( خاطره از حجت الاسلام احمد مروی )
ایام ماه مبارك بود. برای قضیه استهلال ما در دفتر مانده بودیم. شب با یكی از دوستان دفتر به نماز حضرت آقا رفتیم. بعد از نماز آقا فرمودند چطور شما این موقع - موقع افطار - در دفتر هستید؟ گفتیم برای استهلال ماندهایم. فرمودند خیلی خوب، افطار را برویم منزل ما. ما هم دلمان میخواست كه برای افطار منزل آقا برویم، ولی تعارف هم میكردیم. گفتیم نه آقا در دفتر غذا تهیه كردهاند. فرمودند نه، بیایید برویم. ما هم رفتیم. این آقای حاج ناصر كه پذیرایی میكند، مقداری نان و پنیر و سبزی و حلوا آورد. ما مقداری نان و پنیر، یك مقدار هم حلوا خوردیم. ولی منتظر بودیم كه غذا را بیاورند. بالاخره افطار است و با غذایی باید ادامه پیدا كند. چون ما كنار آقا نشسته بودیم. ایشان چشمشان توی چشم ما نمیافتاد، مقداری آزادتر بودیم. این آقای حاج ناصر كه میآمد، من یك جوری علامت دادم كه چیزی ادامه دارد یا نه، كه اگر ادامه ندارد، ما همین را بخوریم و گرسنه نباشیم. اگر ادامه دارد، خوب خودمان را به اینها سیر نكنیم. علامتی دادم. ایشان گفت نه، ادامه ندارد. ما همان نان و حلوا و همان نان و پنیر را خوردیم. ولی اگر دفتر میآمدیم، قطعاً غذایی كه در دفتر درست كرده بودند برای همین پرسنلی كه شیفت كاری داشتند چربتر از غذای حضرت آقا بود.
بعد كه افطار كردیم و حضرت آقا تشریف بردند داخل، ما به آقای حاج ناصر عرض كردیم كه این چه افطاری بود؟ اگر ما دفتر بودیم یك غذای حسابی به ما میدادند. ایشان گفت كه خانواده حضرت آقا مشهد مشرف شدهاند و قبل از رفتن یك قابلمه بزرگ از این حلواها درست كردهاند. به اندازه این سه چهار شب، افطارمان هر شب حلوا است و با حضرت آقا نان و پنیر و حلوا میخوریم. گفتم سحر چه كار میكنید؟ ایشان گفت برای سحر هم آبگوشت درست میكنیم و به اندازه یك پیاله برای حضرت آقا آبگوشت میدهیم و بقیهاش را هم خودمان میخوریم.
این برنامه غذایی آقا بود. از این نمونهها تقریباً فراوان است كه واقعاً زندگی آقا، یك زندگی كاملاً زاهدانه است. یعنی من میتوانم به جرات عرض بكنم كه زندگی ایشان از نظر كیفیت، هیچ فرقی با قبل از انقلاب نكرده است.[1]
[1] - منبع : روزنامه «جامجم» از، ویژهنامه «تداوم آفتاب»، به مناسبت آغاز بیستمین سال رهبری آیتالله خامنهای