در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: نور علم » شماره 30، اصفهانی، سجاد ؛


تذکر: این مقاله برای جلوگیری از خستگی کاربر به دو بخش تقسیم شده که بخش اول آن پیش روی شماست و لینک بخش دوم و بخش های مرتبط، در انتهای صفحه ارائه گردیده است. 

به مناسبت دهمین سالگرد شهادت استاد شهید آیت اللّه مطهری

قسمت اول

یکی از مسائل مورد توافق بین  اکثریت نیرومندی از متفکرین اجتماعی و دینی ما این است که دو فکر استاد شهید مرتضی مطهری و مرحوم دکتر علی  شریعتی در فرهنگ انقلابی جامعه ما مؤثر بوده است و هر کدام از آنها به نحوی در جنبش اسلامی مورد استفاده قرار گرفته، البته تفاوتهائی بین دیدگاههای آنها وجود دارد و در کنار این تفاوتها گاه و بیگاه  نقطه نظرات مخالف بین آنها مطرح است  نظراتی که گویا از طرف یکی(بیشتر استاد)ناظر به بینش طرف دیگر و در انتقاد از آن است.

همانگونه که روشن است از نظر تاریخی این دو مرتبط با یکدیگر بوده و در مدت زمانی چند،پیوندهائی با یکدیگر داشته اند که این پیوندها پس از چند سال قطع شده است.

فرصت بررسی منطقی و دقیق این  وصل و قطع برای خود آنان پیش نیامد، دکتر در سال 56 دارفانی را وداع گفت و تا مدتی پس از آن استاد مطهری در قید حیات بوده و تنها یک اظهار نظر علنی از طرف استاد و با امضاء مهندس  بازرگان(!)منتشر شد که دربارهء اعلام نظر پیرامون گرایشات و کتب دکتر شریعتی  بود.

اوج گیری انقلاب و شرکت استاد مطهری در جریان حوادث انقلاب و نیز شهادت استاد،برخورد جدّی این دو طرز تفکر را بیش از آنچه تا آن موقع وجود داشت ناممکن ساخت.ضرورتی که ما را واداشت تا این بحث را مطرح کنیم دو نکته است:

(صفحه 79)

نکتهء اول:یک سری اشتباهاتی در بررسی روابط این دو پیش آمده که ایجاب  می کند تا یک تحقیق جدّی پیرامون آن  صورت گیرد،اشتباهاتی که در اثبات  رابطهء مثبت و یا منفی بین این دو،افراطی  برخورد کرده است.

نکتهء دوم:اینکه به هر حال این دو فکر در جنبش اسلامی ما مؤثر بوده در حالی  که تفاوتهائی بین آنها وجود دارد، ضرورت روشن شدن آن تفاوتها برای  دوستداران اندیشه و فکر و نیز محقّقینی که  در آینده نیاز به شناخت اصولی این دو طرز فکر دارند ما را وادار کرد تا در حد بضاعت علمی محدود خود این روابط را مورد بحث قرار دهیم.

مطلب قابل توجّه این است که به  اعتقاد ما همانگونه که خواهید دید، تفاوتهایی بین این دو طرز فکر وجود دارد، تفاوتهائی که برخی از آنها در مسائل  اصولی است،از نظر ما البته انتخاب یکی  از این دو دیدگاه در اینجا معنی ندارد، چون می خواهیم صرفا اختلاف بین آنها را بشناسیم،البته اگر نوبت به گزینش برسد در آن صورت فکر استاد را به جهات  مختلفی که جای بیان آن در این جا نیست  ترجیح می دهیم کما اینکه در ضمن بحث  برخی از جهات را توضیح داده ایم.

لازم به یادآوری است که در این  نوشته صرفا برخوردهای فکری ملاحظه  خواهد شد،انشاء اللّه در فرصتی دیگرروابط تاریخی آنها در جریانات مربوط به  حسینیهء ارشاد و غیر آن همراه با اظهار نظرهای مختلف آورده خواهد شد.

برخوردهای فکری

در این باره اولین مسئله این است که  اصولا آیا اختلاف نظر فکری بین آنها وجود دارد یا خیر؟

پاسخ ما این است که چنین اختلافی  بدیهی بوده 1و تنها نکته ای که در این  زمینه باید شناخته شود،موارد اختلاف  است که کوشش می کنیم این موارد را روشن کنیم اما قبل از آن،ذکر یک  مقدمه خالی از لطف نیست و آن این که  اصولا هم استاد مطهری و هم دکتر شریعتی قصد بیان دین را برای قشر جوان  داشتند،دینی که به دور از انحراف بوده  و توانائی برخورد با مشکلات جدید فکری  را داشته باشد.برخی علاقه مند هستند تا نام طرحی را که استاد مطهری در تلاشهای  خود در ارائه دین داشت کلام جدید

(صفحه 80)

بگذارند2در هر حال چنین طرحی حتما شامل انحراف زدائی از وضع موجود دین در جامعهء آنروز خواهد بود،اضافه بر اینکه  آنها و خصوصا شهید مطهری به بررسی  پاره ای از انتقادات جدیدی که از سوی  متفکرین غربی نسبت به دین،بطور کلی  و اسلام بطور خاص مطرح شده می پردازند، دکتر شریعتی نیز درصدد انحراف زدائی  بود،انحرافی که-به اعتقاد او-در کل  اسلام و بخصوص تشیع وارد شده و ضرورت داشت تا به تطهیر آن بپردازد.

هم در میان آثار شریعتی و هم استاد مطهری،مطالب فراوانی را در راستای این  هدف مشاهده می کنیم-گر چه نمی توان  کلیهء آثار را در این راستا مورد بحث قرار داد-اشتراک آنها در این رسالت  (انحراف زدائی)موجب شد تا آنان در تبیین دین،زمینهء واحدی را دارا بوده و در مواردی نیز در یک مسئله نقطه نظرات  مختلفی داشته باشند.این مسئله در برخورد با افکار جدید و حل آنها در چهارچوبهء اسلام مطرح بود،بنابر این اشتراک در این  زمینه باعث شد تا هر دو در حل یک  مشکل اقدام کنند،طبعا طرح مشکل و تعیین مصادیق انحراف،نحوهء بررسی آن، بیان خاستگاه آن و تعدیل و تصحیح آن، مسائلی است که،هر دو در عنوان کردن و بررسی آنها مشترک بودند،از این رو طبیعی  است اختلاف نظرهائی بین آنها وجود داشته باشد.

تربیت فکری،زمینه اختلاف

هر دو نفر خراسانی-فریمان و مزینان-و فرزند روحانی به حساب  می آیند یعنی هم خانوادهء استاد مطهری و هم دکتر شریعتی،روحانی بودند اما یک  فرق وجود دارد و آن اینکه پدر دکتر شریعتی بنا به مصالحی احساس کرد که  اگر از لباس روحانیت بیرون آید،بهتر می تواند به تبلیغ دین بپردازد،دکتر نیز گر چه بهره ای مختصر از علوم دینی داشته  اما هیچگاه بصورت رسمی دروس طلبگی  را نخوانده و بالعکس بخش عمدهء سرمایهء فکری و فرهنگی خود را در راستای  تحصیلات جدید بدست آورده است.این  به معنای آن نیست که دکتر شریعتی  فردی مذهبی نبوده،بلکه بدین معناست  که او بصورت رسمی آشنائی با دروس  دینی نظیر فقه،عقائد و تفسیر و فلسفه  نداشته و تنها در پرتو بهره ای که از پدر برگرفته و یا در سایهء مطالعات خود بدانها رسیده،آشنائی متوسطی با این علوم داشت  و بقول بعضی از بزرگان چون او مسائل  اسلامی را از طریق متد فقاهت فرا نگرفته  بود،دچار اشکالاتی بود3،فلسفه اسلامی  نیز-از مسائل دیگری است که دکتر با آن کمتر آشنائی داشته و حتی مطالعات  

متفرقه نیز نداشته است،سهل گیری او در برخورد با فلاسفه بهترین دلیل بر این  مطلب است.

در مقابل،آشنایی او با آراء جدید از نظر حجم،بسیار گسترده بود اشاره های  متعدد او به نظریات متفکرین اجتماعی  غربی،حاکی از این مسئله است،گر چه  عدم نظم فکری او در تحلیل،رد و یا قبول  آنها نشان می دهد که از عمق برخوردار نیست،البته او یک موضع دینی-در حدود روشنفکری دینی-داشته و طبعا با افکار غیر دینی و مادی برخوردهای  فراوانی دارد و در چند نوبت از پروتستانتیزم  سخن گفته و در مواردی آن را قبول و در موارد دیگر رد می کند،فکر می کنیم کسانی  که با افکار دکتر شریعتی آشنائی دارند احساس می کنند نسبت به موضوعات  بسیاری،قضاوتهای متناقض از ناحیهء او مطرح شده است،نسبت به مسائل فکری، اشخاص،روحانیت و...بسیاری از مسائل دیگر.این مطلب تا جائی است که  حتی بعضی دکتر شریعتی را به عنوان  متفکری که به یک مبنائی اعتقاد داشته و سراسر تفکرش مبتنی بر آن مبناست، نمی دانند بلکه او را اساسا مصلحی  می دانند که برای اصلاح،مسائل مختلفی را عمدتا احساسی مطرح می کند.در این  صورت با توجه به موقعیت زمانی و مکانی  و مخاطب،و نیز در زمانی نسبتا کوتاه  نقطه نظرات دگرگون می شود.

اما استاد مطهری فردی است که طی  مدت زمان طولانی دروس طلبگی را تحصیل کرده و از اساتیدی که نمایندهء رسمی افکار دینی-حوزوی بوده اند نظیر آیت الله بروجردی،امام خمینی و علامه  طباطبائی و...بهره گیری کافی کرده  است،از نقطه نظر فقهی یک مجتهد مسلم  و از نظر فلسفی،یک فیلسوف صاحب نظر در فلسفه اسلامی می باشد،در تفسیر نیز ید طولائی داشته و مطالعات تاریخی  خوبی در زمینه های مختلف داشته است.

در عین حال با آمدن به تهران در سال  (1331 ش)و وارد شدن به دانشگاه و شرکت در مجامع دانشجوئی،مهندسین و پزشکان،باعث شد تا احساسی برای ارائه  دین به شکل و بیان بهتری در او بوجود آید،هجوم انحرافات جدید که نتیجهء چند دهه تلاش غرب زده ها،توده ایها و نیز دستگاه رژیم پهلوی بود،در بیداری این  احساس در استاد مطهری تأثیر زیادی  داشت.

چنین شرائطی در استاد،او را به  شخصیتی تبدیل کرد که در عین تقیّد و تعبّد دینی که برخاسته از تهذیب در حجره  و حوزه بود،او را واداشت تا علیه انحرافاتی  که دچار دین شده،بپا خیزد.

در این جهت او شخصیت فکری خود را که میراث حوزه بود به همراه داشت، قوت این میراث به حدّی بود که در عین  برخورد با افکار جدید انحرافی،از آنها تأثیر

(صفحه 81)

(صفحه 82)

نپذیرد لذا چهارچوبهء فکری او همیشه  اسلامی باقی ماند،او در کل به عنوان  یک متفکر اصیل دینی به بررسی وضع  موجود دینی پرداخته و در احیا عناصر اصیل دین،کوشید.

تا اینجا اشارهء مختصری به زمینه های  تربیت فکری این دو نفر داشتیم.

نکتهء دیگری را نیز برای روشن شدن  وضع و جایگاه اجتماعی این دو نفر می باید مطرح کنیم:

روحیهء حاکم بر قشر جدید و...

ادبیات معاصر ایران در عین  تأثیرپذیری از ناسیونالیسم که از عصر قاجار آغاز شده بود،متأثر از فرهنگ  مارکسیستی نیز بود که زمانی رل اصلی را در شعر و ادب،فلسفه و تاریخ کشور در بین عده زیادی از روشنفکران بر عهده  داشت.

از طرف دیگر اسلام نیز در شکل  سنّتی خود،الهام بخش قشر وسیعی از مردم بوده که تحت تأثیر آن فرهنگ یا قرار نگرفته و یا کمتر قرار گرفته بودند.

صرفنظر از تحلیلهای مادی،روح  مبارزه جوئی و عدالت در قشر جدید-با تمام اختلافی که در بیان آن هست- مقداری در پرتو اندیشه های  مارکسیستی در جامعهء جدید بوجود آمد، رشد این روحیه،معلول وجود اصلی  عدالت خواهی و مبارزه جوئی در متن دین در شکل آیات جهاد،کوبیدن مترفین،امر به معروف و نهی از منکر و...و اصولا جنبش علمای مذهبی در عصر اخیر به طور جامع در راستای دفاع از مردم و تحقق  عدالت و محو استبداد بود.

منظور در اینجا این است که بعد از کنار زدن دین با تبلیغات غرب گرائی و ناسیونالیستی،زمانی که سلطه استبداد وابسته نیز محرز شد،مارکسیسم در میان  قشر جدید جای باز کرد و احساس  عده ای از دانشجویان و روشنفکران را در اختیار خود گرفت.

هم استاد مطهری و هم دکتر شریعتی،تبلیغ خود را بیشتر برای کسانی  شروع کردند که مذهبی باقی مانده،امّا به مقدار زیادی تحت تأثیر فرهنگ  مارکسیستی قرار گرفته بودند.در میان این  افراد و نیز قشری از دانشجویان که زمینهء پیوستن به دین را داشتند،دکتر شریعتی  نفوذ زیادتری نسبت به استاد مطهری  داشت و می توان گفت تأثیری که دکتر شریعتی داشت بدلیل سنخیتی بود که از لحاظ فکری بین او و مخاطبینش در جامعه  وجود داشت.دکتر شریعتی کاری با دین  سنتی نداشت،او در عین مطّلع بودن از دین،تخصصی در علوم دینی نداشته و چندان نیز مقیّد نبود تا در تحلیلهای  اجتماعی و فکری خود از درون اسلام  به دفاع از آن بپردازد،بدین جهت با اندک  زمینه سازی به راحتی می توانست هر

(صفحه 83)

عنصری از عناصر دین را در تشیّع صفوی یا چیزی مشابه آن قرار دهد.

مخاطبین او به دلیل زمینه های ادبی  که بدان اشاره شد و نیز فاصله ای که دین  و برخی از رهبران دینی با دنیای جدید و مظاهر آن گرفته بودند،احساس می کردند که چنین دینی نمی تواند به دنیا توجهی  جدی داشته باشد،اما دکتر شریعتی در بیان دین با ایجاد حداکثر نزدیکی آن با دنیای جدید-ولو به قیمت نوآوری در بعضی از مسائل دینی و رنگ و روی تازه  بدان بخشیدن-توانست در قشر جدید، نفوذ کند،این در حالی بود که استاد مطهری به دلیل تقیّدش به مبانی دینی  حوزوی ناچار بود در موارد زیادی احتیاط کند.او به دلیل اعتقاد و پیوندش با معتقدات اسلامی نمی توانست آزادانه به  طرح مسائلی بپردازد که در نهایت،تحولی  -احیانا مخالف اصل دین-در دین به  همراه داشته باشد.

اهمیت او برای دین و اصالت آن و نیز وارد شدن در مباحث از دریچهء دین باعث  شد،تا مسئلهء التقاط را مطرح کند،منظور انحراف جدیدی است که در راستای  انحراف زدائی پدید آمده است.

دکتر شریعتی هیچگاه به این مسئله  اشاره نکرد که در همین انحراف زدائی از دین،انحراف جدیدی در حال پیدایش  است 4زیرا برای او این مهم بود که به  انحرافات سنتی بپردازد،اما شهید مطهری علاوه بر پرداختن به انحرافات سنّتی-در مسئله جبر و سرنوشت انسان،عدل الهی، تحریفات عاشورا و...-به انحراف جدید نیز توجه کرد،مبارزهء او با التقاط که  مقالی دیگر می طلبد در راستای همین  هوشیاری است که ارزش بسیاری برای  حفظ اصالت دین دارد.

تخصص استاد مطهری در دین و فلسفه  از یک طرف و تخصص دکتر شریعتی در جامعه شناسی و تا حدی تاریخ از طرف  دیگر،دو زمینه مختلفی است که می تواند در نحوهء پرداختن به مسائل و مشکلات  مربوط به فکر جامعه و علاج آن مؤثر باشد.

این مسئله از یک جهت باعث کاهش  نفوذ استاد مطهری در قشر جدید فرهنگی  در قبل از انقلاب شده و از جهت دیگر باعث دوری دکتر شریعتی از دین و معنای  اصیل آن بود این دو مسئله نیاز به تبیین  دارد.

جهت اوّل

در این باره آنچه به عنوان مقدمه  گفتنی است اینکه اساسا در عصر جدید بیش از هر دوره ای در تاریخ،روابط اجتماعی بر فرد اثر گذاشته و در آن،چهرهء جامعه به عنوان جامعه بیش از فرد به عنوان  فرد مهم است،در دنیای جدید،جامعه  

(صفحه 84)

انقباض بیشتری یافته و رابطهء تنگاتنگ  بین افراد بسیار گسترده تر از دنیای قدیم  است،گسترش صنعت و تکنولوژی، تحولات اقتصادی وسیع،کنترل دولتها بر اکثر بخش های زندگی،یکنواخت شدن  آموزشهای فرهنگی،پیدایش سازمانهای  بین المللی و...و بسیاری از عوامل دیگر، تأثیر و تأثّر را در جامعه گسترش داده  است،توجه بشر به امور اجتماعی همیشه  وجود داشته و در ادیان،همیشه جنبه های  اجتماعی مورد نظر بوده است امّا عصر جدید از این ناحیه تحوّل شگرف یافته و فرد به عنوان فرد،فراموش شده است، نتیجه این مسئله،پیدایش مکتبهای  جدیدی است که باید نام آنها را مکتبهای  اجتماعی گذاشت.ابعاد معنوی که عمدتا در افراد به عنوان یک شخصیت مستقل معنا پیدا می کند،به کناری گذاشته شده و بیشتر جنبه های اقتصادی و نظیر آن مورد توجه قرار گرفته است.5مارکسیسم یک  مکتب اجتماعی است-گر چه توجیه فلسفی  نیز برای آن اهمیت خاصی داشته-و ماتریالیسم به مثابه ریشهء فلسفی این  مکتب می باشد،اما می توان گفت ماهیت  فلسفی آن نیز از تاریخ شناسی و جامعه شناسی نشأت گرفته و پایه اش بر مبنای یک دید تاریخی و اجتماعی است، به عبارت دیگر مارکسیسم زاییدهء یک  بینش اجتماعی است نه یک بینش  فلسفی.

منظور این نیست که مارکسیسم بینش  فلسفی ندارد بلکه این بینش فلسفی عمدتا تحت تأثیر یک دید اجتماعی ساخته شده  است.البته همیشه نظریات فلسفی در ارتباط با اوضاع و احوال اجتماعی بوده و فیلسوفان نیز بر کنار از این شرائط نبوده اند اما مقایسهء مکتبهای سنتی بشر با مکتبهای  جدید نشان می دهد که تاریخ شناسی  جدید غرب،علّت عمدهء بینشهای فلسفی  جدید دربارهء هستی بخصوص انسان  است.

این روحیه متناسب با دنیای جدید است،منظور روحیه ای است که بر مکتب های جدید حاکم است.دین نیز از آن رو کنار گذاشته شده 6که اصولا پایه اش بر یک دید اجتماعی که غرب آن  را بوجود آورده نیست،این که راه حل  چیست و به چه شکل می توان مشکل دین  را با دنیای جدید حلّ کرد،امر دیگری  است.

آنچه مسلّم است اینکه اگر کسی از راه جامعه شناسی و با تصور جدید از انسان  و اجتماع وارد دین گردید و به بررسی آن

(صفحه 85)

پرداخت به طور معمول،مقبول فکر دنیای  جدید است از این رو موفقیت او بیشتر از کسی است که صرفا برخورد فلسفی با دین  کرده و از درون اسلام می کوشد تا آن را در سطح بشناساند.

حالا آیا این مقبولیت،تبعات انحرافی  نیز دارد یا خیر،در جهت دوم توضیح  می دهیم.

اهمیت این توضیحات در هدفی که از بیان جهت اول ذکر شد،این است که  جامعهء فکری جدید مشتاق بود-به حق یا ناحق-کسی از راه برسد تا با تسلط بر نظریات اجتماعی به نقد اجتماعی  مکتبهای جدید بپردازد،مارکسیسم را نه با بیان نظریات فلسفی بلکه از راه نقد اجتماعی تحت فشار قرار دهد.اگر به  انتقادات دکتر شریعتی به مارکسیسم نظر کرده و آن را در کنار انتقادات استاد مطهری و امثال ایشان قرار دهیم،احساس  می کنیم که شریعتی مارکسیسم را به عنوان  یک مکتب اجتماعی به نقد کشیده-در عین تأثیرپذیری که گاه از آن داشته-در حالیکه استاد و...به عنوان یک مکتب و بینش فلسفی با آن برخورد کرده اند،مثلا وقتی مسئله تضاد مطرح شد،معمولا در بینش فلسفی،تعاریف منطقی و فلسفی  تضاد و تناقض،مورد بحث و اشکال قرار گرفته در حالیکه در مارکسیسم تکیه اصلی  بر تضاد به عنوان یک امر اجتماعی و طبقاتی است،از نظر تاریخی نیز مسلم است که نظریات فلسفی مارکسیسم متأخّر از نظریات اجتماعی و اقتصادی مارکس  است.«آنتی دورینک»به عنوان متن  اصلی فلسفی مارکسیسم اثر انگلس مدتها پس از طرح ماتریالیسم تاریخی از سوی  مارکس نوشته شده است،رشد مارکسیسم  نیز در جامعهء ما هیچگاه رشد فلسفی به  شکل چشمگیر نبوده،بلکه بیشتر در قالب  مبارزاتی و احساسی و نهایتا در چهارچوبهء اموری نظیر شعر و ادب و رمان و تاریخ  بوده است.

در اینجا یک اشتباه را باید توضیح  دهیم و آن اینکه در حقیقت اگر بنا باشد اصالتی برای یک مکتب قائل شویم باید همان بینش فلسفی او را مد نظر قرار دهیم  و طبعا نقد آن یک نقد اساسی است اما چنین سیری را مکتبهای اجتماعی جدید ندارند،ضرورت آنها برخاسته از وضع  اجتماعی است و شکل گرفتن بینش  فلسفی امری متأخر است،این خود نقص  است اما نباید فراموش کرد که برای  حذف آنها نیز باید به نقد ضرورت وجودی  یعنی وضع اجتماعی آنها پرداخت.

پرداختن دکتر شریعتی به مباحث  جدید از دید جامعه شناسی،احساس این  ضرورت اجتماعی بود،لذا با وجود اینکه  او نه تنها در فلسفه تخصصی نداشت- بلکه حتی دارای بینش فلسفی منظّمی نیز نبود-توانست اثری شگرف در جدا کردن  بخش وسیعی از قشر جدید از مارکسیسم و

(صفحه 86)

 

توجه دادن آنها به دین داشته باشد.7

این در حالی است که چنین توفیقی  قبل از انقلاب کمتر نصیب استاد مطهری  گردید،البته استاد بعد از نقدهائی که در ضمن تشریح فلسفهء اسلامی-در پاورقی های اصول فلسفه-داشت متوجه  نقدهای اجتماعی نسبت به مارکسیسم نیز شد و صرفنظر از بحثهای شناخت و اصول  دیالکتیک به مباحث اجتماعی نیز روی  آورد و البته این بحثها جذبهء بیشتری نسبت  به سایر مباحث صرف فلسفی در نقد مکتبهای جدید داشت،در قسمت بعد خواهیم دید که اصالت این نظریات از لحاظ دینی به لحاظ وجود یک بینش  فلسفی-دینی عمیق بود،البته در اینجا دلایل دیگری وجود داشت که باعث  افزایش نفوذ دکتر شریعتی در قشر جدید می شد که فعلا فرصت رسیدگی به آنها نیست شاید از جملهء آنها شخصی بودن  دکتر شریعتی و هم لباس بودن با قشر جدید بود،چرا که اکثر روحانیت بر اثر تبلیغات گروههای ضد دینی و غیر دینی و نیز منزوی کردن خود،در این قشر نفوذ قابل  ملاحظه ای نداشت.دلیل دیگر نیز جنبهء ادبی  این دو است گر چه متنهای نوشته شده و یا خطابه های استاد از نظر ادبی بسیار روان  است اما نوشته ها و خطابه های شریعتی از ادبیات مقبول و چشمگیری برخوردار بود که انصافا تأثیر بسزائی نیز در ادبیات دینی  داشت.

مقالات مرتبط:

آیت الله مطهری و دکتر علی شریعتی (1) بخش دوم

آیت الله شهید مطهری و دکتر علی شریعتی 2 بخش اول

آیت الله شهید مطهری و دکتر علی شریعتی 2 بخش دوم

آیت الله شهید مطهری و دکتر علی شریعتی 2 بخش سوم

پی نوشت ها:

(1)-در این باره چنین اظهار نظر شده است:من این  دو بزرگوار[شهید مطهری و دکتر شریعتی ]را مخصوصا نام بردم چون این هر دو برای ما کاملا آشنا هستند...و از همه مهمتر اینها دو بزرگوار بودند که در حیات خویش با یکدیگر دچار اختلاف شدند و اگر این اختلافات در ابتداء زاویه کوچکی داشت  به تدریج این زاویه گشاده تر و گشاده تر شده است...رک:روشنفکری و دینداری ص 14 از دکتر عبدالکریم سروش.

(2)-رک:یادنامه استاد مطهری ج 1

(3)-جواب حجة الاسلام و المسلمین خامنه ای به  سؤالات طلاب حوزه علمیه قم111267

(4)-ظاهرا تنها موردی که ما ملاحظه کردیم اشاره  به جریان سید احمد خان هندی است که فساد آن از طرف سید جمال روشن شده بود.

(5)-در حقیقت ماهیت اصلی دورهء جدیدی که بشر اروپائی در عصر جدید آغاز کرد حذف غیب-با تمام مصادیق آن-از حوزه عمل اجتماعی بود.

(6)-متأسفانه این برکناری و عدم هماهنگی یکی از مشکلاتی است که به دلیل کناره گیری،یا کنار گذاشتن دین از صحنه اجتماع و پیشرفت جدید بشر است.

(7)-آقای خامنه ای در پاسخ این سؤال که چرا تأثیر شریعتی در پیش از انقلاب بیش از استاد مطهری  بوده،چیزی نزدیک به همین مطلب را بیان می کند (ویژه نامهء کیهان 12261 بنقل از مطهری مطهّر اندیشه ها ج 1 ص 230).


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است