در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله کیهان فرهنگی » خرداد 1378 - شماره 152، صبوحی، حسین ؛


مطلبی که ملاحظه می کنید بررسی انتقادی بعضی نظریات مرحوم دکتر شریعتی است. نویسنده در این مقاله،اساس را آرا مرحوم استاد مطهری گرفته و بر این پایه به رد افکار مرحوم شریعتی پرداخته است.

کیهان فرهنگی آماده است تا نظرات منطقی دیگر عزیزان را در تائید یا نفی مطالب مذکور در این مقاله درج نماید.

از گذشته های دور در بین مردم مشهور بود، کسی که می خواهد عالم دینی شود باید دود چراغ بخورد و در حجره های نمور و تاریک سال ها به سر برد و از لذات و رفاهی ات دست کشیده و زانو نزد استاد زند و اگر چنانچه هوشی سرشار در حد نوابغ داشته باشد،عالم دینی شود که«نابرده رنج گنج میسر نمی شود»و اگر این عالم دینی ضمیری پاک در حد قریب به عصمت انبیا را در خود ایجاد نمود و از تزکیه و تربیت اخلاق در حد اعلای آن برخوردار بود،صاحب رای و نظر می گردید،که اینان در هر عصری انگشت شمار بودند.

ذات نایافته از هستی بخش

کی تواند که شود هستی بخش

از بدیهیات است که در هر علمی هر کس نمی تواند اظهار نظر کند مگر متخصصان و صاحبان فن در آن علم و این امر چنان روشن است که نیاز به اقامه دلیل و برهان ندارد و خلاف آن را هر انسانی دور از عقل می داند.به عنوان مثال اگر کسی جهت طبابت به قصاب مراجعه نماید،کار او را به مجانین تشبیه کنند.

متاسفانه در این عصر و زمان مشاهده می شود که افرادی بدون هیچگونه تخصص از علوم دینی که بر حسب موضوع آن اشرف علوم است و در نزد پیروان آن دین از قداست خاصی برخوردار است، (به تصویر صفحه مراجعه شود) اظهار نظر و یا به تعبیر دیگر اجتهاد به رای می نمایند و به صرف تخصص در یک رشته از علوم غیر دینی بدون توجه به آرا علما دین در آن زمینه نظریات برخی از دانشمندان که بعضا لائیک بوده را به اسم دین به خورد مردم می دهند.در حالی که اگر شخصی درباره کوچک ترین مساله طب اظهار نظر کند،از او خواهند پرسید مگر شما طبیب هستید؟

هر چند که در بعضی موارد به نظر می رسد که غرض ورزی نبوده و صرفا از روی بی اطلاعی نسبت به متون اصیل دینی است،لکن باید توجه داشت که بدعت در دین از همین امر آغاز گشته و خدای ناکرده عواقب جبران ناپذیری دربر خواهد داشت و این اظهار نظرهای غیرمسئولانه عامل انحراف فکری بسیاری از مسلمانان می گردد.علما دین در طول تاریخ

(صفحه 13)

همواره با اینگونه موارد برخورد نموده و حتی از نثار جان خویش دریغ ننموده اند.

در تاریخ اسلام اول کسی که در دین التقاط ایجاد نمود،چندان مشخص نیست ولی آنچه مسلم است،آن که یکی از اموری که وقت شریف ائمه را مصروف داشته است،مبارزه با این انحرافات و کسانی است که در مقابل نص،اجتهاد به رای می نمودند و همواره در تلاش برای معرفی اسلام ناب محمدی به مردم بوده اند.در زمان معاصر با روی کار آمدن مکاتب متنوع بشری عده ای از روشنفکران جذب ظاهر فریبنده و شعارهای این مکاتب گردیده و آن ها را سخنی تازه دانسته،گفته های آنان را با معارف دینی التقاط نموده تا به خیال خودشان دین را از کهنه پرستی نجات داده و تجددگرایی را رواج دهند.

از جمله کسانی که در معارف دینی التقاط ایجاد نموده و در آثار متعددشان نیز مشهود است دکتر علی شریعتی یکی از روشنفکران معاصر می باشد در این مقاله برآنیم تا آثار ایشان را به استناد نظریات استاد شهید مرتضی مطهری نقد و بررسی نماییم.

روال ما در این مقاله بر آن است که از کتاب«جامعه و تاریخ»شهید بزرگوار حضرت آیت اللّه مطهری به عنوان محکی برای نقد افکار دکتر علی شریعتی استفاده شود.لازم به ذکر است از آنجاییکه رشته تخصصی دکتر شریعتی جامعه شناسی بود و آثار باقیمانده از ایشان در زمینه جامعه شناسی و فلسفه و تاریخ است،بنابراین آنچه که به عنوان نظریات شهید مطهری ارائه می گردد،دیدگاه اسلام در مورد جامعه و تاریخ می باشد.پیرامون اهمیت این موضوع ایشان می فرمایند:«نوع شناخت یک مکتب از جامعه و از تاریخ و طرز برداشت آن از این دو،نقش تعیین کننده ای در ایدئولوژی آن مکتب دارد.از این رو ضرورت دارد در متن جهان بینی اسلامی،طرز نگرش اسلام به جامعه و تاریخ روشن گردد.»(1)

موضوع جامعه و تاریخ از زمان ظهور مکتب مارکسیسم مطرح شد.متاسفانه برخی از روشنفکران به گمان اینکه دین در این مورد سکوت کرده و یا آنچه که مارکس و همفکرانش گفته اند منطبق با متون دینی است،به تطبیق آیات قرآن با نظریه ماتریالیستی مارکسیسم پیرامون جامعه و تاریخ پرداخته و کلا نظریات فلسفه تاریخ را مبتنی بر مادیات تاریخی بنا نهادند و نظریات جامعه شناسی را بر اساس زیربنا بودن اقتصاد تبیین نموده اند؛هر چند که در آثار دکتر شریعتی تناقضات بسیار دیده می شود،در برخی از موارد منکر این نوع برداشت است ولی در بسیاری از موارد در تحلیل و بررسی آیات قرآن و حوادث تاریخی نقض آن ادعا دیده می شود که به بعضی از آن موارد استناد خواهد شد.

جهت اینکه با نظر اسلام پیرامون جامعه و تاریخ آشنا شویم،در ابتدا نظر استاد مطهری را پیرامون جامعه مطرح می نماییم.در این مورد شهید مطهری در بیان نظریات مختلف درباره جبر یا اختیار فرد در جامعه در برداشت از قرآن کریم چنین می فرماید:«قرآن کریم در عین اینکه برای جامعه طبیعت و شخصیت و عینیت و نیرو و حیات و مرگ و اجل و وجدان و طاعت و عصیان قائل است،صریحا فرد را از نظر امکان سرپیچی از فرمان جامعه توانا می داند.تکیه قرآن بر آن چیزی است که آنرا«فطرة الله»می نامد.در سوره نسا آیه 97 درباره گروهی که خود را عذری برای ترک مسؤولیتهای فطری خود می شمردند و در واقع،خود را در برابر جامعه خود مجبور قلمداد می کردند،می فرماید:«بهیچوجه عذر آن ها پذیرفته نیست،زیرا حداقل امکان مهاجرت از آن جو اجتماعی و رساندن خود به جو اجتماعی دیگر وجود داشت.در جای دیگر نیز می گوید:

یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم.«ای اهل ایمان خود را باشید، خود را نگهدارید،هرگز گمراهی دیگران (بالاجبار)سبب گمراهی شما نمی شود.»

در آیه معروف«ذر»که اشاره به فطرت انسانی است،پس از آنکه می فرماید خداوند پیمان توحید را در نهاد مردم قرار داده است،می گوید:برای اینکه بعدها نگویید همانا پدران ما مشرک بوده اند و ما چاره ای نداشتیم و مجبور بودیم که بر سنت پدران خود باقی باشیم.با چنین فطرت خدادادی هیچگونه اجباری در کار نیست.»(2)

ایشان در تقسیمات و قطب بندی های اجتماعی چنین می فرماید:«جامعه در عین اینکه از نوعی وحدت برخوردار است،در درون خود به گروه ها و طبقات و اصناف مختلف و احیانا متضاد منقسم می گردد.و یا لااقل بعضی جامعه ها چنیناند،و

(صفحه 14)

ممکن است جامعه در عین وحدت،در درون خود به قطب های متخالف و احیانا متضاد منقسم می گردد.

پس جامعه وحدتی دارد در عین کثرت و کثرتی دارد در عین وحدت.به اصطلاح حکمای اسلامی،بر جامعه ها نوعی وحدت در کثرت و کثرت در وحدت حکمفرماست.در اینجا دو نظریه وجود دارد.یکی نظریه مبتنی بر مادیت تاریخی و تضاد دیالکتیکی.بنابراین نظریه که بعدها درباره اش سخن خواهم گفت،این جهت تابع اصل مالکیت است،در جامعه هایی که مالکیت خصوصی وجود ندارد،مانند جامعه اشتراکی اولیه و یا جامعه های اشتراکی که در آینده تاریخ تحقق خواهند یافت،اساسا جامعه یک قطبی است و اما در جامعه هایی که بر آن ها مالکیت خصوصی حکمفرماست لزوما دو قطبی است، پس جامعه یا یک قطبی است و یا دو قطبی،شق سوم ندارد،در جامعه های دو قطبی،انسان ها تقسیم می شوند به انسان های استثمارگر و انسان های استثمار شده،و جز دو اردو و دو گروه حاکم و محکوم گروهی وجود ندارد.سایر شؤون جامعه از فلسفه و اخلاق و مذهب و هنر نیز همین رنگ را پیدا می کند،یعنی مثلا دو گونه فلسفه و اخلاق و مذهب و غیره بر جامعه حاکم است که هر کدام رنگ طبقه اقتصادی خاصی را دارد،و اگر فرضا یک فلسفه و یا یک مذهب و یا یک اخلاق حاکم باشد،باز هم رنگ یکی از دو طبقه را دارد که احیانا بر طبقه دیگر تحمیل شده است اما فلسفه یا هنر یا مذهب یا اخلاق طبقه اقتصادی و بی رنگ امکان وجود ندارد.

نظریه دیگر این است که تک قطبی یا چند قطبی بودن جامعه وابسته به اصل مالکیت نیست،علل و عوامل فرهنگی و اجتماعی و نژادی و ایدئولوژیکی نیز می تواند منشأ چند قطبی شدن جامعه گردد.مخصوصا علل فرهنگی و ایدئولوژیکی می تواند نقش اساسی داشته باشد و جامعه را نه به دو قطب که به چند قطب احیانا متضاد تجزیه نماید،همچنان که قادر است جامعه را به صورت تک قطبی درآورد بدون آنکه الزاما اصل مالکیت ملغی شده باشد.

اکنون ببینیم برداشت قرآن درباره کثرت جامعه چه برداشتی است؟آیا کثرت و اخلاق را می پذیرد یا نمی پذیرد؟و اگر می پذیرد دیدگاه قرآن از قطبی شدن جامعه دیدگاه دو قطبی است و آنهم بر اساس مالکیت و استثمار یا به گونه ای دیگر است؟

به نظر می رسد استخراج لغات اجتماعی قرآن و تعیین نقطه نظر قرآن در مفهوم این لغات بهترین راه،و لااقل راه خوبی برای بدست آوردن نظر قرآن باشد لغات اجتماعی قرآن دوگونه اند بعضی از لغات اجتماعی مربوط به یک پدیده اجتماعی است مثل:ملت،شریعت،شرعة،منهاج، سنت و امثال این ها.این لغات از محل بحث ما خارج است.ولی یک عده لغات است که وجهه نظر قرآن را می تواند مشخص کند مانند:قوم، امت،ناس،شعوب،قبائل،رسول،نبی،امام،مؤمن،کافر،منافق،مشرک،مذبذب،مهاجر،مجاهد،صدیق،شهید،

متقی،صالح،مصلح، مفسد،آمر به معروف،ناهی از منکر،عالم، ناصح،ظالم،خلیفه،ربانی،ربی،کاهن، رهبان،اجبار،جبار،عالی،مستعلی،مستکبر،مستضعف،مسرف،مترف،طاغوت،ملا،ملوک،غنی،فقیر،مملوک،مالک،حر،عبد، رب،و...

البته لغاتی دیگر به ظاهر مشابه وجود دارد مانند:مصلی،مخلص،صادق،منفق، مستغفر،تائب،عابد،حامد و امثال این ها،اما این لغات صرفا به عنوان بیان یک سلسله«افعال»ذکر شده اند نه به عنوان سلسله گروه ها.از اینرو در این لغات احتمال اینکه بیانگر گروه ها و تقسیمات و قطب های اجتماعی باشند،نمی رود.لازم است آیاتی که لغات دسته اول را ذکر کرده اند،خصوصا آنچه مربوط به جهت گیری های اجتماعی است، مورد بررسی و مطالعه دقیق قرار گیرد تا روشن گردد همه این ها را در دو گروه می توان جای داد و یا در گروه های متعدد باید قرار داده شوند و اگر فرضا همه این ها در دو گروه جا داده می شوند مشخصه اصلی آن دو گروه چیست؟مثلا آیا می شود همه آن ها را دو گروه مؤمن و کافر که مشتمل بر جهت گیری های اعتقادی است،و یا در دو گروه غنی و فقیر که نمایانگر وضع اقتصادی است طبقه بندی کرد؟...

برخی مدعی هستند که برداشت قرآن از جامعه برداشت دو قطبی است.از نظر قرآن جامعه در مرتبه اول به قطب مسلط و حاکم و بهره کش و قطب محروم و بهره ده و به اسارت گرفته شده تقسیم می شود؛قطب حاکم همان است که قرآن از آنها به«مستکبرین»تعبیر می کند و قطب محکوم آنان هستند که قرآن آنان را«مستضعفین» می خواند،...از نظر قرآن کافران،منافقان، مشرکان،فاسدان،فاسقان،ظالمان از میان گروه هایی برمی خیزند که قرآن آنان را«مترف» «مسرف»«ملا»«ملوک»و«مستکبر»امثال اینها می خواند،امکان ندارد این گروه ها از طبقه مخالف برخیزند،همچنان که پیامبران، رسولان،امامان،صدیقان،شهیدان، مجاهدان،مهاجران،مؤمنان،از طبقه مخالف برخیزند،و امکان ندارد از طبقه مقابل برخیزند...خلاصه به عقیده این افراد،قرآن این نظریه را که آنچه انسان را می سازد و گروهش را مشخص می کند و به او جهت می دهد و به او جهت می دهد و پایگاه فکری و اخلاقی و مذهبی و ایدئولوژیکی او را تعیین می کند،وضع معاش است،تأیید می کند و مجموعا از آیات قرآن برمی آید که تعلیمات خویش را بر این پایه نهاده است.این نظریه در حقیقت برداشتی مادی از انسان و جامعه است.بدون شک قرآن تکیه خاصی روی پایگاه اجتماعی افراد دارد ولی آیا بدین معنی است که قرآن همه تقسیم ها و قطب بندی ها را با این ملاک توجیه می کند؟از نظر ما این نوع برداشت از جامعه با برداشت اسلام از انسان و جهان و جامعه منطبق نیست و از این مطالعه سطحی در مسایل قرآنی ناشی شده است.(3)

این بود نظریه شهید مطهری پیرامون جامعه و تحلیل و تبیین نظر کسانی که برداشت غلطی از قرآن در زمینه جامعه شناسی و وفلسفه تاریخ دارند. در توضیح این مطالب باید گفت،متکلمین اسلامی در دفاع از اصول اعتقادی اسلام یعنی توحید و نبوت و معاد در مقابل منکرین آن پرداخته و متکلمین شیعی نیز آنچه در خدمات خویش مصروف داشته اند،پیرامون دفاع از اصول اعتقادی شیعه بوده است.

پیش از ظهور مارکسیسم موضوع جامعه و تاریخ موضوعیت نداشته که متکلمین و علما اسلامی به طور مستقل و مشروح اظهار نظر نمایند،از آنجایی که اصل و اساس نظریات مارکس بر پایه این دو اصل(جامعه و تاریخ)بود.برخی مانند دکتر علی شریعتی به جهت عدم آشنایی نسبت به متون دینی با انگیزه ایجاد شور و هیجان در بین جوانان به تطبیق اصول مارکسیسمی یعنی مادیت تاریخی و توجیه پایگاه طبقات اجتماعی،تحلیل تاریخ اسلام و شخصیت های اسلامی پرداختند.غافل از اینکه در اسلام اصلی وجود دارد به نام فطرت که به تعبیر استاد شهید مطهری«ام المعارف اسلامی»است و

(صفحه 15)

همانگونه که خود قرآن فرموده است اکثریت مردم از آن غافلند «اکثرهم لا یعلمون» و پیامبر گرامی اسلام(ص)فرمودند:«کل مولود یولد علی الفطرة» تمام برداشت سو امثال دکتر شریعتی بر اساس غفلت از این اصل مهم اسلامی بوده است. بر اساس همین اصل است که بنای مادیت تاریخی فرو می ریزد و انسان در طبقه اجتماعی خویش مجبور نیست و می تواند بر علیه نظام طبقاتی خویش قیام کند اینجا است که استاد شهید علامه مطهری به وظیفه دینی خویش عمل نموده و به عنوان یک متکلم اسلامی مبرز به دفاع از نظریات اسلام پیرامون این دو اصل یعنی جامعه و تاریخ پرداخت و اثر ارزنده ای از خود باقی گذارد.

حال به نظریات دکتر علی شریعتی و نقد آن از آثار شهید مطهری توجه کنیم.دکتر شریعتی در کتاب«بازگشت»چنین می گوید:«من از طایفه خودم حرف می زنم...طایفه مردم«و اگر بخواهیم به زبان قرآن حرف بزنیم باید بگوییم،طایفه«ناس» در برابر دیگر طوایف«ملا و مترفین»طوایف «فرعون و قارون و بلعم باعور»سپس در پاورقی همین صفحه در توضیح این مطالب چنین گوید: «در جامعه شناسی قرآن،که یک جامعه شناسی صریح طبقاتی است:جامعه طبقه دائمی است، سه طبقه که«طبقه مرکب حاکمه»را می سازند،در سه سمبل نشان داده شده اند.فرعون؛قدرت حاکمه سیاسی،قارون؛قدرت حاکمه اقتصادی بلعم باعور؛قدرت حاکمه مذهبی و فکری و طبقه محکوم:ناس(توده عیال)،الله،پیغمبران وابسته به این طبقه اند.در برابر این سه طایفه،این سه تن،فرعون و قارون و بلعم همان سه نماینده شهر کور نیستند که در نمایشنامه روبرمل به نام «سزیف و مرگ»نزد سزیف آمده اند.(4)

در کتاب اسلام شناسی در تفسیر داستان هابیل و قابیل،چنین آمده است:«در این مکتب فلسفه تاریخ بر اساس یک جبر علمی است،یک جریان پیوسته و همچون انسان،یک تضاد دیالکتیکی... جنگ هابیل و قابیل جنگ دو جبهه متضاد در تاریخ است.بر اساس دیالکتیک تاریخ،بنابراین،تاریخ نیز،همچون انسان،یک حرکت دیالکتیک دارد. این تضاد هم از اینجا شروع می شود که قابیل(به نظر من،نماینده نظام کشاورزی و مالکیت انحصاری و فردی)هابیل(به نظر من،نماینده اصل دامداری و دوره اشتراک اولیه پیش از مالکیت) را می کشد.بعد از این جنگ دائمی تاریخ آغاز می شود.سراسر تاریخ صحنه نبرد میان جناح قابیل قاتل و هابیل مقتول است،جناح حاکم و محکوم» (5)و بعد چنین نتیجه گیری می کنند:«جناح هابیل جناح مستضعف محکوم است یعنی مردم،که قتیل تاریخند و اسیر نظام قابیل که نظام مالکیت حاکم بر جامعه های بشری است.»(6)

«این دو ملاک زیربنای هابیلی و قابیلی جامعه را به دو قطب تقسیم می کنند:1-«قطب قابیلی»، حاکم«ملک،مالک،ملا»2-«قطب هابیلی،» محکوم«خدا-مردم»در برابر آن طبقه سه گانه «ملک،مالک،ملا»طبقه مردم(ناس)قرار دارد. هر دو در طول تاریخ بر ضد هم و در برابر هم.الله در این جامعه طبقاتی،در صف«ناس»است،به گونه ای که در قرآن،هرگاه جامعه مطرح است الله و الناس مترادف هم می آیند7

علامه شهید مطهری در این باره می فرمایند: «اینکه گفته شد قرآن جامعه را به دو قطب مادی و دو قطب معنوی تقسیم کرده و این دو قطب با یکدیگر متطابقند،یعنی از نظر قرآن کافران، مشرکان،منافقان،فاسقان،مفسدان همان ملا و مستکبران و جبارانند و برعکس،مؤمنان، موحدان،صالحان،شهیدان-همان طبقه مستضعفان و محرومانند و جبهه گیری کافران و مؤمنان انعکاسی از جبهه گیری زیربنایی استضعافگران و مستضعفان است،دروغ محض است.هرگز چنین تطابقی از قرآن استفاده نمی شود،بلکه عدم تطابق استفاده می شود.قرآن در درس های تاریخی خود،مؤمنان را ارائه می دهد که از طبق ملا و مستکبر برخاسته و علیه آن طبقه و ارزش های آن طبقه شوریده اند.(8)ایشان سپس به عنوان نمونه از مؤمن آل فرعون،زن فرعون، سحره فرعون،اساسا قیام شخص موسی و رسول اکرم(ص)یاد می کنند.

در ادامه همین مطالب می فرمایند:«مبانی قرآن درباره هویت تاریخ با مبانی ماتریالیسم تاریخی متفاوت است.از نظر قرآن روح اصالت دارد و ماده هیچگونه تقدمی بر روح ندارد...قرآن به حکم اینکه به اصالت فطرت قائل است و در درون هر انسانی حتی انسان های مسخ شده ای مانند فرعون،یک انسان بالفطره که در بند کشیده شده سراغ دارد.دکتر شریعتی در تمام آثار خود هر کجا که کلمه ناس را به کار برده،به عنوان توده مردم در مقابل طبقه حاکم دانسته اند.به عنوان نمونه مواردی را یادآور می شویم:

«به تعبیر قرآن،یک توده اکثریت وجود دارد که اسمش(ناس)است،و یک قطب ضد این مردم، آن قطب ضد مردم که حاکم بر مردم در تاریخ بوده اند و سرنوشت تاریخ بشری و جامعه بشری در اختیار آن بوده.»(9)

در کتاب ما و اقبال:توده مردم(ناس)(10) توده های مردم(ناس)(11)و توده های بشری (ناس)(12)در کتاب بازگشت:ناس(مردم، توده های بشری)(13)

همچنین در کتاب ما و اقبال آمده است:«اسلام جهت ضد اشرافی دارد.دین مردم(ناس)است. با طبقات حاکم سر مبارزه ای آشتی ناپذیر دارد.با ملا(کله گنده ها)با مترف(شکم گنده ها)و حتی با طبقه روحانیون(احبار و رهبان)که در همه جامعه ها و ادیان گذشته یکی از طبقات حاکمه بوده اند.»(14)

استاد شهید حضرت آیت الله مطهری در این باره می فرمایند:«اینکه گفته شد که مخاطب قرآن ناس است و ناس مساوی است با توده محروم، پس مخاطب اسلام طبقه محروم است و ایدئولوژی اسلامی ایدئولوژی طبقه محروم است و اسلام پیروان خود را و سربازان خود را منحصرا از طبقه محروم می گیرد،نیز غلط است.البته مخاطب اسلام ناس است ولی ناس یعنی انسان ها، یعنی عموم مردم،هیچ کتاب لغتی و هیچ عرف عرب زبانی ناس را به معنی توده مردم نگرفته و مفهوم طبقه در آن نگنجانیده است.قرآن می گوید: «لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا»یعنی«برای خدا بر مردم مستطیع است که حج کنند.»آیا معنی دارد که مقصود توده محروم (به تصویر صفحه مراجعه شود) باشد؟و همچنین خطابات «یایی ها الناس» که در قرآن فراوان آمده و در هیچ کدام مقصود توده محروم نیست و عموم مردم است.عمومیت خطابات قرآن نیز از نظریه فطرت که در قرآن مطرح است،سرچشمه می گیرد.»(15)

در مورد پایگاه طبقاتی و اجتماعی پیامبران، دکتر شریعتی دچار اشتباه شده و در تحلیل جامعه شناسی خود در رابطه با پیامبران اینچنین آورده است:«پیغمبر ما یکی از پیغمبران اسلام است،یعنی پیغمبران همیشه از متن مردم ستمدیده برمی خاستند و تنها پیغمبرانی هستند که همه شان،تمام سلسله انبیا به توده محروم وابسته هستند،همه چوپانند،به قول شخص پیغمبر و به شهادت تاریخ و کارگران صنعتی محروم هستند که در تاریخ این ها از چوپان هم محروم تر بوده اند،هم علیه ملا و مترف و راهب قیام می کنند.»(16)

در کتاب«اسلام شناسی»اینچنین گفته اند: «تصادفی نیست که پیامبران توحید از متن مردم، از میانمی هایند،نه از میان زبده ها،زیرا زبده ها یا از جز روحانیون بودند،و یا جز اشراف و سرمایه داران تاریخ،و یا جز شاهزادگان و

(صفحه 16)

سرداران و سردمداران تاریخ...و تصادفی نیست که تمام رهبران نظام انقلابی توحید، چوپانان،کارگزاران و پیشه وران بوده اند،که از متن محروم،یعنی قربانی ترین قربانیان»(17)

در قرآن که تکیه می شود که «هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم» امیین توده های امی جامعه هستند و در قرآن تکیه می شود که از خود مردم پیامبرانی فرستاده شده است،پیامبران ابراهیمی هستند که از متن مردم برخاسته شده اند.اینجا مقصود این نیست که این پیامبران فرشته نبوده اند یا قوای مجرد نبوده اند و از انسان هایند،نه،از «ناس»یعنی از متن توده بوده اند،از طبقات خاص و خواص و زبده ها و برگزیده ها نبوده اند»(18)

«برجسته ترین و سازنده ترین پیشوایان و طراحان و پیام آوران ایدئولوژی پیامبرانند که به تصریح قرآن و با تأثیر تاریخ،از میان توده برخاسته اند،به عقیده من صفت«امی»برای پیامبر اسلام بدین معنی است،یعنی کسی که«امتی»است،از «امیون»است،نه از حکما و علما و شعرا و امرا و...نه از متن«امت».(19)

استاد شهید مرتضی مطهری در این مورد چنین می فرمایند:«اینکه گفته شد قرآن مدعی است که رهبران،پیامبران،پیشتازان،شهیدان منحصرا از میان مستضعفان برمی خیزند،اشتباه دیگری است در مورد قرآن،قرآن هرگز چنین سخنی نگفته است.استدلال به آیه«هو الذی بعث فی الامیین...»

که ادعا شده پیامبران از میان «امت»برخاسته و امت مساوی است با توده مردم،مضحک است.«امیین»جمع«امی»است که به معنی درس ناخوانده است و«امی»منصوب به«ام»است نه«امت»و تازه«امت»یعنی جامع که مرکب است از گروه ها و احیانا از طبقات مختلف و به هیچ وجه به معنی توده مردم نیست.»(20)

دکتر شریعتی در برداشت از قرآن پیرامون فلسفه تاریخ دچار اشتباهی دیگر نیز شده است و در مورد آیه استضعاف چنین گوید.«هدف نهائی اسلام استقرار عدالت و برابری جهانی است

لیقوم الناس بالقسط

فلسفه تاریخ اسلام پیروزی قطعی و مقدر تودم محکوم و مردم اسیر و ضعیف جهان و حکومت آنان بر روی زمین است:

«و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین»(القصص،5)(21)

در کتاب اسلام شناسی چنین آورده اند:«استقرار قسط است و عدل که جبرا تاریخ به آنجا خواهد رفت و به شکل یک انقلاب جهانی و انتقام تاریخی و طبقاتی،قطعا در سراسر زندگی بشر گسترش خواهد یافت و نوید خداوند خواهد رسید که گفت:«اراده کرده ایم تا بر کسانی که بر زمین به بیچارگی و ضعف گرفته شده اند،منت بگذاریم که آنان را رهبران مردم قرار دهیم و وارثان زمین»(22)

در این مورد شهید بزرگوار آیت الله مطهری چنین می فرمایند«آنچه در مورد استضعاف گفته شد قابل قبول نیست.چرا؟برای اینکه اولا قرآن در آیات دیگر خود با صراحت تمام سرانجام و سرنوشت تاریخ که ضمنا بستر تکامل تاریخ را نیز توضیح می دهد،به صورت و شکل دیگر بیان کرده است و آن آیات مفاد این آیه را بر فرض اینکه مفادش آن باشد که گفته شد توضیح می دهد و تفسیر می کند و مشروط می نماید و ثانیا بر خلاف آنچه رایج و معمول است اساسا آیه استضعاف هیچ اصل کلی بیان نکرده تا در مقام مقایسه با آیاتی که در این زمینه آمده نیازی به تفسیر و توضیح و احیانا مشروط شدن داشته باشد،این آیه مرتبط است به آیه پیش و آیه بعد از خودش،با توجه به آن دو آیه روشن می شود که این آیه در مقام بیان اصل کلی به گونه ای که به آن استدلال شده نیست.(23) ایشان سپس در مورد دلیل اول به آیات 55 سوره نور و 128 اعراف و 105 انبیا استناد می نمایند و در مورد دلیل دوم به تفصیل آیه پرداخته اند که جهت جلوگیری از اطاله کلام به آن نمی پردازیم.

حال می پردازیم به برخی از نظریات دکتر شریعتی که بیانگر اعتقاد به مادیت تاریخی است و پس از آن ریشه اصلی اینگونه برداشت ها از دیدگاه شهید مطهری را بازگو خواهیم کرد.

دکتر شریعتی چنین می گوید:«اقتصاد اصل است،معاد از آن جامعه ای است که معاش دارد (پیغمبر)کسی که نان ندارد گرسنه است باید با شمشیر برهنه بر همه بشورد،زیرا همه مسؤول گرسنگی اویند(ابوذر)»(24)

«ابوذر کیست؟یک انقلابی بزرگ، ضد اشرافیت،ضد استبداد،ضد سرمایه داری (کنز)و ضد فقر و تبعیض کسی که بهتر از پروردن سخن می گوید،هدف این است که این مردم آگاه شوند،همه بدانند که مذهب آن نیست که به آن ها خورانده اند و برای استحمارشان ساخته اند،هم بدانند که زندگی این نیست که این ها دارند.هدف این است که این پیام او را به همین مردم برسانیم که:در شگفتیم از کسی که در خانه اش نان نمی یابد و با شمشیر برهنه اش بر همه مردم نمی شورد»(25)

«اختیار انسان این است که جبر تاریخ را کشف کند و همراهش حرکت نماید تا خودش را نجات دهد،و یا در برابرش بایستد و خود را نابود کند»(26)

ایشان پس از توضیح فلسفه تاریخ مارکسیسم به عنوان نظریه خودشان چنین می گویند:«مالکیت زیربنا است.من یک نظر خاصی در اینجا دارم و آن این است که اصولا زیربنا دو تا بیشتر نیست. آنهم نه بورژاوازی است،نه فئودالیته،نه کاپیتالیسم،نه ماشینیسم،نه سرواژی،نه برده داری،زیربنا،یعنی آنچه که تمام نظام اجتماعی رویش سوار می شود و استخوان بندی اساسی اجتماع-استراکتور-است دو تا است،نه شش هفت تا یکی«مالکیت انحصاری»است و یکی«مالکیت اجتماعی»...مالکیت که انحصاری می شود جامعه را به دو قطب متضاد اقتصادی تقسیم می کند و رابطه این دو قطب متضاد اقتصادی بر حسب تحول و جامعه تحقق پیدا می کند.حقوق،طرز تفکر و علم تغییر پیدا می کند،این ها همه هست،اما برحسب جبر تاریخ و تحول تاریخ بینش و تفکر و فرهنگ تغییر پیدا می کند.اما زیربنا و عامل اساسی شکل مالکیت است.(27)

استاد شهید علامه مطهری می فرمایند:«فکر می کنم ریشه اصلی گرایش پاره ای از روشنفکران مسلمان به مادیت تاریخی دو چیز است.یکی همین که پنداشته اند،اگر بخواهند فرهنگ اسلامی را فرهنگ انقلابی بدانند،و یا اگر بخواهند برای اسلام فرهنگ انقلابی دست و پا کنند،گریزی از گرایش به مادیت تاریخی نیست. باقی سخنان که مدعی می شوند شناخت قرآنی ما به ما چنین الهام می کند،بازتاب شناخت ما از قرآن چنان است،از آیه استضعاف اینگونه اثبات کرده ایم،همه بهانه و توجیهی است برای این پیش اندیشه...لهذا از ابوذر بزرگ،ابوذر حکیم، ابوذر خداپرست،ابوذر مخلص،ابوذر آمر به معروف و ناهی از منکر،ابوذر مجاهد فی سبیل الله،یک«ابوذر شکم»و«ابوذر عقده ای» ساخته اند،که گرسنگی را خوب احساس می کرده و به خاطر گرسنگی خودش،شمشیر کشیدن و افتادن به جان همه مردم را روا و بلکه لازم و واجب می شمرده است.

ریشه اصلی دیگر این اشتباه را در رابطه اسلام با جهت گیری اجتماعیش باید جستجو کرد.این روشنفکران به وضوح مشاهده کرده اند که در تفسیر تاریخی قرآن از نهضت های پیامبران یک جهت گیری نیرومند از ناحیه آنها به سود مستضعفان مشاهده می شود،و از طرف دیگر اصل«تطابق میان جهتگیری و خاستگاه»و به تعبیر دیگر«اصل تطابق میان پایگاه اجتماعی و اقتصادی و علمی»که اصل مارکسیستی است.از نظر دین روشنفکران خدشه ناپذیر تلقی شده و نتوانسته اند خلاف آنرا تصور کنند،در مجموع چنین به نتیجه گیری پرداخته اند که چون قرآن جهت گیری نهضت های مقدس و پیش برنده را به وضوح به سود مستضعفان و در جهت تأمین حقوق و آزادی های آنها می داند،پس از نظر قرآن خواستگاه همه نهضت های مقدس و پیش برنده طبقه محروم و غارت شده و مستضعف بوده است،پس از نظر قرآن،تاریخ هویت مادی و اقتصادی دارد و اقتصاد«زیربنا است.از آنچه تاکنون گفته ایم روشن شد که نظر به اینکه قرآن به اصل فطرت قائل است و به منطقی در زندگی انسان قائل است که منطق فطرت باید نامیده شود»(28)

دکتر شریعتی در مورد خواستگاه مذهب در نقد نظریه مارکس دچار اشتباهی بزرگ شده اند که این مطلب در آثار ایشان بسیار مشهود است،و سر بی حرمتی به برخی از علما و مفاخر دین و تقدیس و تکریم علما غیر مسلمانان و یا برداشت غلط از قرآن و تفسیر و تحلیل اشتباه از رویدادهای تاریخی از جانب ایشان به همین علت است و آن عدم توجه به اصل فطرت در دعوت انبیا به خدای

(صفحه 17)

(به تصویر صفحه مراجعه شود) تبارک و تعالی است،این اشتباه را در عناوین مذهب علیه مذهب-تشیع علوی و صفوی، اسلام شناسی،دربرداشت از قصص قرآن خصوصا سرگذشت هابیل و قابیل می توان دید. جهت رعایت اختصار و اجمال فقط به یکی دو نمونه بسنده می کنیم.

«شرک مذهب است،مذهب حاکم بر تاریخ، آری،تریاک مردم!و توحید مذهب محکوم تاریخ،خون مردم»(29)

«مذاهب موجود،مذاهب حاکم بر تاریخ، همواره بی استثنا ابزار طبقه حاکم بوده اند»(30)

«و این است که جنگ مذهب علیه مذهب نیز یک جنگ تاریخی است،جنگ مذهب شرک، توجیه کننده شرکت اجتماعی و تفرقه طبقاتی و مذهب توحید،توجیه کننده وحدت طبقاتی و نژادی.این نبرد تاریخی میان هابیل و قابیل، شرک و توحید،تبعیض طبقاتی و نژادی با عدالت و وحدت انسانی،مذهب خدعه و تحذیر و توجیه وضع موجود،با مذهب آگاهی و حرکت و انقلاب،در طول زمان تاریخ،پیوسته ادامه دارد تا آخر الزمان»(31)

شهید مطهری در این باره می فرمایند:«برخی از روشنفکران مسلمان مدعی شده اند که برخلاف نظریه مارکس،دو سیستمی بر مذهب نیز حاکم است.مذهب حاکم مذهب شرک است و مذهب محکوم مذهب توحید.مذهب حاکم مذهب تبعیض است و مذهب محکوم مذهب مساوات و برابری،مذهب حاکم مذهب توجیه وضع موجود است و مذهب محکوم،مذهب انقلاب و محکوم کردن وضع موجود.مذهب حاکم مذهب جمود و سکون و سکوت است و مذهب محکوم، مذهب خیزش و حرکت و فریاد.مذهب حاکم تریاک جامعه است و مذهب محکوم انرژی جامعه است.پس نظریه مارکس مبنی بر اینکه جهت گیری مذهب مطلقا به سود طبقه حاکم بر علیه طبقه محکوم است،و مذهب تریاک اجتماع است و مورد مذهبی است که خاستگاهش طبقه حاکم است صادق است و تنها همان مذهب بوده که عملا وجود داشته و حکومت می کرده نه درباره مذهب محکوم یعنی مذهب پیامبران راستینی که هرگز نظامات حاکم مجال بروز و تجلی و عرض اندام به آن ها نداده اند.این روشنفکران به این وسیله نظریه مارکس را که مطلقا جهت گیری مذهب را به سود منافع حاکم دانسته،رد کرده اند و پنداشته اند که به این وسیله مارکسیسم را رد کرده اند.توجه نفرموده اند که آنچه خودشان گفته اند نیز،هر چند برخلاف نظر شخص مارکس و انگلس و مائو و سایر پیشروان مارکسیسم است،اما عینا توجیهی مارکسیستی و ماتریالیستی از مذهب است که سخت و وحشتناک است و قطعا به آن توجه نداشته اند...

بیان گذشته به هیچ وجه صحیح نیست،نه از جهت تحلیل ماهیت مذهب شرکت،و نه از جهت تحلیل ماهیت مذهب توحید،و نه از جهت نقشی که در تاریخ برای این دو مذهب تصویر شده است».(32)

 

پی نوشت:

(1)-«جامعه و تاریخ،استاد مرتضی مطهری،ص 8

(2)-همان،ص 32

(3)-همان،صص 40-35

(4)-«بازگشت»،دکتر علی شریعتی،ص 235

(5)-همان،صص 70-69

(6)-«اسلام شناسی»،دکتر علی شریعتی،ص 84

(7)-همان،ص 93

(8)-«جامعه و تاریخ»،ص 162

(9)-«انسان و اسلام»،دکتر علی شریعتی،ص 40

(10)-«ما و اقبال»،دکتر علی شریعتی ص 196

(11)-همان،ص 198

(12)-همان،ص 218

(13)-همان،ص 342

(14)-همان،ص 99

(15)-«جامعه و تاریخ»،ص 166

(16)-«اسلام دین،تاریخ»،دکتر علی شریعتی،ص 24

(17)-«اسلام شناسی»،ص 289

(18)-«شهادت»،دکتر علی شریعتی،ص 5

(19)-«انسان و اسلام»،ص 193

(20)-«جامعه و تاریخ»،ص 167

(21)-«ما و اقبال»،ص 99

(22)-«اسلام شناسی»،صص 85-84

(23)-«جامعه و تاریخ»ص 170

(24)-«ما و اقبال»،ص 99

(25)-«بازگشت»،ص 38

(26)-«زمینه شناخت قرآن»،دکتر علی شریعتی،ص 72

(27)-«ماشین در اسارت ماشینیسم»،دکتر علی شریعتی، صص 22-20

(28)-«جامعه و تاریخ»،صص 178-171

(29)-«حج»،دکتر علی شریعتی،ص 204

(30)-«بازگشت»،ص 383

(31)-«اسلام شناسی»،ص 84

(32)-«جامعه و تاریخ»،صص 187-184

پایان مقاله


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است