در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: آشنائی با قرآن جلد اول، مطهری ، مرتضی ؛


نظر قرآن درباره قلب

شاید نیازی به توضیح نباشد که مقصود از قلب در اصطلاح عرفانی و ادبی، آن عضو گوشتی که در سمت چپ بدن واقع شده و همچون یک تلمبه خون را در رگها جاری می سازد نیست. مثلا در این تعبیر قرآن:

ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب (1) (سوره ق آیه 37)

و یا در این تعبیر عرفانی بسیار لطیف حافظ:

دلم رمیده شد و غافلم من درویش × که این شکاری سرگشته را چه آمد پیش

روشن است که منظور از دل و قلب، حقیقی متعالی و ممتاز است که بکلی با این عضو بدن تفاوت دارد. و همینطور آنجا که قرآن از بیماری دلها یاد می کند:

فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا (سوره بقره آیه 9) (2)

معالجه این بیماری از پزشک امراض قلب ساخته نیست اگر پزشکی بتواند ایننوع بیماریها را علاج کند بیشک میباید متخصص دردهای روحی باشد.

تعریف قلب

پس مقصود از قلب چیست؟ پاسخ این سؤال را باید در حقیقت وجود انسان جستجو کرد. انسان در عین اینکه موجودی واحد است، صدها و هزارها بعد وجودی دارد. «من » انسانی عبارتست از مجموعه بسیاری اندیشه ها، آرزوها، ترسها، امیدها، عشقها و... همه اینها در حکم رودها و نهرهایی هستند که همه در یک مرکز بهم می پیوندند. خود این مرکز دریایی عمیق و ژرف است که هنوز هیچ بشر آگاهی ادعا نکرده که توانسته است از اعماق این دریا اطلاع پیدا کند فلاسفه و عرفا و روانشناسان هر یک بسهم خود به غور در این دریا پرداخته اند و هر یک تا حدودی به کشف رازهای آن موفق شده اند، اما شاید عرفا در این زمینه موفقتر از دیگران بوده اند. آنچه را که قرآن دل می نامد عبارتست از واقعیت خود آن دریا که همه آنچه را که ما روح ظاهر می نامیم، رشته ها و رودهائی است که به این دریا می پیوندد. حتی خود عقل نیز یکی از رودهایی است که به این دریا متصل می شود.

قرآن آنچا که از وحی سخن می گوید هیچ سخنی از عقل بمیان نمی آورد بلکه تنها سر و کارش با قلب پیامبر است. معنای این سخن این است که قرآن به نیروی عقل و با استدلال عقلانی برای پیامبر حاصل نشده، بلکه این قلب پیغمبر بود که بحالتی رسیده غیر قابل تصور برای ما، و در آنحالت استعداد درک و شهود آن حقایق متعالی را پیدا کرده است. آیات سوره نجم و سوره تکویر کیفیت این ارتباط را تا حدودی بیان می کنند. (3)

قرآن آنجا که از وحی سخن می گوید و آنجا که از قلب گفتگو می کند، بیانش قراتر از عقل و اندیشه می رود اما ضد عقل و اندیشه نیست. در این مورد قرآن بینشی فراتر از عقل و احساس را بیان می کند اساسا عقل را بدان راهی نیست و از درک آن عاجز است.

خصوصیات قلب

قلب از دیدگاه قرآن یک ابزار شناخت به حساب می آید. اساسا مخاطب بخش عمده ای از پیام قرآن، دل انسان است. پیامی که تنها گوش دل قادر به شنیدن آن است و هیچ گوش دیگری را یارای شنیدن آن نیست. از این رو قرآن تاکید زیادی در حفظ و نگهداری و تکامل این ابزار دارد. در قرآن بکرات به مسایلی از قبیل تزکیه نفس و روشنائی قلب و صفای دل برمی خوریم:

قد افلح من زکیها (سوره الشمس آیه 9)

رستگار شد کسی که قلب خود را از آلودگیها پاک نگهداشت.

کلابل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون (سوره مطففین آیه 14)

سخن اینها را نخوان که کارهای ناشایست اینان بر روی قلبهایشان تیرگیها و زنگارها قرار داده است.

و درباره روشنایی قلب می گوید:

ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا (سوره انفال آیه 29)

اگر راه تقوا و پاکی را پیش گیرید خدا نور روشنائی در قلب شما قرا می دهد.

و یا در آیه دیگر:

والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا (سوره عنگبوت آیه 29)

کسانی که در راه ما با خلوص نیت کوشش کنند ما راه خود را بر روی آنها باز می کنیم

متقابلا از اینکه کارهای ناشایست انسان روح او را تیره و کدر می کند و کشش ها و گرایشهای پاک را از انسان می گیرد، بکرات در قرآن سخن رفته است. از زبان مؤمنین می گوید:

ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا (سوره آل عمران آیه 8)

و یا در وصف بدکاران:

کلابل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون (سوره مطققین آیه 14)

چنین نیست بلکه ظلمت ظلم و بد کاریهایشان بردلهای آنها غلبه کرد.

فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم (سوره صف آیه 5)

چون از حق روی گردانیدند خدا هم دلهایشان را از اقبال بحق بگردانید.

و یا از قفل زده شدن و مهر خوردن بردلها و قسی شدن قلبها سخن می گوید:

ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة (سوره بقره آیه 7)

و جعلنا علی قلوبهم اکنة ان یفقهوه (سوره انعام آیه 25)

بر دلهایشان پرده نهاده ایم که فهم نتوانند کرد.

کذلک یطبع الله علی قلوب الکافرین (سوره حدید آیه 16)

پس دلهایشان زنگ قساوت گرفت و بسیار فاسق و نابکار شدند.

همه این تاکیدها نشان می دهد که قرآن یک جو روحی و معنوی عالی برای انسان قائل است و لازم می داند که هر فردی این جو را پاک و سالم نگاه دارد. بعلاوه از آنجا که در یک جو اجتماعی ناسالم تلاش فردی برای پاک ماندن، اغلب عقیم و ناموفق خوادهد بود قرآن تاکید می کند که انسانها تمام تلاش خود را برای تصفیه و تزکیه محیط اجتماعی خود بکار برند. قرآن صریحا عنوان می کند که آن عشقها و ایمانها و بینشها و گرایشهای متعالی و آن اثر گذشتهای قرآن و پندپذیری از آن و ... همه بستگی به این دارد که انسان و جامعه انسانی از رذالتها و دنائتها و هوی پرستی ها و شهوت رانی ها، دور بماند.

تاریخ بشر نشان می دهد که هرگاه قدرتهای حاکم می خواهند جامعه ای را تحت سلطه خود قرار دهند و آن را استثمار کنند، تلاش می کنند تا روح جامعه را فاسد کنند و برای این منظور تسهیلات شهوت رانی را برای مردم زیاد می کنند و آنها را به شهوت رانی ترغیب می کنند. نمونه عبرت انگیزی از این شیوه کثیف فاجعه ای بود که در اسپانیای مسلمان - که یکی از سرچشمه های رنسانس بحساب می آید و از پیشرفته ترین تمدنهای اروپا محسوب می شد - برای مسلمانان اتفاق افتاد. مسیحیان برای خارج کردن اسپانیا از چنگ مسلمانان، از راه فاسد کردن روحیه و اخلاق جوانان مسلمان وارد عمل شدند. تا آنجا که توانستند وسایل لهو و لعب و شهوت رانی را به سهولت در اختیار مسلمانان قرار دادند و در اینکار تا آنجا پیش رفتند که حتی سرداران و مقامات دولتی را نیز فریفتند و آنان را آلوده ساختند و به این ترتیب تواستند عزم و اراده و نیرو و شجاعت و ایمان و پاکی روح مسلمین را از میان بردارند و آنها را به آدمهایی زبون و ضعیف و شهوت ران و شرابخواره و زنباره مبدل کنند. و پرواضح است که غلبه و پیروزی بر چنین مردمی، کار دشواری نیست. مسیحیان به انتقال حکومت 300 - 400 ساله مسلمانان آنچنان انتقامی از آنان گرفتند که تاریخ نیز بازگو کردن آن جنایات شرمسار است. همان مسیحیانی که بر حسب تعلیمات حضرت مسیح موظفند وقتی سیلی به سمت راست صورتشان می خورد سمت چپ صورت خود را نیز پیش بیاورند، در اندلس دریای خون از کشتگان مسلمان به راه انداختند و روی چنگیز را سفید کردند البته شکست مسلمانان نتیجه دون همتی و فساد روح خود آنان بود و مکافات عمل نکردن به قرآن و دستورات آن.

در زمان ما نیز استعمار هر جا پا می گذارد، تکیه روی همان موضوعی می کند که قرآن درباره اش هشدار داده است. یعنی می کوشد تا دلها را فاسد کند. دل که فاسد شد دیگر از عقل کاری که نمی آید هیچ، خود تبدیل به زنجیر بزرگتری بر دست و پای انسان می شود. این است که می بینیم، استعمارکران و استثمارکنندگان انسان، از باز گردن مدرسه و دانشگاه بیم ندارند و حتی خود در تاسیس آن اقدام می کنند، اما از سوی دیگر تمام قوا می کوشند تا قلب و روح دانشجو و دانش آموز را فاسد و تباه کنند، آنها از این حقیقت بخوبی آگاهند که قلب و روح مریض و بیمار هیچ کاری نمی تواند صورت دهد و به هر پستی و بهره کشی و استثمار تن می دهد.

قرآن به تعالی و پاکی روح جامعه اهمیت زیادی می دهد، در آیه شریفه ای می فرماید:

و تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی اثم و العدوان (سوره مائده آیه 2)

بایکدیگر همکاری و تعاون و فعالیت مشترک داشته باشید و در زمینه نیکی ها و پاکی ها. یعنی اولا دنبال خیر و نیک باشید و گرد پلیدی و زشتی نگردید و ثانیا کار نیکو را دسته جمعی و گروهی انجام دهید نه بصورت انفرادی و تنها.

در مورد دل دو سه نکته هم از زبان پیامبر و ائمه برایتان نقل می کنم تا حسن ختامی برای این مطلب باشد. در کتب سیره نوشته اند: روزی مردی بخدمت رسول اکرم(ص) آمد و عرض کرد سؤالاتی دارم که می خواهم مطرح کنم. پیامبر فرمودند آیا می خواهی پاسخت را بشنوی یا آنکه مایلی سؤال کنی؟ عرض کرد شما پاسخ بفرمایید. پیامبر فرمود آمده ای از من معنای بر و نیکی، و اثم و زشتی را سؤال کنی، جواب داد آری سؤال من همین بوده است. پیامبر سه انگشت خود را جمع کرد و آرام بر سینه مرد زد و فرمود این فتوا را از قلبت بپرس و بعد اضافه کرد: این دل اسنان طوری ساخته شده است که پیوندی دارد با نیکی ها. با نیکی ها آرام می گیرد. ولی بدیها و زشتی ها آن را مضطرب و ناراحت می کند. درست همانگونه که بدن انسان اگر چیزی که با آن تجانس ندارد واردش شود، روح انسان نیز بواسطه اعمال ناشایست دچار اختلال و ناراحتی می شود. آنچه که در میان عذاب وجدان نامیده می شود ناشی از همین عدم تجانس روح است با زشتکاری و تباهی.

استفت قلبک و ان افتاک المفتون

نظر واقع بینانه را از قلبت بپرس. اگر چه صاحبنظران بخالفش نظر بدهند. مولوی این حدیث را به شعر درآورده:

پس پیمبر گفت استفت القلوب گر چه مفتیشان برون گوید خطوب

و یا در شعر دیگری:

گوش کن استفت قلبک از رسول گر چه مفتی برون گوید فضول

پیامبر بر این نکته انگشت می گذارد نه اگر انسان جوینده حقیقت باشد و برای کشف حقیقت خود را بیطرف و خالص بکند، در این صورت قلب او هرگز به او خیانت نخواهد کرد و او را در مسیر صحیح هدایت خودهد کرد. اساسا انسان تا زمانیکه جوینده راستین حق و حقیقت است، و در جاده حق گام بر می دارد هر چه که به او برسد حق و حقیقت است. و البته این نکته ظریفی است که اغلب باعث اشتباه می شود. آنجا که انسان به گمراهی کشیده می شود دلیلش این است که از ابتدا جهت گیری خاصی داشته و جویای حقیقت خالص نبوده است. پیامبر در جواب کسی که سؤال کرده بود «بر» چیست، جوابداد اگر تو واقعا بدنبال بر هستی، آنگاه که قلبت به چیزی آرام می گیرد و وجدانت آسوده می شود بدان که آن بر است. ولی آنگاه که به چیزی راغب هستی آما دلت آرام و قرار نمی گیرد مطمئن باش که آن اثم است.

و در جای دیگر از پیامبر درباره معنای ایمان می پرسند. پیامبر می فرماید: آنکه هرگاه کار زشتی انجام می دهد، دچار ناراحتی و پشیمانی می شود و هر گاه کار شایسته ای انجام می دهد، خوشحال و شاد می گردد، او از ایمان بهرمند است.

از حضرت امام صادق(ع) نقل می کنند که فرمود: مؤمن وقتی از گرفتاری تعلق بدنیا آزاد شد (4) حلاوت دوستی خدا را در قلب خود احساس می کند و در این هنگام، گویی دیگر زمین برایش کوچک می شود و با تمام وجود می خواهد که از این عالم ماده رها شود و بیرون برود. و این واقعیتی است که اولیاء الله و مردان خدا با زندگی خود درستی آن را به اثبات رسانده اند. در تاریخ زندگی پیامبر نوشته اند روزی بعد از نماز صبح به سراغ اصحاب صفه رفت. اینان مردمی فقیر بودند که از مال دنیا هیچ نداشتند و در مدینه در کنار مسجد پیامبر روزگار می گذرانیدند. پیغمبر چشمش به یکی از آنان بنام زید یا حارث بن زید افتاد، دید که رنجور و نزار است و چشمهایش در کاسه سرش فرو رفته است. پرسید حالت چطور است؟ جوابداد در حالی صبح کرده ام که اهل یقین شده ام. پیامبر فرمود: ادعای بزرگی می کنی، علامت آن چیست؟ گفت لامت یقین من این است که شبها خواب از من گرفته شده و روزها همواره در روزه بسر می برم و شب تا به صبح بی تاب عبادتم. پیامبر فرمود کافی نیست بیشتر بگو. او هم شروع کرد به گفتن سایر علائم. عرض کرد یا رسول الله من الان در حالتی هستم که گویی اهل بهشت و اهل جهنم را می بینم و صدایشان را می شنوم اگر بمن اجازه دهی باطن یک یک اصحاب تو را بگویم. پیامبر فرمود: سکوت، سکوت، بیشتر نگو. اما چه آرزویی داری، عرض کرد آرزوی جهاد در راه خدا.

قرآن می گوید صیق زدن دل، انسان را به چنان مقامی می رساند که به قول امیرالمؤمنین(ع) اگر پرده از جلوی او برداشته شود، چیزی بریقینش افزوده نمی گردد. آنچه که قرآن در تعلیماتش مد نظر دارد، پرورش انسانهایی است که هم از سلاح عقل بهره مندند و هم از اسلحه دل و قلب و این هر دو را با بهترین شیوه و عالیترین کیفیت در راه حق بکار می گیرند. انسانهایی که نمونه های زنده و مجسمش امامان ما و شاگردان شایسته و راستین آنها هستند.

پی نوشت ها:

1- در این سخن برای آنکه دارای قلب است بیداری و آگاهی وجود دارد.

2- دلهای ایشان مریض است پس خدا بر مرض آنها بیفزاید.

3- در سوره نجم می خوانیم

و ما ینطق عن الهوی سخنی که او - پیامبر - می گوید ناشی از هوا و هوس نیست.

ان هو الا وحی یوحی نیست مگر وحی ای که به او القا شده است.

علمه شدید القوی تعلیم کرده او را موجودی سخت نیرومند.

ذو مرة فاستوی همان ملک مقتدری که یخلقت کامل بر رسول جلوه کرد.

و هو بالافق الاعلی و آن در عالیترین افقها بود.

ثم دنا فتدلی وقتی نزدیک شد پس درآویخت.

فکان قاب قوسین او ادنی نزدیک شد باندازه دو کمان و یا نزدیکتر.

فاوحی الی عبده ما اوحی پس وحی کرد به بنده خود آنچه وحی کرد.

ما کذب الفواد مارای دل آنچه را دید اشتباه نکرد.

قرآن همه اینها را برای این می گوید تا نشان دهد سطح این مسائل از حوزه عمل عقل بالاتر است. اینجا سخن از دیدن و اوج گرفتن است.

و یا در آیاتی از سوره تکویر می خوانیم:

قرآن سخن شخص پیامبر نیست. سخن فرستاده ایست بزرگوار. (یعنی این سخنان را خدای تبارک و تعالی بواسطه فرشته ای به پیامبر القا کرد.) فرستاده ای که موجودات بسیاری مطیق امر او هستند. او امین رب العالمین است. شما چون سخنان او را با عقل خود منطبق نمی بینید او را دیوانه می پندارید. اما اشتباه می کنید. او دیوانه نیست. او آن فرستاده نیرومند را در افقی آشکار مشاهده کرد. این پیامبر آنچه را از غیب مشاهده کرد در خود نگه می دارد و نسبت به دیگران بخل نمی ورزد. اقبال لاهوری تعبیر لطیفی در این مورد دارد. می گوید: پیامبر آن کسی است که از حقایق لبریز و سرشار می شود و بعد برای سامان دادن زمانه و عوض کردن مسیر تاریخ آنچه را که بدو رسیده است بیان می کند.

4- در کتاب سیر در نهج البلاغه توضیح دادم که اسلام بیان علاقه بدنیا و تعلق و وابستگی به آن فرق می گذارد.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است