمدعلی خنجی، کتابخانه طهوری. همو، مفهوم ساده روانشناسی، ترجمه فرید جواهرکلام، انتشارات مروارید، همو، آینده یک پندار، ترجمه هاشم رضی، انتشارات آسیا.
[67]. رک: مرتضی مطهری، خورشید دین هرگز غروب نمیکند، مجموعه آثار، ج 3، ص 392. ویلیام آلستون، «تبیینهای روان شناختی از دین»، دین و چشماندازهای نو، ترجمه غلامحسین توکلی، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1376، ص 67. کارل ویلیافر، دین و روان شناسی، ترجمه افسانه نجاریان، نشر رسش، چاپ اول، 1382، ص 31-29. غلامحسین توکلی، رویکردی انتقادی به خاستگاه دین از نگاه فروید، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، چاپ اول، 1378.
[68]. رک: ولی الله عباسی و محمدعلی مبینی، پیشین، ص 52، آلوین پلانیتنگا، «دین و معرفتشناسی»، جستارهایی در فلسفه دین، ترجمه مرتضی فتحی زاد، انتشارات اشراق، چاپ اول، 1380، ص 63-62.
[69]. کارل گوستاویونگ، روانشناسی و دین، ترجمه فواد روحانی، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ سوم، 1370، فصل اول.
[70]. مرتضی مطهری، پیشین، ص 392.
[72]. احد فرامرز قراملکی، هندسه معرفتی کلام جدید، مؤسسه دانش و اندیشه معاصر چاپ اول، 1378، ص 275.
[73]. مرتضی مطهری، علل گرایش به مادیگری، مجموعه آثار، جلد 1، ص 478-481.
[74]. بعنوان نمونه، دیویدری، گریفین مینویسد: «نیرومندترین دلیل برای رد وجود خداوند، حتما مساله شر بوده است.» دیویدری گریفین: خدا و دین در جهان پسامدرن، ترجمه حمیدرضا آیتاللهی، آفتاب توسعه، چاپ اول، 1381، ص 123.
[75]. چارلز تالیا فرو، فلسفه دین در قرن بیستم، ص 491.
[76]. رک: ریچارد سوین برن، آیا خدایی هست؟ ترجمه محمد جاودان، انتشارات مفید، چاپ اول، 1381، ص 154. براین دیویس، درآمدی به فلسفه دین، ص 28.
[77]. جان هاسپرس، تحلیل فلسفی، ص 522.
78. david hurme diaojues concemng natural Religion, Lndianapolis: Hackett, 1980.
[79]. محمد سعیدی مهر، دادورزی و تقریری نو از مسئله شر، نقد و نظر، ش 11-10، ص 203. رک: دیوید هیوم، تاریخ طبیعی دین، ترجمه حمید عنایت، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم، 1360. فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، انتشارات سروش، چاپ دوم، 1370، ج 5، ص 333-321.
ایان باریو؛ علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، 1362، ص 91-87.
80. J.L.Mackie, Evill and Omnipotene, in the philosophy, ed Basil Mitchell.
London: Oxford University press, 1971.
این مقاله با مشخصات زیر به چاپ رسیده است:
جی.ال.مکی، «شر و قدرت مطلق»، کلام فلسفی، ترجمه ابراهیم سلطانی و احمد نراقی، موسسه صراط، ص 171-145.
[81]. همان، ص 146.
[82]. آلوین پلانتینگا، خدا، جهانهای ممکن و مسئله شر، کلام فلسفی، ص 174.
[83]. رک: افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفی، انتشارات خوارزمی، ج 3، ص 1413.
فلوطین، دوره آثار فلوطین، ترجمه محمد حسن لطفی، انتشارات خوارزمی، ج 1، ص 132 و 149.
میرداماد، قبسات، به اهتمام مهدی محقق، انتشارات دانشگاه تهران، ص 435-430. محمد بن ابراهیم صدر المتألهین (ملاصدرا)، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاریعة، چاپ مصطفوی، ج 7، ص 59. قدیس اگوستین، اعترافات، ترجمه سایه میثمی، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، دفتر هفتم.
محمدحسن قدردان قراملکی، خدا و مسئله شر، دفتر تبلیغات اسلامی، ص 57-42. عبدالکریم رضایی، بازکاوی نظریه نیستیانگاری شر، الهیات و حقوق، ش 7 و 8، ص 211-175.
[84]. رک: قراملکی، خدا و مسئله شر، ص 37. جان هیک، فلسفه دین، ص 89. جان هاسپرس، تحلیل فلسفی، ص 523.
[85]. رک: جی.ال.مکی، شر و قدرت مطلق، ص 151. هادی صادقی، درآمدی بر کلام جدید، موسسه طه، ص 168.
[86]. رک: ریچارد سوئین برن، آیا خدایی هست؟ ص 177-151. براین دیویس، درآمدی به فلسفه دین، ص 30-29.
ویلیام جی.وین رایت، مسئله شر، ص 135. چارلز تالیافرو، فلسفه دین، ص 117. جان هاسپرس، تحلیل فلسفی، ص 525.
[87]. رک: مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، 197.
[88]. رک: جان هیک، فلسفه دین، فصل چهار، نایجل واریرتون، بنیانهای فلسفه، ترجمه علی حقی، انتشارات اهل قلم، ص 37. ویلیام آلستون، تاریخ فلسفه دین، ص 72. ادوارد ویرنگا، فلسفه دین، ص 94. مایکل پترسون، عقل و اعتقاد دینی، ص 206.
[89]. رک: آلوین پلانتینگا، خدا، اختیار و شر، ص 117-35. همو، خدا، جهانهای ممکن ومسئله شر، ص 253-173. همو، عقل و ایمان، ص 62-56. محمد سیعدی مهر، دفاع اختیارگروانه، نقد و نظر، ش 11-10، ص 244-270. همو، دادورزی و تقریرینواز مسئله شر، ص 207-205. مایکل پترسون، عقل و اعتقاد دینی، ص 181-180. جان هیک، فلسفه دین، ص 102-99. جی.ال.مکی، شر و قدرت مطلق، ص 161. وین رایت، مسئله شر، ص 142-138، چارلز تالیافرو، فلسفه دین، ص 118-117.
[90]. رک: مایکل پترسون، عقل و اعتقاد دینی، ص 200-198.
محمدحسن قدردان قراملکی، خدا و مسئله شر، ص 186.
[91]. رک: جان هاسپرس، تحلیل فلسفی، ص 528.
[92]. جان هاسپرس، پیشین، ص 536.
[93]. رک: جورج ماوردس، باور به خدا، فصل چهار.
[94]. رک: مرتضی مطهری، عدل الهی، مجموعه آثار، ج 1، ص 152-148.
مرتضی مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 69-68.
مرتضی مطهری، درسهای الهیات شفا، مقاله هشتم، ص 247-245.
[95]. مرتضی مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 69.
[96]. مرتضی مطهری، پیشین، ص 70-69 (با اندکی تصرف) رک: عدل الهی، ص 193-161.
[97]. مرتضی مطهری؛ عدل الهی، ص 155. همچنین رک: علامه طباطبایی، تفسیرالمیزان، موسسه النشر الاسلامی، ج 12، ذیل آیه 83 سوره اسرا و محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، شرکت چاپ و نشر بینالملل، درس 70.
[98]. مرتضی مطهری، درسهای الهیات شفا، ص 404، رک: مجموعه آثار، ج 8، ص 247.
[99]. مهین رضایی، تئودیسه و عدل الهی، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، چاپ اول، 1380، ص 178.
همچنین رک: بهاء الدین خرمشاهی، «عدل الهی و مساله شر»، جهان غیب و غیب جهان، انتشارات کیهان، چاپ اول، 1375، ص 113-85. کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه غلامرضا اعوانی، ج 4، انتشارات سروش، ص 415-421.
[100]. مرتضی مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 69.
[101]. مرتضی مطهری، عدل الهی، ص 174.
[102]. چارلز تالیافرو، فلسفه دین، ص 85.
[103]. براین دیویس، درآمدی به فلسفه دین، ص 138-137، رک: عسگری سلیمانی امیری، نقد برهان ناپذیری وجود خدا، بوستان کتاب هم، چاپ اول، 1380، ص 297.
[104]. آلوین پلانتینگا، «علم مطلق خداوند و اختیار انسان سازگارند»، کلام فلسفی، ص 294.
[105]. نلسون پایک، «علم مطلق خداوند واختیار انسان ناسازگارند»، کلام فلسفی، ص 256.
[106]. رک: چارلز تالیافرو، پیشین، ص 87-86، همو، فلسفه دین در قرن بیستم، ص 215-206.
همچنین، رک:
John Martin Fisher, (ed) God Foreknowledge and Freedom Stanford, University Press, 1989.
[107]. در معرفت شناسی معاصر، معرفت (علم) را به «باور صادق موجه» (true justified belief) تعریف کردهاند، که سابقه آن به افلاطون باز میگردد. افلاطون در رساله تیئانتوس 201 سرگرم بررسی چنین است و در متون 98 آن را میپذیرد. این تحلیل از علم به تعریف سه جزئی معرفت (tripartite definition of know ledge) مشهور است.
مهمترین ضربه به تعریف سه جزئی معرفت را ادموند گتیه وارد ساخت. وی در سال 1963 با نوشتن مقالهای 3-2 صفحهای و ارائه چند مثال نقضی تعریف رایج معرفت را مورد مناقشه داد که تا به امروز محل بحث معرفتشناسان میباشد و راهحلهای مختلفی برای آن ذکر کردهاند. مقاله گیته در چندجا به فارسی ترجمه شده است از جمله دیوید و. هاملین، تاریخ معرفت شناسی، مترجم شاپور اعتماد، پژوهشگاه علوم انسانی، چاپ اول، 1374، 134-130.
برای اطلاع بیشتر از تحلیل سه جزئی معرفت و نقص گیته رک: رودریک چیشلم، نظریه شناخت، ترجمه مهدی دهباشی، انتشارات حکمت، محمدتقی فعالی، درآمدی بر معرفت شناسی دینی و معاصر، انجمن معارف. ولی الله عباسی، رئالیسم هستی شناختی و معرفت شناختی، ذهن، ش 14.
[108]. محمد محمدرضایی و دیگران، جستارهایی در کلام جدید، ص 77-78. رک: محمد سعیدی مهر، علم پیشین الهی و اختیارات انسان، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی.
[110]. مرتضی مطهری، انسان و سرنوشت، مجموعه آثار، ج 1، ص 433. رک: همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 3، مقاله 8.