در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجموعه آثار جلد 2، مطهری، مرتضی ؛


توحید، درجات و مراتب دارد، همچنانکه شرک نیز که مقابل توحید است مراتب و درجات دارد.تا انسان همه مراحل توحید
را طی نکند، موحد واقعی نیست.

1 توحید ذاتی

توحید ذاتی یعنی شناختن ذات حق به وحدت و یگانگی.اولین شناختی که هر کس از ذات حق دارد، غنا و بی نیازی اوست،
یعنی ذاتی است که در هیچ جهتی به هیچ موجودی نیازمند نیست و به تعبیر قرآن «غنی » است، همه چیز به او نیازمند است
و از او مدد می گیرد و او از همه غنی است یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی (1) و به تعبیر حکما واجب الوجود
است.

..............................................................
1.فاطر/15.

صفحه : 100

و دیگر «اولیت » یعنی مبدئیت و منشئیت و آفرینندگی اوست.او مبدا و خالق موجودات دیگر است، موجودات همه «از او»
هستند و او از چیزی نیست و به تعبیر حکما «علت اولی » است.


این اولین شناخت و اولین تصوری است که هر کس از خداوند دارد.یعنی هر کس در مورد خداوند می اندیشد و به اثبات یا
نفی، و تصدیق یا انکار می پردازد، چنین معنی و مفهومی در ذهن خود دارد که آیا حقیقتی وجود دارد که وابسته به حقیقتی
دیگر نیست، همه حقیقتها به او وابسته اند و از اراده او پدید آمده اند و او از اصل دیگری پدید نیامده است؟
توحید ذاتی یعنی این حقیقت «دوئی » بردار و تعدد پذیر نیست، مثل و مانند ندارد لیس کمثله شی ء (1) ، در مرتبه وجود او
موجودی نیست و لم یکن له کفوا احد (2).

اینکه موجودی فرد یک نوع شمرده می شود، مثلا حسن فردی از نوع انسان است - و قهرا برای انسان افراد دیگر قابل فرض
است - از مختصات مخلوقات و ممکنات است، ذات واجب الوجود از این معانی منزه و مبراست.

و چون ذات واجب الوجود یگانه است، پس جهان از نظر مبدا و منشا و از نظر مرجع و منتهی یگانه است.جهان نه از اصلهای
متعدد پدید آمده و نه به اصلهای متعدد باز می گردد، از یک اصل و از یک حقیقت پدید آمده قل الله خالق کل شی ء (3) و به
همان اصل و همان حقیقت باز می گرددالا الی الله تصیر الامور (4) و به تعبیر دیگر، جهان هستی، یک قطبی و یک کانونی و تک
محوری است.

رابطه خدا و جهان، رابطه خالق با مخلوق یعنی رابطه علت(علت ایجادی)با معلول است، نه رابطه روشنایی با چراغ یا رابطه
شعور انسانی با انسان.درست است که خدا از جهان جدا نیست (5) ، او با همه اشیاء است و اشیاء با او نیستندهو معکم اینما
کنتم (6) اما لازمه جدا نبودن خدا از جهان، این نیست که پس خدا برای جهان مانند

..............................................................
1.شوری/11.
2.توحید/4.
3.رعد/16.
4.شوری/53.
5. «لیس عن الاشیاء بخارج و لا فیها بوالج » (نهج البلاغه).
6.حدید/4.

صفحه : 101

روشنایی برای چراغ و شعور برای اندام است.اگر اینچنین باشد خدا معلول جهان می شود و نه جهان معلول خدا، چون
روشنایی معلول چراغ است نه چراغ معلول روشنایی.و همچنین لازمه جدا نبودن خدا از جهان و انسان این نیست که خدا،
جهان و انسان همه یک جهت دارند و همه با یک اراده و یک روح حرکت و حیات دارند.همه اینها صفات مخلوق و ممکن است،
خداوند از صفات مخلوقین منزه است سبحان ربک رب العزة عما یصفون (1).

2 توحید صفاتی

توحید صفاتی یعنی درک و شناسایی ذات حق به یگانگی عینی با صفات و یگانگی صفات با یکدیگر.توحید ذاتی به معنی نفی
ثانی داشتن و نفی مثل و مانند داشتن است و توحید صفاتی به معنی نفی هر گونه کثرت و ترکیب از خود ذات است.

ذات خداوند در عین اینکه به اوصاف کمالیه جمال و جلال متصف است، دارای جنبه های مختلف عینی نیست.اختلاف ذات
با صفات و اختلاف صفات با یکدیگر لازمه محدودیت وجود است.برای وجود لایتناهی همچنانکه دومی قابل تصور نیست،
کثرت و ترکیب و اختلاف ذات و صفات نیز متصور نیست.توحید صفاتی مانند توحید ذاتی از اصول معارف اسلامی و از
عالی ترین و پر اوج ترین اندیشه های بشری است که بخصوص در مکتب شیعی تبلور یافته است.در اینجا فقط به بخشی از یک
خطبه نهج البلاغه که هم تاییدی بر مدعاست و هم توضیحی برای این بخش است، اشاره می کنیم.در اولین خطبه نهج
البلاغه چنین آمده است:
الحمد لله الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لا یحصی نعماءه العادون، و لا یؤدی حقه المجتهدون، الذی لا یدرکه بعد الهمم، و لا
یناله غوص الفطن، الذی لیس لصفته حد محدود و لا نعت موجود...


..............................................................
1.صافات/180.

صفحه : 102

سپاس ذات خدا را، آنکه ستایش کنندگان نتوانند به ستایش او برسند و شمار کنندگان نتوانند نعمتهای او را برشمارند و
کوشندگان نتوانند حق بندگی او را ادا نمایند، آنکه همتها هر چه دور پروازی کنند کنه او را نیابند و زیرکیها هر اندازه در قعر
دریاهای فطانت فرو روند به او نرسند، آنکه صفت او را حد و نهایتی و تغیر و تبدلی نیست...

در این جمله ها - چنانکه می بینیم - از صفات نامحدود خداوند یاد شده است.

بعد از چند جمله می فرماید:
کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل موصوف انه غیر الصفة و شهادة کل صفة انها غیر الموصوف (1) فمن وصف الله
سبحانه فقد قرنه و من قرنه...

اخلاص کامل، نفی صفات از پروردگار است، زیرا موصوف گواهی می دهد که ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهی می دهد
که او چیزی است غیر از موصوف، و هر کس خداوند را به صفتی توصیف کند، ذات او را مقارن چیز دیگر قرار داده و هر کس
خدا را مقارن چیزی قرار دهد...الی آخر.


در این جمله ها، هم برای خداوند اثبات صفت شده است(الذی لیس لصفته حد محدود)و هم از او نفی صفت شده
است(لشهادة کل صفة انها...)از خود این جمله ها معلوم است که صفتی که خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود
به نامحدودیت ذات است که عین ذات است، و صفتی که خداوند مبرا و منزه از اوست صفت محدود است که غیر ذات و غیر از
صفت دیگر است.پس توحید صفاتی یعنی درک و شناختن یگانگی ذات و صفات حق.

..............................................................
1.[در نهج البلاغه، دو جمله اخیر با تقدم و تاخر ذکر شده است.]

صفحه : 103

3 توحید افعالی


توحید افعالی یعنی درک و شناختن اینکه جهان، با همه نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسببات، فعل او و کار
او و ناشی از اراده اوست.موجودات عالم همچنانکه در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و او به تعبیر
قرآن «قیوم » همه عالم است، در مقام تاثیر و علیت نیز استقلال ندارند، و در نتیجه خداوند همچنانکه در ذات شریک ندارد در
فاعلیت نیز شریک ندارد.هر فاعل و سببی، حقیقت خود و وجود خود و تاثیر و فاعلیت خود را از او دارد و قائم به اوست.همه
حولها و قوه ها «به او» است(ما شاء الله و لا قوة الا به، لا حول و لا قوة الا بالله).


انسان که یکی از موجودات است و مخلوق اوست، مانند همه آنها علت و مؤثر در کار خود و بالاتر از آنها مؤثر در
رنوشت خویش است، اما به هیچ وجه موجودی «مفوض » و «به خود وانهاده » نیست(بحول الله و قوته اقوم و اقعد).اعتقاد به
تفویض و وانهادگی یک موجود - اعم از انسان و غیر انسان - مستلزم اعتقاد به شریک بودن آن موجود با خدا در استقلال و در
فاعلیت است و استقلال در فاعلیت، مستلزم استقلال در ذات است و با توحید ذاتی منافی است، چه رسد به توحید افعالی.

الحمد لله الذی لم یتخذ صاحبه و لا ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا. (1) سپاس
ذات خدا را، آن که همسر و فرزند نگرفت و برای او شریکی در مدیریت جهان و همچنین کمکی از روی ناتوانی برای اداره عالم
نیست.او را بزرگ و برتر بدان، بزرگ و برتر دانستنی که لایق ذات پاک او باشد.


..............................................................
1.مفاتیح الجنان، دعای افتتاح.

صفحه : 104

4 توحید در عبادت

مراتب سه گانه ای که در بالا گفته شد توحید نظری و از نوع شناختن است، اما توحید در عبادت، توحید عملی و از نوع
«بودن » و «شدن » است.آن مراتب توحید، تفکر و اندیشه راستین است و این مرحله از توحید «بودن » و «شدن » راستین.توحید
نظری بینش کمال است و توحید عملی جنبش در جهت رسیدن به کمال.توحید نظری پی بردن به «یگانگی » خداست و
توحید عملی «یگانه شدن » انسان است.توحید نظری «دیدن » است و توحید عملی «رفتن » .


پیش از آنکه توحید عملی را شرح دهیم لازم است نکته ای را درباره توحید نظری تذکر دهیم.آیا توحید نظری یعنی
شناختن خدا به یگانگی ذات و یگانگی ذات و صفات و یگانگی در فاعلیت، ممکن است یا غیر ممکن؟و به فرض امکان، آیا این
شناختنها در سعادت بشر تاثیری دارد یا هیچ ضرورت و لزومی ندارد و در میان مراتب توحید آنچه مفید است توحید عملی
است و بس؟
ممکن بودن یا ناممکن بودن این شناختها را ما در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مورد بحث قرار داده ایم، اما اینکه آیا
سعادت بخش است یا بیهوده، بستگی دارد به نوع شناخت ما از انسان و از سعادت او.موج افکار مادی درباره انسان و هستی
سبب شده که حتی معتقدان به خدا مسائل معارف الهی را بی فایده و بیهوده تلقی کنند و نوعی ذهن گرایی و گریز از عینیت
گرایی بشمارند، ولی یک نفر مسلمان که بینشش درباره انسان این است که واقعیت انسان تنها واقعیت بدنی نیست، واقعیت
اصیل انسانی واقعیت روح اوست - روحی که جوهرش جوهر علم و قدس و پاکی است - به خوبی می فهمد که توحید به
اصطلاح نظری علاوه بر اینکه پایه و زیر بنای توحید عملی است خود بذاته کمال نفسانی است، بلکه بالاترین کمال نفسانی
است، انسان را به حقیقت به سوی خدا بالا می برد و به او کمال می بخشد.الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه (1).

..............................................................
1.فاطر/10.

صفحه : 105

انسانیت انسان در گرو شناخت خداوند است، زیرا که شناخت انسان، از انسان جدا نیست بلکه اصلی ترین و گرامی ترین بخش
وجود اوست.انسان به هر اندازه به هستی و نظام هستی و مبدا و اصل هستی شناخت پیدا کند، انسانیت - که نیمی از
جوهرش علم و معرفت و شناختن است - در او تحقق یافته است.

از نظر اسلام، خصوصا از نظر معارف مذهب شیعه، جای کوچکترین شک و تردیدی نیست که درک معارف الهی قطع نظر
از آثار عملی و اجتماعی مترتب بر آن معارف، خود هدف و غایت انسانیت است.


اکنون به توحید عملی بپردازیم:
توحید عملی یا توحید در عبادت یعنی یگانه پرستی، به عبارت دیگر، در جهت پرستش حق یگانه شدن.بعدا خواهیم گفت
که عبادت از نظر اسلام، مراتب و درجات دارد.روشن ترین مراتب عبادت، انجام مراسم تقدیس و تنزیه است که اگر برای غیر
خدا واقع شود مستلزم خروج کلی از جرگه اهل توحید و از حوزه اسلام است.ولی از نظر اسلام پرستش منحصر به این مرتبه
نیست، هر نوع جهت اتخاذ کردن، ایده آل گرفتن و قبله معنوی قرار دادن، پرستش است.آن کسی که هواهای نفسانی خود را
جهت حرکت و ایده آن و قبله معنوی خود قرار بدهد آنها را پرستش کرده است:
ارایت من اتخذ الهه هواه (1).

آیا دیدی آن کس را که هوای نفس خود را خدا و معبود خویش قرار داده است؟
آن کس که امر و فرمان شخص دیگر را که خدا به اطاعت او فرمان نداده، اطاعت کند و در برابر آن تسلیم محض باشد او را
عبادت کرده است:
اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله (2).

همانا عالمان دینی خود و زاهدان خود را به جای خدا، خدای خویش ساخته اند.

و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (3).


..............................................................
1.فرقان/43.
2.توبه/31.
3.آل عمران/64.

صفحه : 106

همانا بعضی از ما انسانها بعضی دیگر را خدای خویش و مطاع و حاکم بر خویش قرار ندهیم.

بنابر این، توحید عملی یا توحید در عبادت یعنی تنها خدا را مطاع و قبله روح و جهت حرکت و ایده آل قرار دادن، و طرد هر
مطاع و جهت و قبله و ایده آل دیگر، یعنی برای خدا خم شدن و راست شدن، برای خدا قیام کردن، برای خدا خدمت کردن،
برای خدا زیستن، برای خدا مردن، آنچنانکه ابراهیم گفت:
وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین... (1) ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب
العالمین لا شریک له و بذلک امرت و انا اول المسلمین (2).

روی دل و چهره قلب خود را حقگرایانه به سوی حقیقتی کردم که ابداع کننده همه جهان علوی و سفلی است، هرگز جزء
مشرکان نیستم...همانا نمازم، عبادتم، زیستنم و مردنم برای خداوند، پروردگار جهانهاست.او را شریکی نیست.به این فرمان
داده شده ام و من اولین تسلیم شدگان به حق هستم.


این توحید ابراهیمی، توحید عملی اوست.کلمه طیبه «لا اله الا الله » بیش از هر چیزی ناظر بر توحید عملی است، یعنی جز
خدا شایسته پرستش نیست.

انسان و رسیدن به یگانگی

مساله به یگانگی رسیدن واقعیت وجودی انسان در یک نظام روانی و در یک جهت انسانی و تکاملی و همچنین رسیدن
جامعه انسان به یگانگی و یکپارچگی در یک نظام اجتماعی هماهنگ تکاملی، و متقابلا مساله تجزیه شخصیت فردی انسان به
قطبهای مختلف و قطعه قطعه شدن واقعیت وجودی او به بخشهای ناهماهنگ و تجزیه جامعه انسان به «من » ها و به گروهها
و طبقات متضاد و متناقض و ناهماهنگ، مسائلی هستند

..............................................................
1.انعام/79.
2.انعام/162 و 163.

صفحه : 107

که همواره اندیشه ها را به خود معطوف داشته اند.چه باید کرد که شخصیت انسان از جنبه روانی و از نظر اجتماعی در یک
جهت انسانی و تکاملی به یگانگی و وحدت (توحید)برسد؟در اینجا سه گونه نظریه است: ماتریالیستی، ایده آلیستی،
رئالیستی.

الف.نظریه ماتریالیستی


این نظریه که تنها به ماده می اندیشد و برای روان هیچ گونه اصالتی قائل نیست، مدعی است آنچه فرد انسان را از جنبه
روانی و جامعه انسان را از نظر اجتماعی تجزیه و متلاشی می کند و به صورت قطبهای ناهماهنگ در می آورد، تعلق
اختصاصی اشیاء به انسان(مالکیت)است.این اشیاء هستند که با تعلق اختصاصی خود به انسان، انسان را از نظر فردی و روانی
و از نظر اجتماعی قطعه قطعه می کنند.انسان موجودی «ژنریک » (بالطبع اجتماعی)است.در فجر تاریخ، انسان به صورت
اجتماعی و به صورت «ما» می زیست، «من » وجود نداشت، یعنی «من » را حس نمی کرد، «ما» را حس می کرد، وجود فردی خود
را نمی شناخت، وجود جمعی خویش را می شناخت، دردش درد جمع بود و احساسش احساس جمع، برای جمع می زیست نه
برای خود، وجدانش وجدان جمعی بود نه وجدان فردی.انسان در آغاز تاریخ، زندگی اشتراکی داشت و به همین جهت با روح
جمعی و احساس جمعی می زیست، زندگی اش با شکار می گذشت، هر کس همان اندازه می توانست از دریا و جنگل تحصیل
روزی کند که رفع مایحتاج زندگی خودش می شد، تولید اضافی وجود نداشت، تا بشر زراعت را کشف کرد و امکان تولید
اضافی و در نتیجه امکان کار کردن گروهی و خوردن و کار نکردن گروهی دیگر پیدا شد و همین امر منجر به اصل مالکیت
گشت.اصل مالکیت اختصاصی و به تعبیر دیگر تعلق اختصاصی مال و ثروت - یعنی منابع تولید از قبیل آب و زمین و ابزار
تولید از قبیل گاوآهن - به گروه خاص، روح جمعی را متلاشی کرد و جامعه را که به صورت «واحد» می زیست به دو نیم کرد:
نیم برخوردار و بهره کش و نیم محروم و بهره ده و زحمتکش.جامعه که به صورت «ما» می زیست، به صورت «من » ها درآمد و
انسان به واسطه پیدایش مالکیت، از درون خود با خود واقعی اش که خود اجتماعی بود و خود را عین انسانهای دیگر احساس
می کرد، بیگانه شد و به جای اینکه خود را «انسان » احساس کند «مالک » احساس کرد

صفحه : 108

و با خود بیگانه شد و کاستی گرفت.

تنها با بریدن این قید و این تعلق است که انسان بار دیگر به یگانگی اخلاقی و سلامت روانی و هم به یگانگی اجتماعی و
سلامت اجتماعی باز می گردد.حرکت جبری تاریخ به سوی این یگانگیهاست.


مالکیتها که وحدت انسانی را تبدیل به کثرت و جمع او را تبدیل به تفرقه کرده است، مانند همان کنگره هایی است که
مولوی در مثل زیبای خویش آورده که نور واحد و منبسط آفتاب را تقسیم و قسمت قسمت می کند و منشا پیدایش سایه ها
می گردد.البته سخن مولوی ناظر است به یک حقیقت عرفانی، یعنی ظهور کثرت از وحدت و بازگشت کثرت به وحدت، ولی
با یک تحریف و تاویل، تمثیلی برای این نظریه مارکسیسم شمرده می شود.

منبسط بودیم و یک گوهر همه
بی سر و بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق

ب.نظریه ایده آلیستی


این نظریه تنها به روان و درون انسان و رابطه انسان با نفس خودش می اندیشد و آن را اصل و اساس می شمارد.این نظریه
می گوید درست است که تعلق و اضافه مانع وحدت و موجب کثرت است، عامل تفرقه و متلاشی شدن جمع است، فرد را به
تفرقه روانی و جامعه را به تجزیه گروهی می کشاند، اما همواره «مضاف الیه » سبب تفرقه و تجزیه «مضاف » است نه «مضاف »
سبب تفرقه و تجزیه «مضاف الیه » . «مضاف » به دست «مضاف الیه » قطعه قطعه می شود نه «مضاف الیه » به دست «مضاف » .
اضافه و تعلق اشیاء - مال، زن، پست و مقام و غیره - به انسان سبب قطعه قطعه شدن روان و تجزیه جامعه انسان نیست،
بلکه اضافه و تعلق درونی و قلبی انسان به اشیاء سبب تفرقه ها و تجزیه ها و بیگانگیهای انسان است. «مالکیت » انسان او را از
خودش و جامعه اش جدا نکرده، بلکه «مملوکیت » انسان او را از خودش و جامعه اش جدا

صفحه : 109


ساخته است.آنچه «من » را از نظر اخلاقی و از نظر اجتماعی تجزیه می کند، «مال من » ، «زن من » ، «پست و مقام من » نیست،
بلکه «من مال » و «من زن » و «من پست و مقام » است.برای اینکه «من » تبدیل به «ما» بشود، قطع تعلق اشیاء به انسان ضرورت
ندارد، تعلق انسان به اشیاء باید بریده شود.انسان را از قید اشیاء رها سازید تا به واقعیت انسانی اش بازگردد نه اشیاء را از قید
انسان.به انسان آزادی معنوی بدهید، از آزاد کردن و رها ساختن اشیاء چه اثری ساخته است؟!به شخص رهایی و آزادی و
اشتراکیت و وحدت بدهید نه به «شی ء» .عامل توحید اخلاقی و اجتماعی انسان از نوع عوامل آموزشی و پرورشی مخصوصا
آموزش و پرورش معنوی است نه از نوع عوامل اقتصادی.تکامل درونی انسان عامل توحید اوست نه کاستی برونی.برای
یگانگی انسان باید به او «معنی » داد و نه اینکه از او «ماده » را گرفت.انسان، اول حیوان است دوم انسان، حیوان بالطبع است و
انسان بالاکتساب.انسان در پرتو ایمان و تحت تاثیر عوامل صحیح آموزشی و پرورشی، انسانیت خویش را که بالقوه و بالفطره
دارد، باز می یابد.مادام که انسان تحت عوامل مؤثر معنوی، معنویت خویش را باز نیافته و به صورت انسان در نیامده، همان
حیوان بالطبع است، امکان یگانگی روحها و جانها در کار نیست.

جان حیوانی ندارد اتحاد
تو مجو این اتحاد از روح باد
گر خورد این نان، نگردد سیر آن
ور کشد بار این، نگردد آن گران
بلکه این شادی کند از مرگ آن
از حسد میرد چو بیند برگ آن
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جانهای شیران خداست
مؤمنان معدود لیک ایمان یکی
جسمشان معدود لیکن جان یکی
غیر فهم و جان که در گاو و خر است
آدمی را عقل و جانی دیگر است
ده چراغ از حاضر آری در مکان
هر یکی باشد به صورت غیر آن
فرق نتوان کرد نور هر یکی
چون به نورش روی آری بی شکی
اطلب المعنی من القرآن قل
لا نفرق بین آحاد الرسل
گر تو صد سیب و صد آبی (1) بشمری
صد نماید یک شود چون بفشری
در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست

..............................................................
1.آبی یعنی گلابی.

صفحه : 110


ماده را عامل تفرقه و جمع انسان دانستن که با جمع آن، انسان جمع شود و با تفرقه آن، متفرق، با تقسیم آن، انسان تقسیم
شود و با یک شدن آن، یک و شخصیت اخلاقی و اجتماعی او را تابع و طفیلی وضع اقتصادی و تولیدی دانستن، ناشی از
نشناختن انسان و ایمان نداشتن به اصالت انسان و نیروی عقل و اراده اوست و یک نظریه ضد امانیستی است.

بعلاوه قطع تعلق اختصاصی اشیاء به انسان امری ناممکن است.فرضا در مورد مال و ثروت اجرا شود، در مورد زن و فرزند و
خانواده چه می توان کرد؟آیا می توان در آن زمینه اشتراکیت را مطرح کرد و به کمونیسم جنسی قائل شد؟اگر ممکن است،
چرا کشورهایی که سالهاست مالکیت شخصی را در مورد ثروت الغاء کرده اند، به نظام اختصاصی خانواده چسبیده اند؟فرضا
نظام اختصاصی فطری خانوادگی نیز اشتراکی شود، پستها، مقامها، شهرتها، افتخارها را چه می توان کرد؟آیا می توان اینها را
نیز به طور یکسان تقسیم کرد؟استعدادهای جسمانی و بدنی خاص افراد و همچنین استعدادهای روانی و هوشی آنان را چه
می توان کرد؟این تعلقات، جزء لا ینفک وجود هر فرد است و جدا شدنی و برابر کردنی نیست.


ج.نظریه رئالیستی

این نظریه معتقد است که آنچه انسان را از نظر فردی و اجتماعی تقسیم و تجزیه می کند و عامل اصلی تفرقه و تکثیر انسان
است، تعلق انسان به اشیاء است نه تعلق اشیاء به انسان.اسارت انسان ناشی از «مملوکیت » اوست و نه «مالکیتش » ، از این رو
برای عامل تعلیم و تربیت، انقلاب اندیشه، ایمان، ایدئولوژی و آزادی معنوی نقش اول را قائل است ولی معتقد است که
انسان همچنانکه ماده محض نیست، روح محض هم نیست، معاش و معاد توام با یکدیگرند، جسم و روان در یکدیگر تاثیر
متقابل دارند، در همان حال که باید با عوامل روحی و روانی تفرقه در پرتو توحید در عبادت و حق پرستی مبارزه کرد، با
عوامل تبعیض، بی عدالتیها، محرومیتها، ظلمها، اختناقها، طاغوتها، غیر خدا را «رب گرفتن » ها به شدت جنگید.

اسلام چنین منطقی دارد.اسلام که ظهور کرد، در آن واحد به دو دگرگونی و انقلاب و دو حرکت دست زد.اسلام نگفت
تبعیضها، بی عدالتیها یا مالکیتها را از بین

صفحه : 111


ببرید خود به خود همه چیز درست می شود، و نگفت درون را اصلاح کنید و به برون کار نداشته باشید، اخلاق را بسازید
اجتماع خود به خود ساخته می شود، اسلام در آن واحد که ندای توحید روانی و درونی در پرتو ایمان به خداوند متعال و یگانه
پرستی ذات یگانه او را داد، فریاد توحید اجتماعی در پرتو جهاد و مبارزه با ناهمواریهای اجتماعی را بلند کرد.این آیه کریمه
قرآن که مانند ستاره در آسمان توحید انسانی می درخشد و همان آیه ای است که رسول اکرم در دعوتنامه هایش به سران
کشورها می گنجانید، رئالیسم و واقع بینی و همه جانبه نگری اسلام را ارائه می دهد:
قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا.

بیایید به سوی یک سخن، یک تز، یک حقیقت که برای همه ما و شما یکسان است و با همه نسبت متساوی دارد، نه امتیاز
خاصی است برای ما و نه امتیاز خاصی برای شما، و آن اینکه خدای یگانه را بپرستیم و جز او هیچ چیز را نپرستیم.


تا اینجا آیه کریمه به یگانگی بخشیدن به انسانها از راه ایمان واحد و جهت و قبله واحد و ایده آل واحد و به آزادی معنوی
رسیدن می پردازد، آنگاه می فرماید:
و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (1).

بعضی از ما انسانها بعضی دیگر را «رب » خود - و حال آنکه رب همه خداست - قرار ندهیم، به ارباب و بنده تجزیه نشویم.
بیایید آن گونه رابطه های اجتماعی غلط را که منجر به این گونه تبعیضها می شود قطع کنیم.

پس از آشفتگی خلافت اسلامی در زمان عثمان و برقراری نظام طبقاتی جاهلی و شورش مردم و کشته شدن عثمان، مردم
برای بیعت به علی(علیه السلام)هجوم آوردند.علی ناگزیر پذیرفت.اگر چه شخصا از قبول خلافت کراهت داشت، اما
سؤولیت شرعی او را وادار به پذیرش کرد.علی(علیه السلام)کراهت شخصی و مسؤولیت شرعی خود را این طور بیان می کند:

..............................................................
1.آل عمران/64.

صفحه : 112

لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم
لقیت حبلها علی غاربها و لسقیت اخرها بکاس اولها (1).

اگر گرد آمدن مردم نبود، و اگر نبود که با اعلام نصرت مردم، بر من اتمام حجت شد، و اگر نبود که خداوند از دانایان پیمان
گرفته که آنجا که مردم به دو گروه تقسیم می شوند: گروهی پرخور که از بس خورده اند «ترش » کرده اند و گروهی گرسنه و
محروم، اگر اینها نبود من افسار مرکب خلافت را روی شانه اش می انداختم و رهایش می کردم و کاری به کارش نداشتم.

همه می دانیم که علی پس از عهده دار شدن مسؤولیت، دو کار را وجهه همت و در راس برنامه خود قرار داد: یکی پند و اندرز
و اصلاح روحیه و اخلاق مردم و بیان معارف الهی که نمونه اش نهج البلاغه است، و دیگر مبارزه با تبعیضات اجتماعی.علی
تنها به اصلاح درون و آزاد سازی معنوی قناعت نکرد، همچنانکه تنها اصلاحات اجتماعی را کافی ندانست، در دو جبهه دست
به اصلاح زد.آری این است برنامه اسلام.

این بود که اسلام در دستی منطق و دعوت و برنامه تعلیم و تربیت در راه یگانگی فردی و اجتماعی انسانها در جهت خدا
پرستی داشت و در دستی دیگر تیغ برای قطع روابط نامتعادل انسانی و درهم ریختن طبقات اجتماعی و درهم شکستن
طاغوتها.


جامعه بی طبقه اسلامی یعنی جامعه بی تبعیض، جامعه بی محروم، جامعه بی طاغوت، جامعه عادله، جامعه بی ظلم، نه
جامعه بی تفاوت که خود نوعی ظلم و بی عدالتی است.فرق است میان تبعیض و تفاوت، همچنانکه در نظام تکوینی جهان
تفاوت هست - و این تفاوتهاست که به جهان زیبایی، تنوع، پیشروی و تکامل بخشیده است - اما تبعیض نیست.مدینه فاضله
اسلامی مدینه ضد تبعیض است نه ضد تفاوت.

جامعه اسلامی جامعه تساویها و برابریها و برادریهاست، اما نه تساوی منفی، بلکه تساوی مثبت.تساوی منفی یعنی به حساب
نیاوردن امتیازات طبیعی افراد و سلب امتیازات اکتسابی آنها برای برقراری برابری، تساوی مثبت یعنی ایجاد امکانات


..............................................................
1.نهج البلاغه، خطبه شقشقیه(خطبه 4).

صفحه : 113

مساوی برای عموم و تعلق مکتسبات هر فرد به خودش و سلب امتیازات موهوم و ظالمانه.

تساوی منفی از قبیل تساوی ای است که در داستانها آورده اند که جباری در کوهستانی زندگی می کرد و از عابرانی که از آنجا
می گذشتند به عنوان مهمان پذیرایی می نمود.هنگام خواب، مهمان باید روی تختخواب معینی بخوابد.غلامان میزبان،
مهمان را روی تختخواب می خوابانیدند.اگر اتفاقا اندام مهمان از تخت نه کوتاه تر بود و نه بلندتر، اجازه داده می شد که بخوابد،
اما وای به حال مهمان نگونبخت اگر اندامش با تخت مساوی نبود.اگر اندامش بلندتر بود، از طرف پا یا سر با اره مساوی
می کردند و اگر کوتاهتر بود، آنقدر از دو طرف می کشیدند تا برابر شود و به هر حال پایان کارش معلوم بود.

اما تساوی مثبت از نوع بی نظری یک معلم مهربان دلسوز است که به همه شاگردان با یک چشم نگاه می کند، در صورت
تساوی جوابها نمره مساوی می دهد و در صورت اختلاف در جوابها به هر کس همان نمره را می دهد که استحقاق دارد.


جامعه اسلامی جامعه طبیعی است نه جامعه تبعیضی و نه جامعه تساوی منفی.تز اسلام «کار به قدر استعداد و استحقاق به
قدر کار» است.

جامعه تبعیضی جامعه ای است که رابطه انسانها بر اساس استعباد و استثمار است، یعنی بهره کشی جبری و زندگی افرادی
به حساب کار و زحمت افراد دیگر.


ولی جامعه طبیعی جامعه ای است که هر گونه بهره کشی و زندگی یک فرد به حساب فرد دیگر محکوم است، رابطه انسانها
رابطه «تسخیر متقابل » است، همه آزادانه و در حدود امکانات و استعدادات خود می کوشند و همه مسخر و رام یکدیگرند،
یعنی استخدام طرفینی حکمفرماست.بدیهی است به حکم اینکه تفاوت طبیعی و اختلاف طبیعی میان افراد حکمفرماست،
آنکه نیرو و استعداد بیشتری دارد بیشتر نیروها را به سوی خود جذب می کند.مثلا فردی که استعداد علمی بیشتری دارد،
جویندگان علم را بیشتر به سوی خود جذب می کند و بیشتر مسخر خود می سازد و آن که استعداد فنی بیشتری دارد،
دیگران اجبارا در زیر دست او و در جهت فکر و ابتکار او حرکت می کنند و بیشتر مسخر و رام او می شوند.این است که قرآن
مجید در عین اینکه «رب و مربوبی » را در جامعه نفی می کند، به واقعیت تفاوت طبیعی و درجات مختلف استعدادها از نظر
تکوینی اعتراف دارد و «رابطه تسخیر طرفینی » را تایید می کند.

صفحه : 114


در سوره زخرف آیه 32 می فرماید:
اهم یقسمون رحمة ربک، نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم
بعضا سخریا و رحمة ربک خیر مما یجمعون.

آیا آنها رحمت پروردگار را(نبوت را)تقسیم می کنند؟(آیا با آنهاست که به هر کس بخواهند، خلعت نبوت بخشند و به هر
کس نخواهند نه؟)روزی مادی و معیشت را نیز ما میانشان قسمت کرده ایم، به این ترتیب که بعضی را بر بعضی از نظر
استعدادها مزیت بخشیده ایم تا بعضی، بعضی دیگر را مسخر خویش قرار دهند، و رحمت پروردگار(نبوت)از آنچه اینها گرد
می آورند بهتر است.


یک نکته که از این آیه کریمه استنباط می شود این است که اختلاف مزایا یکطرفه نیست، یعنی مردم دو گروه نیستند: گروه
صاحب مزایای طبیعی و گروه بی مزیت از نظر طبیعی.اگر چنین بود، یک طبقه به طور مطلق «تسخیر کننده » و گروه دیگر
«تسخیر شده » بودند.اگر آنچنان می بود، باید چنین تعبیر شود: و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذوهم سخریا.برخی را
بر برخی مزیت بخشیدیم تا آنان که مزیت دارند، آنان را که مزیت ندارند مسخر خویش قرار دهند.» بلکه تعبیر این است:
و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا.

بعضی را بر بعضی مزیت بخشیدیم تا بعضی، بعضی را مسخر خویش قرار دهند.

یعنی همه از مزایایی بهره مندند و همه یکدیگر را مسخر خویش قرار می دهند.به عبارت دیگر، مزایا طرفینی است و تسخیر
هم طرفینی است.


نکته دوم به کلمه «سخریا» مربوط می شود.این کلمه در اینجا به ضم سین است و به همین معنی است که گفته شد.در دو آیه
دیگر از قرآن این کلمه با کسر سین (سخریا)آمده است: یکی در آیه[109 و]110 از سوره مؤمنون که خطاب به اهل جهنم است
و رفتار ناروای آنها با اهل ایمان سرکوبشان می شود که: «انه کان فریق من عبادی...فاتخذتموهم سخریا...و کنتم منهم
تضحکون » و دیگر آیه[62 و]63 از سوره مبارکه «ص » که از زبان خود اهل جهنم است که: «ما لنا لا نری رجالا کنا نعدهم من

صفحه : 115

الاشرار اتخذناهم سخریا ام زاغت عنهم الابصار» .

هم قرائن نشان می دهد و هم تا آنجا که من تفاسیر را دیده ام(مجمع البیان، کشاف، تفسیر امام، بیضاوی، روح البیان، صافی،
المیزان)اتفاق مفسرین است که «سخریا» - که در آن دو آیه به کسر سین آمده است - به معنی «مورد استهزاء» است.

تنها مجمع البیان به عنوان یک قول غیر قابل اعتنا نقل کرده که بعضی گفته اند مقصود «به بندگی گرفته شده » است.بعضی
به طور مطلق گفته اند که همیشه «سخریا» با کسر سین به معنی «مورد استهزاء» و با ضم سین به معنی «مسخر» است.


اکنون ببینیم کلمه «تسخیر» و «مسخر» چه معنی و مفهومی دارد؟این دو کلمه در قرآن کریم مکرر آمده است و مفهوم «رام
کردن » و «رام شده » را دارد.در قرآن از مسخر کردن ماه، خورشید، شب، روز، دریا، نهرها، کوه ها(برای داود پیغمبر)، باد (برای
سلیمان)، هر چه در آسمان و هر چه در زمین است(برای انسان)یاد شده است.

بدیهی است که در همه این موارد مقصود این است که این امور طوری آفریده شده اند که رام انسان و مورد استفاده و بهره
برداری انسان هستند.در این آیات، همه سخن از رام بودن اشیاء برای انسان است نه از رام بودن انسان برای اشیاء.ولی در آیه
مورد نظر، سخن از رام بودن و مسخر بودن انسان برای انسان به صورت طرفینی است.

در مفهوم کلمه «تسخیر» معنی اکراه و اجبار نیامده است، مثلا عاشق مسخر معشوق، مرید مسخر مراد، متعلم مسخر معلم
و مردم عادی غالبا مسخر قهرمانان اند، ولی مجبور نیستند.لهذا حکمای اسلامی هوشمندانه اصطلاح «فاعلیت بالتسخیر» را
از «فاعلیت بالجبر» تفکیک کرده اند.البته در هر اجباری رام کردن هست، ولی هر رام کردنی اجبار نیست.


در اینکه اصطلاح قرآن در مفهوم این کلمه این است شکی نیست، ولی من اکنون نمی دانم که این اصطلاح، اصطلاح خاص
قرآن است و قرآن برای تفهیم یک حقیقت فوق العاده بدیع در جریان خلقت - که فعالیت قوای طبیعی از نوع فاعلیت
تسخیری است نه جبری و نه به خود واگذاشته - به مفهوم اصلی کلمه تبلور بخشیده است و یا قبل از قرآن هم این اصطلاح
رایج بوده است.

از اینجا معلوم می شود که تعبیر برخی کتب لغت مانند المنجد که تسخیر را به معنی «تکلیف غیر بدون اجرت » گرفته اند،
چقدر نارساست!این لغویین اولا این لغت را تنها در مورد رابطه اجتماعی و اختیاری انسانها به کار برده اند و ثانیا اجبار و اکراه

صفحه : 116

را در مفهوم آن الزاما وارد کرده اند، و حال آنکه قرآن در مورد رابطه تکوینی به کار برده بدون آنکه الزاما اجبار و اکراه را در
مفهوم آن وارد کرده باشد.

آیه مورد نظر، رابطه تکوینی انسانها را در زندگی اجتماعی بیان می کند که «رابطه تسخیری عموم برای عموم » است و
می توان گفت از نظر بیان فلسفه اجتماعی اسلام، مهمترین آیات است.


«بیضاوی » در تفسیر معروفش و به پیروی او «علامه فیض » در تفسیر صافی چه خوب و عالی تفسیر کرده اند آیه را که
می گویند: معنی جمله «لیتخذ بعضهم بعضا سخریا» این است که یکدیگر را در نیازهای خود مورد استفاده قرار دهند و به این
وسیله میانشان الفت، به یکدیگر چسبیدن، پیدا شود و به این وسیله کار عالم انتظام یابد.

در حدیث نیز آمده است که معنی آیه این است که همه را نیازمند یکدیگر آفریده ایم.

رابطه تسخیری به این صورت است که در عین اینکه نیازهای طبیعی، انسانها را به یکدیگر پیوند داده است، جامعه از
صورت میدان مسابقه آزاد خارج نمی شود، بر خلاف رابطه جبری.زندگی حیوانات اجتماعی بر اساس رابطه جبری است.
لهذا اجتماعی بودن انسان با اجتماعی بودن زنبور عسل یا موریانه فرق دارد.بر زندگی آنها قوانین جبری حکمفرماست،
زندگی آنها میدان مسابقه نیست، امکان بالا رفتن و پایین رفتن وجود ندارد.انسان در همان حال که اجتماعی است، از نوعی
حریت و آزادی برخوردار است.


اجتماع انسان میدان مسابقه ای است برای پیشروی و تکامل.قید و بندهایی که آزادی فردی را در مسیر تکامل محدود
می کند، مانع شکفتن استعدادهای انسانی است.

انسان مدل نظریه ماتریالیستی چون از درون به آزادی نرسیده و تنها تعلقات بیرونیش بریده شده، مرغ بی بال و پری است
که قید و بند از او برداشته شده ولی در اثر بی بال و پر بودن قادر به پرواز نیست.و اما انسان مدل نظریه ایده آلیستی از درون
آزاد است و از بیرون بسته، مرغ با بال و پری است که پایش به جسم سنگینی بسته شده است.ولی انسان مدل نظریه
رئالیستی مرغ با بال و پری است که هم وسیله پرواز دارد و هم قید و بندهای سنگین از پاهایش برگرفته شده است.

از مجموع آنچه گفتیم روشن شد که توحید عملی - اعم از توحید عملی فردی و

صفحه : 117


توحید عملی اجتماعی - عبارت است از یگانه شدن فرد در جهت یگانه پرستی خدا و نفی هر گونه پرستش قلبی از قبیل
هواپرستی، پول پرستی، جاه پرستی و غیره، و یگانه شدن جامعه در جهت یگانه پرستی حق از طریق نفی طاغوتها و تبعیضها
و بی عدالتیها.فرد و جامعه تا به یگانگی نرسد به سعادت نائل نمی گردد و جز در پرتو حق پرستی به یگانگی نمی رسد.قرآن
کریم در سوره مبارکه زمر آیه 29 تفرق و تشتت شخصیت انسان و سرگردانی او و بی جهتی او را در نظام شرک و متقابلا
یگانگی و به وحدت رسیدن و یک جهت شدن و در مسیر تکامل واقع شدن او را در نظام توحیدی چنین بیان می کند:
ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا.


خدا مثلی می آورد، مثل مردی که بنده چند فرد بدخوی ناسازگار است(که هر کدام با خشونت و بدخویی او را به سویی
فرمان می دهند)و مردی دیگر که تسلیم یک فرد است.آیا ایندو مانند یکدیگرند؟
انسان در نظام شرک هر لحظه به سویی و به جانب قطبی کشیده می شود، خسی است بر دریا، موجها هر لحظه او را در
جهتی با خود می برند، اما در نظام توحیدی مانند یک کشتی مجهز به دستگاه های راهنمایی است، در یک حرکت منظم و
هماهنگ تحت فرمان مقامی خیرخواه.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است